از سوز دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انّی رأیت دهراً من هَجرِکِ القیامه۱
“حافظ”
بزرگ بانوی ادبیات فارسی، استاد زیباشناسی دانشگاه تهران؛ بنیانگذار رمان نویسی زن در ادبیات فارسی؛ از بنیانگذارانِ نخستین کانون نویسندگان ایران؛ نخستین خواننده پیش از چاپ آثار زنده یادان جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی و راقم این تعزیت و تسلیت؛ و چه بسا آثار تعداد کثیری از سایر نویسندگان کشور؛ نخستین زنی که با هوشیاری و ادراک درست از زن، رمان زن نوشت، تحت عنوان سووشون، در رثاء یک سیاوش جدید؛ از اعضای هیئت دبیران نخستین دوره کانون؛ سنگ صبور نویسندگان و شاعران درد کشیده و زندان رفته ی عصر خود؛ یاری رساننده به دانشجویان گرفتار؛ راهنمای مشفق رمان نویسان نسل هایی که گام در جای گام او در آفرینش قصه و رمان گذاشتند؛ پناه دهنده دلسوز همسران و کودکان آنان که همسرانشان را از دست داده بودند، و یا احتمال آن می رفت از دست داده باشند؛ زنی مهربان و مشتاق؛ ساده با آدم ساده، پیچیده با آدم پیچیده، که گاهی آدم به او حق می داد که بنیانگذاری رمان زن در ایران فقط او را برازنده بوده باشد و نه شخص دیگر را؛ زنی که حتی در سرزنش هایش سنگ صبور شنونده اش بود و حتی همراه او اشک می ریخت. بزرگ من، بزرگ ما، سیمین دانشور از پس قریب یک قرن زندگانی سربلند در یکی از اعصار پرفراز و نشیب تاریخ و ادبیات ایران و جهان، آن هم با دو اثر گرانقیمت و ارزشمند، و چند اثر کوچک تر و چند کار ترجمه، از صحنه ی زندگانی جسمانی گام در میان همگنان خود در صفحات ماندگار تاریخ ادبیات ایران گذاشت. شهادت بدهیم که بدان گونه که زن ایرانی در شعر، پس از تجربه های نه چندان توفیق آمیز، نخست در تولدی دیگر، اثر زنده یاد فروغ فرخزاد گام به صحنه ادبیات فارسی گذاشت و یک صدای زنانه رسا درخشیدن گرفت. در سووشون از پس هزار سال ادبیات دست نویس مردان، زنی قلم به دست گرفت، یکی از دوران های پرهیجان تاریخ ایران را زمینه ی رمانی قرار داد که نخستین بار تصویری از زن در کنار شوهرش ضد دولت قراردادی و ضد استعمار خارجی، به تحریر کشیده شد. تولد سووشون، تولد زن، در رمان زن ایرانی بود. سیمین دانشور به همگنان خود یاد داد که دوربین سیار و سیال چشم و گوش نویسنده را در کجا باید قرار داد تا در یک دوران آشوب زده، در کشوری تقریباً اشغال شده، رمان واقعیت گرای تاریخی پا به عرصه ی جهان فارسی زبانان ایران بگذارد. سیمین دانشور، آری، سیمین دانشور!
و اما چه بگویم به آن یکی سیمین، سیمین ارجمند غزل نو، سیمین عزیزم، سیمین بهبهانی عزیزم، خواهر مهربان او، خوهر مهربان این قلم! چه بگویم که مایه تسلای خاطر دردمند او باشد، زنی که مشتاقی دوستی و عشق را زیر سقف غزلی ممهور مهر نفس پاک و ناب و درخشان خود کرده. باید خودش یادم بدهد که چگونه دلداریش دهم. آدم مرگی به این بزرگی را چگونه به زنی به بزرگی خود او تسلیت گوید؟ سیمین جان یادم بده تا به تو تسلیت بگویم مرگ این سنگ صبور هر دومان را. دوست داشتم سر بر شانه سیمین شاعرم بگذارم و بخواهم این “بیدل” عصر من، سیمین بهبهانی مرثیه او را بگوید. ای زنی که غزلت قلب های مردان را گاه از ترس هشدار واژه هایت به لرزه در می آورد، و گاه، دقیقاً به همین دلیل مایه ی تسکین و تشفّی این همه دردمندی می شود!
ادب سنج بیان حرفی از آن لب هر کجا دارد
خرام موج گوهر پا به دامان حیا دارد
“بیدل دهلوی”
ادبیات فارسی سوگوار است. مردم ایران سوگوارند. کانون نویسندگان ایران سوگوار است. پرچم رمان فارسی نیمه افراشته است. پرچم رمان فارسی را آنگونه که او می خواست باید به دوش گرفت، و هر چند پیش از مرگ او زنان هوشیار و کوشیاری با هر وجه اشتراک و وجه اختلافی با او بر دوش گرفتند، نباید از پسِ رفتن او لطمه ای ببینند. پرچم رمان فارسی را نسل درخشانی از زنان بسیار فرهیخته، بسیار توانا سالهاست بر دوش گرفته اند و اکنون آنها هستند که خوشبختانه به سطوح بالاتر خلاقیت دست یافته اند. افقی نو و درخشان در رمان های آنان پیش روی ماست. و هر روز آوازه ی دستاوردهای پی درپی آنها چشم و گوش و ذهن خوانندگان آنان را نوازش می کند.
سیمین دانشور را با شعر حافظ شیراز، همشهری خود او به خاک بسپاریم:
طیره جلوه ی طوبی قد چون سرو تو شد۲
غیرت خلد برین ساحت ایوان تو باد!
۱- از فراق دنیا را مثل قیامت دیدم
۲- قد سرو تو جلوه درخت بهشتی را از چشم انداخت
یاد سیمین دانشور گرامی
چرا آقای براهنی مرگ را به شکل کلاغ، سیاه، می بینند؟ و همه ی ملت ایران(!) را هم سوگوار این غارغار می دانند! چرا مرگ پژمردگی گلِ سفیدی نیست که به زمستان خورده و در بهار یادش دوباره غنچه خواهد داد. با نشان دادن این تابلو سیاه دل سیمین بهبهانی را خالی کردن دور از انصاف است، آخر ایشان سنی ازشان گذشته، کمی ملاحظه هم خوب چیزی است، آقای براهنی! «طرف ما شب نیست/ صدا با سکوت آشتی نمی کند/ کلمات انتظار می کشند/…/ من تو را دوست میدارم، و شب از ظلمت خود وحشت میکند.» شاملو
یاد سیمین دانشور گرامی
چرا آقای براهنی مرگ را به شکل کلاغ، سیاه، می بینند
و همه ی ملت ایران(!) را هم سوگوار این سیاهی می دانند
چرا مرگ سفیدی گلی نیست که به سرما خورده و بهار دوباره غنچه می دهد
ای بابا، دل سیمین بهبهانی را خالی کردن با نشان دادن یک تابلو سیاه دور از انصاف است، آخر ایشان سنی ازشان گذشته، کمی ملاحظه هم خوب چیزی است، آقا براهنی
وقتی تب داریم به ماه بد نگویم