گاه باوری یا پنداری و حرفی و نکته‌یی دهان به دهان می‌چرخد و چون امری مسلم و بدیهی جا خوش می‌کند در افکار جمعی و آن‌چنان صلب می‌شود، و متعصبین و پیروانی پیدا می‌کند، که زدودنش بس دشوار می‌گردد.

وزن بیش از اندازه دادن به شخصیت‌ها به ‌جای دیدن جامعه و انسان‌هایی که زنده‌گی می‌کنند و با زنده‌گی خود تاریخ را می‌سازند به نظر می‌رسد رابطه‌ی تنگاتنگی با فرهنگ سلطه دارد. مردمی که زیر سلطه هستند خودباوری‌شان را از دست می‌دهند و کارشان می‌شود نفرین برخی و ستایش برخی دیگر و این دور باطل جا عوض می‌کند و کسی که «فرشته» بود ناگهان «دیو» می‌شود و دیوها فرشته و در این میان به جای پذیرش «خوبی» یا «بدیِ» جمعی به لعن و نفرین یا ستایش و تکریم اشخاص پرداخته می‌شود. دید علمی و همه‌جانبه هر چند نقش «شخصیت» در تاریخ را نادیده نمی‌گیرد و به آن وزن و بهای خودش را می‌دهد، اما هرگز فراموش نمی‌کند که رابطه‌ی دوسویه بین فرد و اجتماع برقرار است. مروارید را نمی‌شود در جویی حقیر جست.(۱)

دور از ذهن است که بتوانیم نقش بزرگ و سترگ فردوسی را در حفظ بسیاری از داستان‌های کهن ایرانی و بسیاری از واژه‌ها و عبارات فارسی انکار کنیم و این شاعر شهیر را نستاییم. اما این باور که: «اگر زبان فارسی حفظ شده است به خاطر وجود فردوسی و شاهنامه است و اگر کشوری مانند «مصر» زبان‌اش عربی شده است به دلیل این است که شاعری مانند فردوسی نداشته‌اند.»(۲) آنچنان رواج پیدا کرده است و هاله‌ی از تقدس گرد آن را گرفته است که تردید کردن در آن دشوار به نظر می‌رسد. باوری که مقدس شد، از حوزه‌ی نقد خارج می‌شود نقش واقعی خود را از دست داده به خرافات تبدیل می‌شود و این بزرگ‌ترین جفا به ابوالقاسم فردوسی این حکیم و شاعر بزرگ است.  بس نکوست که در زادروز او نگاهی نقادانه به این باور داشته باشیم.

توجه به چند نکته می‌تواند موضوع را برای ما روشن‌تر کند.

الف ـ فردوسی حدود سی صد سال پس از مرگ یزدگرد و سقوط ساسانیان می‌زیست و شاهنامه را سروده است. (۳) این سی صد سال اوج نفوذ اعراب و زبان عربی در ایران بوده است و خراسان و توس از مراکز مورد توجه و کانون مهمی برای امپراتوری بزرگ اسلامی در آن روزگار محسوب می‌شده است. برخلاف مناطقی مانند دیلمان در شمال ایران که مقاومت زیادی در مقابل اعراب و مسلمانان از خود نشان دادند و حدود دو قرن طول کشید تا این منطقه تصرف شود(۴) ناحیه مرو و خراسان مورد نفوذ مسلمانان و عرب‌ها بود به شکلی که مامون، پسر هارون الرشید، مرو را محل خلافت خود قرار داد و علی پسر موسا، مشهور به رضا، که امام هشتم شیعیان ۱۲ امامی است را به ولیعهدی انتخاب کرد و آرامگاه او نیز در نزدیکی شهر توس آرامگاه فردوسی ست. وزیر با نفوذ مامون، فضل پسر سهل، هم ایرانی بود. در همین زمان که پایگاه اعراب و خلافت اسلامی در این ناحیه از ایران و بغداد بود در آذربایجان بابک خرمدین (تولد ۷۹۵ میلادی ـ اعدام ۳ صفر ۲۲۳ قمری /۴ ژانویه ۸۳۸ میلادی)  قیام کرد که سرکوب شد. تمام این اتفاقات صد و پنجاه سال قبل از تولد فردوسی صورت گرفته است.

