پرسش این است که چرا لایه های مدرن و روشنفکر ما، هنوز در گفتمان “غرب زدگی” و “غرب ستیزی” گرفتارند و به جهان بر اساس وزن سیاسی آن نگاه نمی کنند؟
گویا تقسیم قدرت سیاسی، چه داخلی و چه خارجی را بر نمی تابیم. مطلق گرایی در سیاست، تقسیم نکردن نیروهای ملی، مذهبی، سیاست داخلی و بین المللی، سنت سیاست ایران است. حذف و نابودی با اتکا به زور و قدرت چرخه خشونت و استبداد، هم چنان ادامه دارد.
سازش ناپذیری، چه داخلی و چه خارجی، سنت، عادت و ارزش شده و مذاکره، گفتمان و جدی گرفتن نیروهای سیاسی، هم چنان ناممکن است.
آشتی ناپذیری ارزش است و نظریه های توطئه و رد سازش نشان از رهبری و قدرتمند بودن دارد. افراد و ایدئولوژی هایی محبوب هستند که گفتمان و سازگاری را برنتابند.
در فرهنگ ایرانی، گفتمان و تحمل دگراندیشان تابوست و هر کس تن به گفت وگو دهد به خیانت متهم خواهد شد. شیفته ی افکار توطئه، شایعه و اتهام هستیم و یکدیگر را به آسانی به مزدوری متهم می کنیم. درک یکدیگر، قبول ضعف ها و قدرت ها، به سود حذف و نابودی، به کنار گذاشته می شود و هر هرازگاهی زورمندی را می پذیریم و به دنبالش روانه می شویم تا نوبت به زورمندی پرقدرت تر برسد.
سنت حذف و نابودی، چه در سیاست فردی و داخلی و چه در سیاست خارجی کماکان به حیاتش ادامه می دهد. گاه راست گاه چپ، گاه انگلیس و گاه آمریکا، گاه ملی و گاه وابسته، گاه چین و گاه روسیه و این ابتذال و بازی ندانم کاری به تاوانی خارج از توان رسیده.
مخالفت و رد “غرب ستیزی”، “غرب زدگی” نیست.
ایران سرزمینی برون گرا و پذیرنده ی باورهای متفاوت بوده. گستردگی سنت های ملی ایرانی، نوروز و زبان فارسی، حتی از مرزهای امروز ایران، نشان از رواداری تفاوت های انسانی دارد.
به دلایل گوناگون تاریخی که از حوصله ی این نوشتار خارج است، ایران و ایرانی به سوی درون گرایی کشیده می شود و تدریجاً پوسته ای ضخیم از “بومی گرایی” فرهنگ ایرانی را در خود می گیرد.
اروپا و غرب با شتاب به جلو می رود و ما در دایره بسته ی فرهنگ قبیله ای خود به سوگواری امپراتوری باستانی مان مشغول می مانیم. به یاد کوروش و منشور حقوق بشر، هر آنچه بوده و دیگر نیست را می ستائیم.
حکومت هایی واپسگرا، یکی پس از دیگری به قدرت می رسند و نگاه ستیز و درون گرایی ادامه پیدا کرده و نگاه مدرن و پذیرنده، هر چند گاهی مطرح و دوباره به دست سنت به حاشیه رانده می شود.
در فرهنگ بومی، دگراندیشی و دگر شدن راه ندارد و هر چه رنگی از مدرنیته داشته باشد، برچسب “غرب زده” می خورد و محکوم به نیستی است. “غرب ستیزی” تئوری جلال آل احمد دنبال می شود و مردم با هر آنچه رنگ سنت ندارد دشمنی می ورزند. “غرب زده”، “ضد اسلام و شریعت”، “وابسته به بیگانه” دشنام می شود و دگرستیزی، بخشی از هویت ایرانی می گردد. روند رابطه و ستیز با غرب، به بیماری مزمنی تبدیل شده و هم چنان ادامه پیدا می کند تا انقلاب اسلامی سال ۵۷.
“روشنفکر جهان سومی” نه “روشنفکر شرقی” می داند که حکومت وابسته ای نمی خواهد، اما نمی داند به کدام سو می رود.
بیماری غرب ستیزی در ایران تاریخی پیچیده و دراز دارد.
جهان مدرن، ایران و دیگر کشورهای منطقه را به “جهان سوم” رده بندی می کند.
