هنگامی که اولین صفحات روزنامه شهروند را ورق می زدم تا نگاهی به تیتر مطالب مجله داشته باشم، در همان چند صفحه اول مطلبی پاگیرم کرد، دستم ورق روزنامه را برنگرداند یکسره مطلب را خواندم تا به آخر. نوشته ای بود از آقای عباس شکری به نام گم بودگی دموکراسی در اندیشه ما.
مطلب بسیار زیبا و بسیار بجا بود. جمله به جمله آن را نوشیدم. ولی یک چیز در آن برای من به عنوان یک خواننده به جا ماند و آن این بود که چگونه می شود به این گم بودگی پایان داد. ریشه در کجاست؟! که البته آقای شکری در مقاله به آن پرداخته بودند و آن منیّت ما بود. من دوست دارم که از ایشان درخواست کنم که دوباره همین مطلب را با همین تیتر بنویسند و در آن بیشتر به علل عدم پذیرش دموکراسی در فکر ما بپردازند و به جای نمادهای خارجی آن که بیشتر در ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه ما خود را نشان می دهد به آن منیّت تاریخی که در وجود تک تک ماست و به راستی که کمابیش همان قدمت تاریخ ۲۵۰۰ ساله مان را دارد، بپردازند.
آنچه که جامعه ایرانی و من و آقای شکری که به قول خودشان تافته جدا بافته نیستند به آن مبتلاست در درجه اول عدم پذیرش آزادی های فردی است. وقتی که ما حتی در بنا کردن دموکراسی در روابط خصوصی خودمان شکست خورده ایم چگونه می توانیم به دنبال آن در اجتماع بگردیم و انتظار بنا کردن یک جامعه پویا را داشته باشیم.
وقتی ما به هر دلیلی در وطن خودمان نمی توانیم زندگی کنیم و مهاجرت را برمی گزینیم و پا به جامعه جدید و پیشرفته ای می گذاریم، اولین برخورد ما با جامعه مقاومت کردن در برابر پیشرفت های جامعه جدید و پناه بردن به تاریخ باشکوه ۲۵۰۰ ساله مان است. من به این که ما ایرانیان نباید منکر هویت خود باشیم بسیار معتقدم و باور دارم که آنچه از لحاظ فرهنگی در کشور ما اتفاق می افتد به دلیل بحران بی هویتی است که با آن دست به گریبانیم و برای همین هر رفتار کوچکی در جامعه ما اپیدمی می شود. بی هویتی یعنی ظرفی خالی بودن، که هر چیزی را می توان در آن جای داد، ولی حتی اگر قسمی از یک ظرف پر باشد ما باید برای افزودن به محتوای ظرف، تعریف درستی از آن داشته باشیم.
ما دچار بی هویتی تاریخی هستیم و گریز زدن به تاریخ ۲۵۰۰ ساله مان و ریشخند کردن یک تاریخ با سابقه ۱۵۰ ساله بدون در نظر گرفتن فرآیند این دو، مستمسکی برای رهایی از این درد بیش نیست. که:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
چگونه ما ۲۵۰۰ سال تاریخ باشکوه داریم و آنچه که از آن استنتاج شده جامعه فعلی ما در داخل و خارج کشور و حتی گروه های پیشتاز و پیشروان و روشنفکران این جامعه است که سال هاست بر طبل خود می کوبند و به راه خود روانند.
ما از جامعه خود گریزان می شویم، مهاجرت می کنیم، به جامعه جدید وارد می شویم و فقط ظواهر آن را دریافت می کنیم. انگار رفتارهای جنسی آزاد تمام پیام این جامعه جدید است و حتی در درک آن هم از دیدگاه خودمان وارد مسئله می شویم و چه بسا که از جامعه جدید هم پا را فراتر می گذاریم. من به آزادی های جنسی معتقدم ولی از نزدیک شدن به این حیطه با دیدگاه های سنتی جامعه خودمان بیزارم. رابطه زن و مرد و سکس مانند هر رفتار اجتماعی دیگر بنیادهای خود را دارد و تعریف های خاص خود را می طلبد.
بگذارید در این جا از به کار بردن واژه روشنفکر خودداری کنم که به کفایت در ادبیات ما لوث و بی معنا شده و به جای آن از مترادف انگلیسی آن که Open mind بودن است، بهره جویم.
Open mind بودن اولین قدم در بنا کردن دموکراسی است که آن هم نخست در روابط کوچک و روزمره انسان ها در قالب خانواده و دوستان متولد می شود که در غیر این صورت شعاری ظاهری و لقه لقه زبانی بیش نخواهد بود. ما در جامعه جدید ظاهر خودمان را عوض می کنیم ولی فکرمان به روی اندیشه های تازه بسته می ماند.
بیشتر از نقد کردن اطرافیانمان به نقد خود نیازمندیم و آن نه به معنای سرزنش کردن که به معنای استقبال از افکار و نظرگاه های جدید و سبک و سنگین کردن فکر و روح خودمان است. ما چنان به تاروپود فکر بسته مان چسبیده ایم که انگار تمام حقیقت فقط بر ما نازل شده است. بیائید ایمان داشته باشیم که به قول بزرگی:
حقیقت آینه ای بود که از دست خدا به زمین افتاد و شکست. هر کسی قسمتی از آن را برداشت و تصور کرد که تمامی حقیقت پیش اوست.
بپذیریم که ما به تنهایی حامل حقیقت نیستیم. ما برای دستیابی به همه حقیقت به نظرات یکدیگر نیازمندیم. البته متاسفانه تک تک ما بازده این فرهنگ و این نحوه تفکر هستیم. ما همه دیکتاتورهای کوچکی هستیم که اگر بر صندلی جمهوری اسلامی تکیه بزنیم چه بسا عملکردی بدتر از آن را ارائه خواهیم داد. بیهوده است که در شکست برقراری دموکراسی در جامعه ایران انگشت اتهام را به سوی سیاست، اقتصاد و غیره نشانه رویم. تک تک ما ایرانیان عامل این شکست هستیم و آن چه در روابط ظاهر جامعه می یابیم پیامد شکست های فردی ما در پذیرش و توسعه دموکراسی در افکار و روابط خصوصی ماست.
بی تعارف و بی پرده سخن بگویم، ما از منیّت سنتی خودمان دست بردار نیستیم به دلیل این که عدول از آن موجب از دست دادن بخشی یا تمام منافع فردی ما خواهد بود. ما همیشه سرگرم افکار همدیگر و وسعت بخشیدن به حوزه قدرت خود هستیم. و این در قالب پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست و…. تبلور پیدا می کند. ما حتی در چارچوب خانواده خودمان یاد نگرفته ایم که صدای مخالف یکدیگر را تحمل کنیم، که به یکدیگر به چشم یک انسان، که نگاه، تفکر، برداشت و گزینه های خودش را برای زندگی دارد، نگاه کنیم. ما هرگز احترام گذاشتن به یکدیگر را نیاموخته ایم.
هنوز ما در مبتدیات دموکراسی در چهاردیواری خانه ها مان دست و پا می زنیم و انتظار دموکراسی در چنین جامعه ای فقط یک توهم است، یک خواب است، یک رویاست که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
یکی از خوانندگان شهروند
تورنتو