اگر بنا بود زبان فارسی نابود شود باید در این سی صد سال می‌شد. اگر مردمان روزگار فردوسی زبان فارسی را طی سه قرن فراموش کرده بودند هیچ نیرویی قادر به بازگرداندنش نبود چه برسد به شاعری که حتا مورد غضب حکومت هم قرار گرفت و تا چند قرن بعد از وفاتش یادی از او نشده است.

شعرهای فارسی همواره الهام بخش هنر خوشنویسی در ایران بوده اند

ب ـ مصر حکایت پیچیده‌یی دارد. این منطقه که شمال آفریقا واقع شده است نخستین تمدن‌های بشری را به خود دید و طی قرن‌ها فرعون‌ها در مصر حکومت می‌کردند و ۵۲۴ قبل از میلاد یعنی بیش از هزار سال قبل از حضور اسلام در دوران کمبوجیه پسر کوروش فتح شد و جزو ساتراپی‌های امپراتوری هخامنشی قرار گرفت(۵) و حدود دویست سال بعد در ۳۳۲ قبل از میلاد توسط اسکندر فتح شد و دودمان بطلمیوسیان بر سر کار آمدند که سی صد سال حکمرانی کردند و سی سال قبل از میلاد رومیان با شکست کلئوپاترا آخرین ملکه‌ی بطلمیوسی مصر را منحل و به امپراتوری روم ملحق کردند و تا ۶۱۶ سال پس از میلاد یعنی حدود ۷۰۰ سال جزویی از امپراتوری روم محسوب می‌شد که در این تاریخ توسط ایرانیان تسخیر شد و چند سال بعد، ۶۴۱ میلادی، در دوران عمر، خلیفه‌ی دوم مسلمین، توسط مسلمانان فتح و جزو قلمرو اسلامی قرار گرفت.

نکته‌ی جالب در مصر این است که زبان عربی قبل از این که مصریان مسلمان شوند در مصر رواج پیدا کرد و به زبان غالب درآمد. با این‌که زبان عربی از سده نهم میلادی در مصر گسترش یافت دین اسلام تنها در سده چهاردهم تبدیل به دین اکثریت مصریان شد.(۶)

پ ـ اکنون که در بند «ب» تلاش کردم «شیء» را «اثبات» کنم در بند بعد کوشش خواهم کرد «ما اعدا» را هم نفی کنم تا بعد بپردازیم به دلیل و راز واقعی بقای زبان فارسی.

تاریخ ترکان تاریخ پر فراز و نشیب و گاه مجادله برانگیزی ست اما تصور نمی‌کنم در این موضوع مناقشه و اختلافی باشد که ترک‌ها طی قرن‌ها پرچم‌دار اسلام در جهان بوده‌اند. چه از قرن چهاردهم میلادی که فرزندان عثمان بخش‌های وسیعی از آناتولی را تسخیر کردند چه از زمانی که در قرن پانزدهم محمد فاتح به حیات امپراتوری بیزانس (روم شرقی) پایان داد و بعدها که امپراتوری عثمانی شکل گرفت و برای قرن‌ها تا قبل از جنگ جهانی اول مرکز جهان اسلام بود. در طی قرن‌ها هم‌نشینی ترک‌ها با عرب‌ها، و اسلام، زبان ترکی از بین نرفت و عربی نشد. این در حالی ست که ترک‌ها «فردوسی» نداشتند.