اسطوره ی امپراتوری ایران به فراموشی سپرده شده، ایران و ایرانی سردرگم به دنبال هویت افسانه ای اش، خود را به در و دیوار می کوبد. از این سرگیجه و بحران هویتی، مشروطیت، رضاشاه با نظامی استبدادی، مصدق، ملی شدن نفت، محمدرضاشاه و سودای مدرنیته و در اوج بی هویتی، انقلاب اسلامی متولد می شود. از پیکر دردمند و سودازده ی اسطوره ی ایران و تمدنی کهن، انقلابی متولد می شود که به ایران بیمار امروز می رسد.
“غرب ستیزی” ناشی از حس حقارت ایرانی در جستجوی هویت گذشته خود، به هویتی نیرومند تبدیل می شود.
غرب به جلو رفته، جهان سوم در جا می زند، غرب فرمانروایی می کند و جهان سوم تهاجم و ستیز را ادامه می دهد.
نگاه غرب ستیز، نیاز به واقع بینی دارد. نگاه جهان سومی به ناچار باید دگرگون شود. جهان دگرگون شده و ما هنوز دل مشغول گذشته و تراژدی های قومی مان باقی مانده ایم.
تکرار و مرور اسطوره های ایران گذشته، گره گشای مشکلات امروز ما نخواهد بود.
امروز بهتر است با هشیاری، نگاهی خالی از نفرت (نه شیفتگی) به چند و چون خود و جهان اطراف مان بپردازیم و بنا بر واقعیت ها، نه سرخوردگی ها، روابط خود را با جهان بازسازی کنیم.
امروز به سود ایران و ایرانی است که نگاه نفرت به غرب را ، با نگاهی آزاد از ناخودآگاه جمعی، دگرگون کرده تا مکان خود را در دنیای امروز پیدا کند.
کینه و دگرستیزی، فضایی است مسموم و بسته که تنفس سالم و آزاد اندیشی را مانع می شود.
برای انتقاد از غرب، نه ستیز با غرب، باید ابتدا غرب را زندگی کرد با تمام مظاهرش (حقوق بشر، دموکراسی و لیبرالیزم…) آن را شناخت، به درونش راه یافت، سپس به رد یا انتقادش نشست.
زندگی کردن با مظاهر غرب، با گفتگو از مظاهر غرب بسیار متفاوت است. باید از غرب “گذار” کرد تا بتوان به نقدش پرداخت.
جهان آزادی، اختیار و مسئولیت را باید زندگی کرد تا به هشیاری انسانی که یکی از مظاهر مدرنیته است، رسید.
رهایی از بندهای قومیت، ابتدای گام نهادن در راه احترام به انسان و دنیای مدرن امروز است.
غرب در دنیای امروز مرکز جهان است و با قبول این مرکزیت باید در تکاپوی جایگاه خود بود و به انتقاد منطقی از غرب رسید.
برای یافتن جایگاه واقعی خود در دنیای امروز، نه باید غرب ستیز بود، نه شیفته ی غرب. باید واقع بین بود و مسئول. باید انسانی بود آزاد، مسئول به موقعیت خود و آگاه به واقعیت های اطراف.
نباید از غرب تقلید ناآگاهانه کرد، نباید هر آن چه از غرب می رسد را رد کرد. مظاهر غرب، صنعت یا تکنولوژی را داشتن کافی نیست، باید اندیشه مدرن را دنبال کرد و به کار برد.
گذار از سنت ها و ورود به جهان مدرن، تنها با شیوه های رفتاری سروکار ندارد، بلکه نیاز به تفکر و اندیشه مدرن را هم می طلبد. نمی توان از تمدن غرب در قالب صنعت یا تکنولوژی استفاده کرد، اما اندیشه و روابط اجتماعی، مدنی و سیاسی غرب را رد کرد.
هزاران هزار ایرانی در کشورهای غربی زندگی می کنند و با تمام مظاهر غرب حداقل به ظاهر، هر روز سر و کار دارند، اما “غرب ستیزی” را چون سپری در برابر دگرگونی افکار سنتی و رفتارهای چالش ناپذیر قومی، به زمین نمی گذارند. غرب و مدرنیته در اندیشه ایرانی مفهومی جز امپریالیسم نداشت و هر چه و هر آن کسی که به سوی مدرنیته تمایل داشت برچسب “غرب زده” خورد و انقلاب اسلامی با حمایت از همین روند فکری، حتی گروه های چپ را جذب کرد. مظاهر مدرنیته، حقوق بشر، حقوق زنان و دموکراسی، اعلان جنگی شد به سنت و فرهنگ قبیله ای و به زیر سئوال بردن اقتدارگرایان. در قرن بیست و یکم نمی توان تکنولوژی غرب را به کار برد بدون دگرگونی های مدنی و سیاسی آن.
