ماجرای هواپیمای جاسوسی بدون سرنشین امریکا که در ایران پیدا شد را به خاطر دارید؟ همین را می خواهم بگویم و ربطش به واقعه ای که در سیستم کامپیوتری شرکت نفت رخ داده است، اما پیش از همه ی این ها می خواهم در شادمانی خویش شما را هم شریک کنم!

از این هفته هنرمند نامدار میهن مان توکا نیستانی برای یادداشت های این ستون طرح می کشد. هر جای کار دیدید نوشته من لنگ می زند و خدشه ای دارد، تردید ندارم کار هنرمندانه توکا کمی و کاستی را می پوشاند. نگاهش ظریف و هنرمندانه و فیلسوفانه است. او آفریننده ی روی جلدهای فراموش نشدنی ست، مانند طرح نوروزی روی جلد مجله ی حمل و نقل.  این کار که از میان  چند کار هنرمندان سرشناس ایران برگزیده شده بود، طرح اتوموبیلی بود که داشت واژگون می شد که گلی را زیر نگیرد.  مگر از این شاعرانه تر می شود برای مجله حمل و نقل روی جلد نوروزی کشید؟

در زمینه های دیگر کارهای توکا علاوه بر ظرافت ها و ریزه کاری های هنری از پس زمینه ی فکری و فلسفه ای بهره دارند که او را صاحب سبک و سیاق ویژه ی خویش در عرصه ی هنری کرده است. به توکای عزیزم خوشامد می گویم و راستش احساس می کنم او با حضور پررنگش کار مرا هم از پیش دشوارتر می کند. اما چه باک! توکا جان به خانه ی خودت، شهروند، خوش آمدی.

 

برویم سر داستان شیرین آن هواپیمای از هوا افتاده و شادمانی که آقایان از به اصطلاح سرنگونی آن شئی بدون سرنشین کردند و هورا برای خودشان کشیدند که کاری را که چینی ها و روس ها با آن همه ادعا و امکانات نتوانستند بکنند، جمهوری اسلامی به کمک برادران جان برکفش کرده است و هواپیمای جاسوسی دشمن در ید با کفایت سرداران جمهوری اسلامی است!

 

شکارچی ـ طرح از توکا نیستانی

 

راستش را بخواهید ما بنا بر عادت بدی که داریم و به هر امری اول اندکی مشکوک می شویم و بعد دنبال اثبات شکیاتمان می رویم، این بار هم از دنده ی شک شروع کردیم و با خودمان که خلوت کردیم دیدیم تو کت ما یکی به این آسانی نمی رود که هواپیمائی را که روس ها و چینی ها در آرزوی دست یابی اش هستند برادران جان برکف به همین راحتی در ید خویش بگیرند، حالا خدا نکند شک سراغ آدم بیاید اگر برایش راه در رو پیدا نکنی مثل خوره می افتد به جانت و تا نفله ات نکند ول کن نخواهد بود.

با خودمان گفتیم عجب اغلاطی کردیم بلانسبت شما، آخر چه می شد اگر ما هم مث کرور کرور آدم دیگر از همان اول کار قبول می کردیم که هواپیما را برادران انداخته اند و تقصیر را به گردن خود روس ها و چینی ها بیندازیم که حواسشان را سر جمع نکرده اند که این موهبت نصیبشان شود. ولی باز یک ندای دست برنداری نمی دانیم از کجای وجدان ما فریاد می کرد که ساده ای آقا جان هواپیما را خودشان انداخته اند توی خاک ما که سر فرصت کارشان را بکنند! این ندای وجدان هر چه لجوج تر می شد ما ضریب مقاومت ملی و میهنی مان را بالاتر می بردیم که به دام این شکاکیات جانگزا بار دیگر گرفتار نشویم. هرچند او همچنان به مقاومت ادامه می داد، ما اما تصمیم خودمان را گرفته بودیم که به این پیروزی به قول رژیم “بزرگ” شک و شبهه روا نداریم. تا این که ماجرای دست کاری در سیستم کامپیوتری شرکت نفت پیش آمد و چیزی نمانده بود که نفت ایران به کل قطع شود که فعلن به خیر ختم شد. این خبر هنوز داغ و در دست و دهان جماعت خبرنگاران بود که دوباره وجدان نیمه خفته ی ما بیدارباش کرد که دیدی گفتم! گفتم کدام دیدی گفتم را می فرمائید! گفت خودت را به کوچه چی چی چپ نزن که بهتر از هرکسی می دانی چه می گویم؟ سرتان را درد نیاورم کلی کل کل کردیم تا معلوم شد ذات مبارکشان چه می فرمایند! گفتم وجدان حسابی تو هم حالا که بازی را بدجوری باخته ای می خواهی آسمان را به ریسمان ببافی که حرفی را که مدت ها پیش زده بودی ثابت کنی؟