نتیجه این بخش

از آنچه تاکنون گفته شد می‌خواهم این نتیجه‌ی ساده را بگیرم که نه دلیل عرب‌زبان شدن مصری‌ها نداشتن «فردوسی» است و نه دلیل عرب‌زبان نشدن «ترک‌ها» داشتن «فردوسی» خاص خودشان است. اکنون این سئوال پیش روی ماست که پس چرا برخی از کشورها و ملت‌ها و قوم‌هایی که به تسخیر اعراب درآمدند، یا مسلمان شدند، زبان‌شان تغییر کرد و عربی شد و برخی دیگر هر چند مسلمان شدند و هنوز هم جزو کشورهای مسلمان دنیا محسوب می‌شوند، و گاه از خود عرب‌ها بیشتر داعیه‌ی اسلام و مسلمانی دارند، عربی نشد؟

راز مانده‌گاری زبان‌ها

راز مانده‌گاری زبان‌ها و مقاومتشان در مقابل تغییر در هم‌جواری یا سلطه‌ی سخنگویان سایر زبان‌ها و در عاملی خارجی نیست که به شخص خود «زبان» ربط دارد.(۷)

شیوه‌ی نگارش (خط) را می‌شود یک‌شبه تغییر داد و طی یک نسل کاملا جا انداخت اما فراینده تغییر زبان فرایندی کند و درازمدت است. وقتی ساختار دو زبان هم‌خوانی داشته باشند با بالارفتن استفاده‌ی واژه‌ها در زبانی از زبان دیگر به مرور زمان زبان را تغییر داده و زبان جدید جایگزین آن می‌شود، اما وقتی ساختار دو زبان متفاوت باشد بالارفتن میزان استفاده از واژه‌های زبان‌های دیگر به رشد و پرباری زبان کمک می‌کند و البته زیاده‌روی در آن ممکن است موجب ناهم‌گونی و زشتی زبان شود که در بیشتر زمان‌ها موقتی بوده و به راحتی پیرایش شدنی ست.(۸)

زبان‌شناسان زبان‌ها را به گروه‌های مختلف تقسیم می‌کنند و هر چند ممکن است گاه این تقسیم‌بندی مجادله‌برانگیز باشد، اما اگر نخواهیم وارد مسایل زبان‌شناسی بشویم، که در صلاحیت من و حوصله‌ی این جستار نیست، این نکته اهمیت دارد که زبان عربی و فارسی و ترکی از سه گروه زبانی مختلف هستند به همین دلیل برهم تاثیر می‌گذارند چنان که گذاشته‌اند اما هم‌دیگر را حذف نمی‌کنند.

زبان فارسی جزو خانواده‌ی زبانی هندواروپایی قرار داده می‌شود و زبان عربی از خانواده‌ی زبان‌های سامی ست و زبان ترکی به خانواده‌ی زبان‌های آلتایی تعلق دارد.

زبان فارسی با پیشوند و پسوند. میان‌وند گسترش می‌یابد. فعل‌ها در زبان فارسی در زمان‌ها و اشخاص مختلف وقتی صرف می‌شوند با پیش‌وند و پس‌وند تغییر می‌کنند. برای نمونه «خواندن» می‌شود «می‌خوانم» «بخوان»، «خواهم خواند». در مورد گسترش واژه‌ها نیز چنین است برای نمونه شما اگر واژه‌ی «دانش» را در نظر بگیرید با پسوند «گاه» واژه‌ی «دانش‌گاه» ساخته می‌شود و با واژه‌ی «جو» یا «آموز» ترکیب شده و واژه‌های «دانش‌جو» و «دانش‌آموز» ساخته می‌شود، اما زبان‌های سامی و زبان عربی که یکی از شاخه‌های آن است فعل‌ها در قالب‌های از پیش تعیین شده صرف می‌شود. برای نمونه « کتب» که می‌شود «کتب»، «یکتب»، «کتبا»، «کتبوا». در مورد گسترش واژه‌ها هم چنین است. دانش‌گاه = جامعه، دانش‌جو و دانش‌آموز= طالب.

موضوع در مورد زبان ترکی هم کم و بیش چنین است هر چند اختلافاتی در مورد تعلق زبان ترکی به خانواده‌ی زبانی وجود دارد اما هیچ‌کس این ادعا را ندارد که زبان ترکی جزو خانواده‌ی زبان‌های سامی و با عربی هم‌خانواده است.