ـ در قرن بیست یکم نمی توان از مدرنیته گفتگو کرد، اما مدرنیته را درونی نکرد.
ـ در قرن بیست و یکم نمی توان در غرب زندگی کرد و همان افکار جهان سومی دهه های قبل را دنبال کرد.
“تا وقتی خودمان را آماده نکنیم که با پذیرش اصول عامی که دنیا بر اساسش می چرخد که همانا موازین حقوق بشری ست سر میز مذاکره با دنیا بنشینیم هیچ وقت روی آسایش را نخواهیم دید”
شایسته است از حوزه شعار به سرزمین واقعیتها گام نهیم و ابتدا به ساکن دریابیم اصول عامی که دنیا بر اساسش میچرخد چیست ؟ من یک لینک در اختیار شما میگذارم و بعد از ملاحظه این لینک اگر مایل باشید با هم به گفتگوی بیشتر ادامه میدهیم !
http://www.youtube.com/watch?v=EewGMBOB4Gg
این ویدیو را من ایرانی که نگاهم “منفعل” هست تهیه نکرده ام و مضافا اینکه زمینه ساز تیوریک این بحث و نقد غرب از دل اندیشه ورزی غرب بیرون میاید اما نه از جانب کسانی که در سیستم موجود حل گشته و به دنبالچه آن تبدیل شده اند. نگاه منفعل مطلب را میخواند و از کنار آن به آرامی میگذرد اما بنده قویا آماده گفتگو در این زمینه هستم به این دلیل ساده که تصوری باطل میکوشد آواز همه چیز آرومه ، من چقدر خوشبختم را در شرایطی بسراید که اوضاع ما به لحاظ تاریخی بشدت بحرانی است . به هر حال همانگونه که عرض کردم بعد از تماشای این ویدیو اگر مایل باشید به گفتگو ادامه میدهیم اما در زمینه های مشخص و واقعیات ملموس نه شور و شعارهایی که ره به جایی نخواهد برد ! .
آقای محمد لطفا دقیق تر توضیح بدهید. منظور شما از برشمردن اشتباه، خطا ، جنایت و… غرب چیست؟ واقعیت این است که تاریخ سیاسی بشرسراسر جنایت و خونریزی بوده است و همیشه قهرمانان ملتی خونخواران ملت دیگری بوده اند. به تاریخ ادیان هم که نگاه کنید سراسر جنگ و قتل و کشتار بوده است. آیا به نظر شما درست است که بشر امروزی دائم پرونده این جنایات را جلوی رویش بگذارد و بخواهد بر اساس این گذشته خونین و ننگین، زندگی اش را و روابطش را با اطرافیانش بسازد؟من فکر کنم حالا دیگر وظیفه تمام روشنفکران جهان در این است که با پذیرش یک اصول همه شمول جهانی به این جهالت و کشتاری که با تاریخ بشر گره خورده است خاتمه دهند و نگذارند که آن تاریخ ننگین دوباره تکرار شود.
