عباس معروفی نویسندهی نامدار ایرانی، که به دعوت نشریهی شهروند به کانادا سفر کرده، روز جمعه در یک برنامهی داستانخوانی و دیدار و گفتوگو، میهمان نشریهی هفته و مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه کنکوردیا بود. این برنامه در دانشگاه کنکوردیا برگزار شد. عباس معروفی در بخش اول دو داستان خواند که یکی از آنها قصهای بود که به عنوان نمونه در جدیدترین اثرش، «این سو و آن سوی متن» آمده است. در بخش دوم، معروفی با همکاری آتوسا کثیرزاده، چند قطعه از «عاشقانهها»ی خود را خواند و سپس به سئوالهای حاضران پاسخ داد.
در این برنامه که دو ساعت به طول انجامید بیش از صد نفر، بیشتر جوانان و دانشجویان، حضور داشتند. آقای دکتر محمد استعلامی ضمن ابراز خوشحالی از ملاقات معروفی در مونترال و با اشاره به خاطرهی اولین دیدار او که در خانه سیمین بهبهانی، در تهران صورت گرفته بود، ابراز کرد که پس از اینکه برای اولین بار یکی از آثار معروفی، رمان «تماماً مخصوص» را خواند، تصمیم گرفت تا حتماً برای خواندن دیگر آثار او هم زمان بگذارد.
سپس آقای مهدی مرعشی، نویسنده ساکن مونترال، به معرفی سخنران میهمان پرداخت . متن سخنان وی را اینجا بخوانید.
درپایان برنامه، معروفی که با خبری خوش برای جامعهی دوستداران ادبیات فارسی آمده بود، قول داد که تابستان امسال برای برگزاری یک دوره کارگاه نگارش خلاق، برای علاقهمندان به نگارش داستان و رمان به کانادا برگردد و در چند شهر از جمله مونترال هنرجو بپذیرد. کافهلیت و نشریه هفته، برگزاری این کارگاه را به عهده گرفتهاند و به زودی جزئیات ثبتنام این کارگاه اعلام خواهد شد.
جماعتی که روز جمعه سیزدهم آوریل مهمان قصهخوانی عباس معروفی بودند، بیشک به این فکر میکردند که معروفی در آن فاصلههایی که میان خواندن قصه سکوت میکرد و به متن نوشتهی خود خیره میماند، به چه میاندیشید. معروفی پنجاه و پنج ساله خودش گفت که دلش دارد پای خواندن سطرهای این دو قصهی عاشقانه پارهپاره میشود؛ انگار حکایت عشقی تازه در سالهای جوانی. صدایش گاه میانهی راه خواندن میلرزید، وقفهای میانداخت، و باز سطرهایی دیگر میخواند. شاید کمتر کسی متوجه شد که صفحهای از قصهی «راه» را ناخوانده رها کرد و رفت سراغ پایان داستان؛ شاید کمتر کسی با این وجود خط قصه را گم کرده بود؛ شاید خط قصه همان حسی بود که وقت خواندن از صدا و نگاه معروفی پیدا بود؛ حتی شاید برای ما که قصه را بریده شنیدیم، «همین که یک غریبه شهادت میداد جای تو کنار من خالیست و نمیشود تو را فراموش کرد»، شده باشد کل قصه. جماعتی که روز جمعه از اینسو و آنسوی مونترال و از شهرهای دیگر آمده بودند عباس معروفی را ببینند و قصههای جدیدش را بشنوند، چند ساعتی همراه او از قصهی تکراری روزمرگی و داستان کار و دنیا جدا شدند و سفر کردند به دنیای خیال قصههای عاشقانهی او. کسی شاید به یاد نداشته نباشد آخرین باری را، که مونترال تجربهی برنامهای شبیه این را داشته. آقای دکتر استعلامی اما، وقتی برای خیرمقدم به عباس معروفی آمد، یادمان انداخت که سیمین بهبهانی چند سال پیش میهمان برنامهای اینچنین در مونترال بوده و برایش تصادف فرخندهای بود که اولین بار با معروفی در خانهی سیمین بهبهانی آشنا شده بود و من فکر میکردم شاید حضور کسانی مثل عباس معروفی و سیمین بهبهانی محکمترین پیوند باشد بین ما ایرانیانی که از وطن دوریم، با آنچه از وطن همیشه در ذهنمان داریم.