 

نتیجه

بعد از گسترش اسلام و کشورگشایی عرب‌ها و تازه مسلمان‌شده‌ها کشورهایی که زبان‌شان از شاخه‌ی زبان‌های سامی بود بعد از مدتی عربی شد اما ملت‌ها و کشورهایی که دارای زبانی از خانواده‌ی زبانی دیگری بودند هر چند زبان‌شان تحت تاثیر زبان عربی قرار گرفت اما باقی ماندند و استقلال زبانی‌شان از بین نرفت.

اگر چه  فردوسی از جای‌گاه بلندی در زبان و فرهنگ فارسی برخوردار است اما زبان فارسی اگر باقی مانده است به دلایل زبان‌شناسانه و توسط میلیون‌ها سخنگوی این زبان در تاریخ بوده است.

عادت به شخص‌پرستی و مقدس کردن اشخاص و آثارشان عادتی ناپسند است که جلوی نقد و پیشرفت فرهنگی را می‌گیرد. متاسفانه گروهی وضعیتی به‌وجود آورده‌اند که اگر کسی بخواهد شعری از فردوسی را نقد ادبی کند به سرنوشت سلمان رشدی دچارش می‌کنند و فتوای قتلش را صادر می‌کنند.

بازنگری بر هر باوری که رواجی خرافی پیدا می‌کند و مقدس و غیرقابل نقد می‌شود باری ست که بر دوش روشن‌فکران قرار دارد. کار روشن‌فکر ستیز با باورهاست حال چه این باورها مذهبی و دینی باشد چه ملی یا ادبی یا فرهنگی یا هر چیز دیگری. مقدس زادیی مقدس‌ترین کار پیش روی ماست.

 

پانویس

۱ـ هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد . فروغ فرخ‌زاد. تولدی دیگر.

۲ـ داستانی از حسنین هیکل نویسنده‌ی مصری نقل می‌شود که: «روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه‌ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؟ او در پاسخ گفت: «ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم.» هر چه جست‌وجو کردم منبع این سخن مشخص نشد. در مقاله‌یی از آقای دکتر حسین وحیدی این داستان به شکل دیگری نقل شده است:«زمانی یک استاد ایرانی به مصر می‌رود و در آن‌جا در گفت‌وگو با استاد بزرگ دانشگاه الازهر، شیخ شلتوت از استاد مصری می‌پرسد: استاد شما با داشتن این شاروندی (تمدن) و فرهنگ بزرگ دیرین چرا عرب شدید، و ما ایرانیان ایرانی و فارسی زبان به جا ماندیم؟ استاد ایرانی می‌گوید: با شنیدن این پرسش من استاد بزرگ مصری اشک از دیدگانش روان شد و گفت: «برای آن که شما فردوسی داشتید و ما نداشتیم»». وحیدی، حسین. پیام‌ها و درس‌های شاهنامه. ماهنامه حافظ. شماره ۲۷- فروردین ۱۳۸۵- صفحه ۶۰. بنابر شنیده‌ها این استاد ایرانی آقای احسان یارشاطر هستند.

۳ـ فردوسی زاده‌ی ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ قمری و ۹۴۰ میلادی است و کشته شدن یزدگرد سوم که نمادی از سقوط کامل حکومت ساسانی ست در ۶۵۱ میلادی صورت گرفته است.