برایتان در پایین یک ویدئو می گذارم و از شما می پرسم وظیفه روشنفکر ایرانی چیست و باید رو در روی چه چیزی قد علم کند و با آن مبارزه کند؟
به نظرم خانم جلایی فر به درستی روی معضل روشنفکر ایرانی انگشت گذاشته اند. من قبول دارم که گذشته چراغ راه آینده باید باشد اما این را هم نمی پذیرم که خودمان یعنی جهان سومی ها را در قالب مظلوم و قربانی قرار دهیم برای فرار از مسئولیت. روشنفکر ایرانی به جای این که با مشکلات فرهنگی جامعه خودش برخورد کند و مثلا ریشه های تبعیض ( جنسیتی، جنسی، مذهبی، قومی و…) را پیدا کند و با آنها مبارزه کند و بدین گونه سطح توقع جامعه خودش را بالا ببرد انرژی اش را گذاشته در مبارزه با غرب و غرب ستیزی. ما تا این کینه و بغض را به آگاهی و دانش و خرد تبدیل نکنیم و تا وقتی خودمان را آماده نکنیم که با پذیرش اصول عامی که دنیا بر اساسش می چرخد که همانا موازین حقوق بشری ست سر میز مذاکره با دنیا بنشینیم هیچ وقت روی آسایش را نخواهیم دید. من فکر می کنم اولین راه مبارزه برای این جهانی شدن این است که با قانون چهار همسری علنی و آشکار بجنگیم. اگر نگاه از بالای غرب به خودمان را درست ارزیابی کنیم و فرهنگ غالب بر کشورمان را درست تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم چه کسانی دارند در سطح دنیا ما را نمایندگی می کنند، شاید کمتر دچار خشم شویم از نگاهی که آنها به ما دارند. به نظر من سئوال اساسی باید این باشد که این غرب جهانخوار چرا هر وقت کم می آورد می آید به سراغ ما و امثال ما؟ آیا به خاطر این نیست که او از خود ما ضعف ها و کمبودهایما ن را به خاطر دید علمی و نگاه آماریش بهتر می شناسد؟
آقای محمد نگاه شما نگاه منفعلی ست و حاصلش یا انفعال است و یا انتحار. هر دو خطرناک و زندگی بر باد ده هستند. این سخن به درستی صادق است که هر مظلومی ظالمی را حیات می بخشد.. اگر ما ایرانی ها از فاز دلسوزی و مرثیه خوانی برای خود دست برنداریم هیچ چیزی درست نمی شود. شرق و غرب هر دو جنایت کردند و هیچ کدام روسفیدتر از دیگری نیست. پس بیایید با پذیرفتن این اصل
راهی باز کنیم تا بتوانیم نه در میدان های جنگ و ترور که در سالن های امن احقاق حق کنیم.
آقای محمد از چه چیزی باید حمایت کنیم؟
http://www.youtube.com/watch?v=7awwuSUAZaQ
Mr Mohammad,thanks a lot for your comment,I truly agree that the west has
did a lot of brutality towards us,my point is that knowing all facts and
Our history,we should find out our real situation and ability then confront west and defend our values,not blindly and emotionally to revenge all past.
Past is past,we are responsible to our future generation.
خانم جلایی فر پیشنهاد میدم این ویدیو را ببینید. http://www.youtube.com/watch?v=EewGMBOB4Gg
جنبه انتقاد بروشنی توضیح داده شود . بنده به نوبه خودم از خانم جلایی فر برای بازگشودن موضوع رابطه ما ایرانیان با غرب سپاسگذارم و در اینجا لازم دیدم نکاتی چند را که مطمنا سهوا و بر مبنای گستردگی موضوع از قلم ایشان پنهان مانده است را در تایید نوشتار ایشان بیان دارم . نگاه نقاد ما ایرانیان به بیگانگان که در مناسبتهای گوناگون ، غرب ستیزی، بیگانه ستیزی وو خوانده میشود موضوعی تاریخی است که بیرون از چارچوب مفاهیم آن قابل فهم ، و نیات آن قابل رویت نخواهد بود. به همین دلیل ابتدا به ساکن باید گفت، گفت و شنودی سودمند تواند بود که موضوع به صورتی مشخص وشفاف طرح، و جنبه هایی که مورد نقدو بررسی است به دقت و با توجه به رابطه علت و معلولی و یا هر روش علمی دیگر که پژوهشگر صلاح داند بررسیده گردد. موضوع رابطه ما با غرب از چنان ویژگی برخوردار است که عمده توان گروهی از روشنفکران ما با بیان زوایای متفاوت این رابطه ، در تصورات خود به نقد و افشای “عقب ماندگی” ما در برخورد با غرب پرداخته اند . در این مسیر میتوان به موضوعاتی مرتبط با این مقوله برخورد کرد که با طرح معماهای گوناگون آغازیده با نفی مصدق ( نه نقد او) به ادامه این راه پرداخت و هم اکنون نیز با مورد سوال قرار دادن استقلال، مسیری را میرود که ۱_ثابت کند که رژیم شاه وابسته نبوده است. ۲- در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ کودتایی توسط امریکا در ایران رخ نداده و دولت ملی دکتر محمد مصدق توسط مردم سرنگون گشته است.۳_ ما همواره در عرصه تاریخ کشوری مستقل بوده ایم و دعوای که با غرب براه افتاده نه بواسطه کودتایی که پیشتر ثابت شد توهمی بیش نبوده است بلکه بواسطه نگاه عقب مانده مذهبی است که غرب ستیز و از طایفه توطیه باوران است .