جوری به تعجب و تفکر نگاهم کرد که انگار تو همه ی دنیا خنگ تر از من پیدا نمی شود و راستش به جای آن که بدهکار به نظر بیاید طلبکارتر شد وگفت مرد حسابی چرا حالیت نیست آن هواپیمای لعنتی که بهت گفتم مشکوک میزنه به اعتراف خود آقایان راه افتاده و این ها هم هی پز می دهند که راهش انداخته اند، اما من می گویم ماجرا همان است که از اول گفته بودم هواپیما را خودشان انداخته اند تو خاک ما که به وقتش کارشان را بکنند این هم یک چشمه از کارشان، اگر به حرف من گوش ندهید بدتر از این هم خواهد شد!

عصبانی می شوم و می گویم وجدان حسابی تو این نامربوط ها را با چه منطقی تحویل من می دهی که توقع هم داری قبولشان کنم و برای مردم بنویسم تا به ریشم بخندند. می گوید ایراد ندارد که مردم به ریش تو بخندند!

می گویم از کیسه کی می بخشی؟ چرا من باید برای کاری که یک شاهی سابق ارزش ندارد کاری کنم که مردم به ریشم بخندند؟

می خندد و می گوید تو هم حالا توی این همه مصیبت چسبیده ای به این ریش پنبه ای بی خاصیت که به سودت است همین فردا به دم تیغش بدهی تا این همه ریش و میش نکنی.

به وجدانم که دارد از حدود خویش عبور می کند می گویم، شما انگار حالیت نیست که حتی خود امریکائی ها هم چنین ادعائی نکرده اند در حالی که اگر حرف حضرت عالی درست بود دولت امریکا این همه التماس و دعا نمی کرد که هواپیما را پس بگیرد.

با خودم می گویم خوردی به این می گویند استدلال رو کم کنی. و فکر می کنم اگر دم داشت می گذاشت روی کولش و راه می افتاد که نه تنها این کار را نکرد بلکه طلبکارتر چشم دوخت به من و گفت: دیگر داری ناامیدم می کنی آخر مرد حسابی مگر امریکائی ها مغز خر خورده اند که جوری واکنش کنند که آدمی مانند تو هم حالیش شود که داستان چیست؟

دیگر دارد این وجدان بی مصرف من لجم را در می آورد، از بس جوری رفتار می کند که گوئی علامه دهر است و باقی خلایق از جمله خود ما که کلی تحصیلات و تجربیات در این رشته داریم از پشت کوه آمده ایم و هیچی حالیمان نیست. این را هم ناگفته نگذارم که با همه ی هارت و پورتی که علیه این وجدان بیچاره راه انداخته ایم ته دلمان  باور داریم که حق با آن بنده خداست، آخر این حکومت ایران کم گز نکرده، پاره نکرده که این بار نوبرش باشد. اگر به فرمایش این وجدان بیچاره ما امریکائی ها خودشان این تحفه را انداخته باشند توی دامن آقایان و دارد خرد خرد کارش را می کند و خرابکاری در پایانه صادراتی نفت هم از جمله همین برنامه است، خوب است تا ماجرا بیشتر بیخ پیدا نکرده راه چاره ای برایش اندیشیده شود. آقایان که این موضوع ها حالیشان نیست، ما مردم خودمان خوب است به ندای وجدان هایمان گوش کنیم که مملکت بر باد نرود!