۴ـ برای نمونه توجه شما را به دعاهای علی بن حسین، مشهور به امام سجاد، فرزند حسین‌بن علی و چهارمین امام شیعیان که تا ۷۱۲ میلادی و ۹۵ سال بعد از هجرت می‌زیست جلب می‌کنم. در دعای بیست و هفتم که مربوط می‌شود به مرزداران اسلام و سپاهیان و لشکریانی که در کشورهای دیگر در حال جنگ بوده‌اند. ایشان برای این مرزداران دعا می‌کند. « اَللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذلِکَ اَعْدآئَکَ فى‏اَقْطارِ الْبلادِ مِنَ‏الْهِنْدِ وَالرُّومِ وَالتُّرْکِ وَالْخَزَرِ وَالْحَبَشِ وَالنُّوبَهِ وَالزَّنْجِ وَالسَّقالِبَهِ وَالدَّیالِمَهِ وَ سآئِرِ اُمَمِ الشِّرْکِ، بارخدایا این سرنوشت («بین دشمن و جنگ‏افزارشان جدایى افکن، و بندهاى دلشان را بگسل، و میان آنان و زاد و توششان جدایى انداز، و در راهها سرگردانشان ساز، و از مقصد گمراهشان‏کن، وکمک و مدد را از آنان قطع فرما، و از تعدادشان بکاه، و دلشان را پر از رعب و وحشت کن، و دستشان را از فعالیت علیه مرزداران بازدار، و زبانشان را از سخن بر علیه آنان قطع فرما، و با شکست دشمن جمع پشت سر ایشان را متفرق کن، و به واسطه شکست اینان پیروانشان را از ادامه جنگ بازدار، و با خوارى و زبونى آنها طمع کسانى را که پس از آنها آیند قطع ساز. بارخدایا، زنانشان را از باردارى عقیم کن، و صلب مردانشان را خشک فرما، و نسل چهارپایان و گاو و گوسفندشان را بگسل، به آسمانشان اجازه باریدن، و به زمینشان اذن روئیدن مده.») را بر همه دشمنانت در هر اقلیم، – چه در هند و روم و ترکستان و خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سرزمین سقالبه و دیلمان و دیگر طوائف مشرکین» (صحیفه‌ی سجادیه ترجمه‌ی حسین انصاریان)

 ۵ـ ویل دورانت در تاریخ تمدن در این باره می‌نویسد: «نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه‌ای باقی گذاشته آن بود که گاهی بی‌حساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانه‌ی وی کمبوجیه به ارث رسید، بی ‌آنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد. وی پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا (به یونانی: سمردیس) آغاز کرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراطوری پارس را تا رود نیل پیش برد. در این کار کامیاب شد، ولی چنانکه ظاهر است سلامت عقل خویش را بر سر این کار گذاشت.  در راه رسیدن به شهر ممفیس با دشواری فراوان رو به رو نشد، ولی قشونی که برای تسخیر واحه‌ی عمون فرستاده بود، همه، در بیابان تلف شدند؛ نیز قشونی که برای گرفتن(کارتاژ) قرطاجه فرستاده بود دچار شکست شد؛ این از آن جهت بود که ناویان ناوگان پارس، که همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله کردن به مستعمره‌ی فنیقی سرباز زدند. کمبوجیه که چنین دید از جا در رفت و فرزانگی و گذشت پدر را فراموش کرد. دین همه مصریان را ریشخند کرد، و با خنجر خویش گاو مقدسی را که مصریان می پرستیدند (آپیس) از پای درآورد. به این کار نیز بس نکرد، بلکه نعش‌های مومیایی شده‌ی شاهان را از گورها بیرون کشید و به لعنت‌های قدیمیی که برای نبش کنندگان قبور شده بود هم توجهی نکرد؛ معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بت‌هایی را که در آن‌ها بود بسوزانند.» تاریخ تمدن، جلد اول، مشرق زمین گهواره‌ی تمدن. صفحه ۳۹۹.

۶- prof.dr. P. Sijpesteijn, Arabisering is niet per se islamisering, Universiteit Leiden, Nieuws & Agenda, 31/3/2009

۷ ـ نخستین بار این مسئله که تغییر نکردن زبان فارسی بحثی زبان‌شناسانه است را از جناب آقای ایرج کابلی در گفت‌وگویی شفاهی شنیدم. بی‌شک لغزش‌های این متن ربطی به این استاد فرزانه ندارد و ذکر این موضوع تنها برای ادای دین بود و بس.

۸ـ مرگ زبان‌ها بیش از آن که به خود زبان‌ها مربوط باشد به مرگ سخنگویان آن زبان ارتباط دارد. برای نمونه زبان‌های بومیان آمریکا با مرگ سخنگویان آن نابود شد و هر جا حتا اگر گروه کوچکی از گروهی بومی توانسته باشد به حیات اجتماعی خود ادامه دهد زبان خود را هم حفظ کرده است.