فیلم s ‘ World Greatest Dadیک کمدی تلخ و تاریک است با موضوعی متفاوت. والدینی که فرزندان خارج از کنترل وغیر قابل تحمل دارند. باید از نزدیک شاهد باشید تا لمس کنید که این خانواده ها چه زندگی پرتنش و ناخوشایندی دارند. هر روز بحث و اختلاف و کشمکش و بی احترامی و بدتر از همه این که برای این بچه ها فرقی نمی کند که در خانه هستند یا در خیابان، آشنا و غریبه دور و بر هست یا نه، چنان رفتار زننده ای با والدینشان دارند که اگر بچه نداشته باشید، ممکن است برای دچار نشدن به چنین سرنوشتی از پدر یا مادر شدن در زندگی صرف نظر کنید!
*
لنس کلیتون معلمی میانسال وخوشرو و نویسنده ای ناموفق است که با پسر پانزده ساله اش – کایل – زندگی می کند و آرزویش این است که یکی از کتاب هایش به چاپ برسد. لنس در مدرسه ای که پسرش تحصیل می کند، کلاس شعری را تدریس می کند که به علت عدم استقبال دانش آموزان، در آستانه منحل شدن است. علاوه بر ناموفق بودن در شغلش، مدیر مدرسه نیز دائم او را به دفتر احضار می کند و در مورد رفتار زننده و عقب ماندگی تحصیلی کایل سرزنشش می کند. کایل پسری بی ادب، بدرفتار، بد دهن و منفور است که جز به بازی های خشن ویدئویی، خود ارضایی و فیلم های پورنو اینترنتی به چیز دیگری علاقه ندارد.
پدرش بارها سعی می کند تا رابطه نزدیکی با کایل برقرار کند، هرچه باشد پسرش است و با وجود تمام رفتارهای نفرت انگیزش، دوستش دارد. با این حال کایل هر بار او را پس می زند و لنس جز توهین و تمسخر چیزی نصیبش نمی شود. تنها دلگرمی لنس در این زندگی دلگیر، رابطه عاشقانه پنهانی اش با کلیر، یکی از معلم های مدرسه است.
یک شب ، لنس به خانه می آید و با وحشت متوجه می شود که کایل در حالی که مشغول خود ارضایی بوده، تصادفا دچار خفگی شده و برای نجات دادنش دیگر دیر شده بود. لنس برای حفظ آبروی خود و پسرش، قبل از خبر کردن پلیس و آمبولانس صحنه را بازسازی می کند، جوری که مرگ کایل خودکشی به نظر برسد و یادداشتی هم از طرف کایل می نویسد با این مضمون که هیچکس وجود او را در زندگی درک نکرده و حتی خودش هم برای خودش معمایی بوده و این که چقدر پدرش را دوست داشته.
مدتی بعد از مرگ کایل، یادداشتی که لنس به دروغ از طرف کایل نوشته بود به صورت تصادفی در مجله مدرسه چاپ می شود و ناگهان کایل از چهره ای منفور به قهرمانی تبدیل می شود که درک عمیقی از مفهوم زندگی داشته و از مدیر مدرسه تا تک تک شاگردان همه به شدت تحت تاثیر قرار می گیرند و طولی نمی کشد که لنس مرکز توجه و ستایشی قرار می گیرد که همیشه آرزویش را داشت. از این که بالاخره نوشته هایش مورد توجه قرار گرفته بودند آنقدر غرق لذت می شود که تصمیم می گیرد دفتر عقاید ساختگی به اسم کایل بنویسد و به چاپ برساند و بعد به همه توضیح می دهد که بر خلاف ظاهرش، کایل پسر بسیار باهوشی بوده که سعی می کرده شخصیت واقعی اش را از همه پنهان کند.
کار به جایی می رسد که چندین انتشارات بزرگ خواهان به چاپ رساندن کتابچه اش می شوند و حتی شوی معروف تلویزیونی از او برای مصاحبه دعوت می کند. تراژدی برای لنس تبدیل به فرصتی طلایی می شود، ولی کم کم احساس گناه سوء استفاده از موقعیتی که در آن قرار گرفته، یعنی خودکشی جلوه دادن مرگ پسرش، چاپ کردن نوشته های خودش به عنوان دست نوشته های پسرش و ارضای کمبودهای روحی اش از توجه و مرده پرستی عموم، نفرتش از این مرده پرستی و تظاهر شاگردان نسبت به علاقه شان به کایل و تحسین مدیر و معلمین از نبوغ پنهان کایل برایش غیر قابل تحمل می شود و…
راستش نمی تونم بگم که از فیلم خوشم اومد یا نه! نمی تونم تصمیم بگیرم. اگر بخواهم آمار و نظر منتقدین را حساب کنم باید بگم که همه کلی ستاره به این فیلم دادند و با این حال من پایانش را خیلی دوست نداشتم. ولی چیزی که برام خیلی جالب بود، به تصویر کشیدن فرهنگ “مرده پرستی” بود در جامعه ای که الان که فکرش را می کنم می بینم هیچ چیز از جامعه خودمان کم ندارد!
نمونه اش را هم چند وقت یک بار با مرگ خواننده یا فرد مشهوری شاهد می شویم. نمی دونم حیرت انگیز بدانم یا غم انگیز که کسی مثل مایکل جکسون یا ویتنی هیستون که به گفته همه جزو اساطیر موسیقی هستند تا وقتی زنده بودند فقط مورد اتهام یا تمسخر روزنامه و مردم بودند، از آزار جنسی و اعتیاد گرفته تا در آوردن چربیهای شکم و جراحی بینی شان، همه بهانه ای بود که روزنامه ها پول در بیاورند و مردم سرگرم شوند. بعد از مرگ شان دوباره همه یادشان افتاد که چه استعدادی داشتند و هر روز آهنگ هایشان را از صبح در رادیو می شنیدیم و فروش سی دی هایشان از خواننده های حی و حاضر هم بالا زد.
درست مثل ما که روز روزش با هم کاری نداریم، تا جان داریم و انرژی، پشت سر هم حرف می زنیم، برای هم پشت چشم نازک می کنیم، حاضر نیستیم اگر فلانی در مجلسی است ما هم برویم مبادا چشم مان در چشمش بیفتد و خلاصه به هر راهی که بشود روزگار را بر هم تلخ می کنیم و بعد خدا نکند که یک نفرمان مرحوم شویم! آخر یکی به من بگوید که آن وقت فایده اش چیست که سیاه می پوشیم و در مجلس ختم ردیف اول می نشینیم و بزرگ ترین سبد گل را می فرستیم و برای آرامش روحش خرما می خوریم و صلوات می فرستیم؟
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.