البته اگر فضای رسانه ای ایرانی فضای سالم ، پرسشگر و گفتگو بنیاد میبود قاعدتا میبایست برای فهم حقیقت چیستی این تناقض و تفاوت راهکاری برای دریافت جنبه هایی دیگر از واقعیت ایرانی را به جستجو می نشست اما به هر حال چون موضوع ما ماهیت رسانه های ایرانی نیست با طرح این نکته به اصل موضوع بازگردیم که اگر ما توان بازیابی ضرورتهای تاریخی را نداشته باشیم الزاما به این بن بست فکردر خواهیم افتاد که کسانی مانند آقای عباس میلانی که زمانی کمونیست ۳ آتشه جهان سومی بودند نه از سر ضرورت ایام و فضای فرهنگی عقب افتاده بلکه بواسطه غرب ستیزی ضد شاه بودند و با همان استدلال میتوان گفت امروز ایشان نیز استمرار همان رفتار گذشته است . در صورتی که من تصور میکنم اگر ما موضوعات اجتماعی را به صورتی کلی بیان داریم دچارالتقاط و انتزاع خواهیم شد . ما برغم تبلیغات سیاسی موجود باید این نکته مهم دریابیم که هر مخالفتی را باید انگیزه در کار باشد با بیان اینکه ما ایرانیان اساسا غرب ستیز هستیم و غرب ستیزی تیوری جلال آل احمد است ، گشایشی در کارنخواهیم داشت باید از خود پرسید چگونه تمدنی که پشتوانه فکری –فلسفی توانمندی یارای اوست در نقد آل احمد عاجز است و دعوا را به آل احمد میبازد و او را قهرمان مبارزه با غرب میکند ؟ آیا میتوان برای لحظه ای تصور کرد که در تمدن غرب هم میتواند اشکالاتی باشد و دلیل اینهمه نابسامانی اجتماعی در غرب ناشی از تمدنی است که دکان دو نبش برای خود فراهم آورده و به قولی دبل استاندارد عمل میکند ؟ من هم با شما موافقم که باید در غرب زیست تا کنه آن دریافت و جنس و محتوای تمدن آنرا از نزدیک لمس کرد و به ناروایی که هر روزه تحت عنوان تمدن وقانون بر انسان تحمیل میشود پی برد . دست بر قضا دیشب داشتم مطلبی درباره The First Britsh Slave Ship To Reach The Americas Was Called The Good Jesus! میخواندم لینک آن هست : http://www.nairaland.com/241597/first-britsh-slave-ship-reach
در این نوشته تاریخچه رفتار مرد مذهبی سفید و ملکه انگلیس با مرد سیاه و بردگی او میکند . حتما داستان Amazing grace را شنیده اید . تمدن در غرب متاسفانه با رفتاری از این نوع آغازید ( انسانهای بومی امریکا و کانادا و اینکه چه بر آنها رفت بماند) فکر میکند مرد سفید در هم اکنون زمان نسبت به دیگر انسانها با رنگها و ادیان متفاوت تا چه اندازه دچار تغییر شده است آیا نگاه سیاسی غرب به شرق باید در حوزه وزن سیاسی جهان دید ؟ آیا تعیین کننده وزن سیاسی که انسانی از رنگ و مذهب دیگر را در اوج توحش برده خود کرد مگر کاربرد زور چیزی دیگر بوده است ؟ آیا خشونت تنها ابزار اعمال سیاست دردنیای غرب نیست ؟ آیا نقد غرب از منظر رفتار سیاسی او که چپاول بنیاد است نگاه عقب مانده و مذهبی است ؟ بسیار خوشحالم که رو به گفتگو آورده ایم اما گفتگو راه و رسم خود دارد و باید به شفافیت به نقد نشست و این دانسته گردد که هیچ مقوله ای قدسی در عرصه سیاست یافت نتوان کرد و هر چیزی باید نقد پذیر باشد حتی خشونتها و جنایاتی که با عنوان تمدن به مردم این کره خاکی تحمیل میشود . موفق باشید!