شهروند ۱۲۲۸ پنجشنبه ۷ می ۲۰۰۹

اینجا حالا اوج شعر است

کلمات شورش کرده اند

و خیابان بسته شده است


فریاد، هجوم

کاغذ، بیانیه


سربازان

کلمات را

از حلقوم پلاکارد پایین می کشند

“تشکل حق کارگر … ”

و نفر به نفر حلق آویز می کنند

تشکل: اعدام!

اعدام می کنند:

حق، کارگر

نفر به نفر

نوبت به نوبت

بدون نوبت!


چندین کلمه ی بی تاب

از دهان آدمی بی قرار

بال می گیرد و در فضا می چرخد

و به ضرب گلوله

توی دامان جمعیت

سقوط می کند.

رئیس پلیس با بلندگو

کلمات آرام کننده ای را

به سمت جمعیت شلیک می کند:


” قول می دهم …

مذاکره خواهیم …

درست می شود …

با مسئولان امر صحبت … ”


و کسی برای ظهور امام زمان

دعای فرج می خواند.

آدم بی قرار ِ چند سطر ِ پیش

اکنون

فریاد می کشد:


” دارن منو می برن

کمک ! کمک ! ”


و مثل قوانین بین المللی حقوق کارگر

دراز می شود

درست کف خیابان

و کشیده می شود

روی آسفالت

از این طرف خیابان

به آن طرف

و توی ماشین نیروی ویژه

بسته بندی می شود

و امام زمان ظهور نمی کند


حالا

سطر آخر روز است

ماشین ها رد می شوند

از روی

کلماتِ تیر خورده

و همان لحظه

توی بازداشتگاه

زیر نور شدید یک لامپ

و سایه ی میز و صندلی

که هی می رود و هی بر می گردد

جنس دیگری از کلمات ظهور می کنند:

اسم

شهرت

سابقه ی خرابکاری

و در میان سرفه و دود شدید سیگار

پای بوم کلمات

یک امضا و اثر انگشت

نقاشی می شود .

آخرین کلمه را

چشم بند می زنند

درها

یکی یکی

بسته می شود

آخرین در روی تاریکی باز می شود

و کلمه ی دست

تو را

هل می دهد

به گوشه ای تاریک …

و هیچ کس

ظهور نمی کند!


اول ماه می ٢٠٠۶- ۱۱ اردیبهشت ۸۵

تهران ـ محل تجمع کارگران شرکت واحد