زیر و بم /یادداشت هائی درباره موسیقی

 تا قرن نوزدهم در جهان سه نوع موسیقی برجسته بود: موسیقی کلاسیک (غربی)، موسیقی ملی و موسیقی بومی یا محلی.

 زادگاه موسیقی کلاسیک (با همه ی گونه گونی اش) اروپا بود که از آنجا به آمریکا و سرتاسر جهان گسترده شد. موسیقی کلاسیک در تمام کشورهای اروپائی ویژگی واحدی دارد، زبان مشترکی است که جمله ی مردم با وجود زبانهای گوناگون آن را می فهمند. دو گام بزرگ و کوچک، ماژور و مینور (با همۀ فرعیاتش) پایه ی این زبان مشترک است. در کنار این زبان که بیشتر متعلق به طبقات زبرین جامعه و اشراف بوده است، موزیک محلی  خاص روستائیان و طبقات زیرین جامعه نیز رواج داشته است.

در این جا هر گاه از موسیقی سخن گفته می شود، مراد پایه  موسیقی، فواصل نت ها و گام است، جدا از لیریک(Lyric) یا شعری که روی آن خوانده می شود. بیشتر موسیقی سازی(Instrumental) منظور است. برای روشن شدن مطلب اگر روی یک آهنگ لری یا کردی شعر ترکی یا گیلکی گذاشته شود، آن آهنگ برای این قوم ها خودی تر می شود، اما اگر روی یک آهنگ با گام پنج تائی  (pentatonic) یا بلوز، جاز و…. نیز همین کار را بکنیم، با آن که زبان و شعر قابل فهم دارد گام و آهنگ آن غریبه است و توی ذوق می زند. یا خود شتر گاو پلنگی می شود که امروز به نام هنر پست مدرن در دوران نئو لیبرالیسم شاید بتواند قابل توجیه شود؟!

نوع دیگر موسیقی در جهان، موسیقی ملی بوده است که  از یک سو با موسیقی کلاسیک غربی متفاوت بود و از سوی دیگر شباهت هائی با زیرمجموعۀ خود – موسیقی بومی، قومی یا محلی- داشت.

موسیقی ملی در کشور چند ملیتی ما  بیشتر موسیقی اقوام فارس زبان و شهرهای بزرگ فارس نشین است. این موسیقی (و نه زبان اشعار و ترانه هایش) بی شک با موسیقی مردم غیر فارس از نظر مایه و دستگاه  یکی است. اگر  اشعار و ترانه های زبان های محلی را ما نمی فهمیم، لحن و آهنگ آنرا به خوبی در می یابیم و می پسندیم.

نام دستگاه ها وگوشه های ایرانی(همچنین گام ها و فاصله ی پرده ها و شباهت سازها)  در سرتاسر خاورمیانه تا شمال آفریقا و ترکیه و یونان کم و بیش همانند است. در هر یک از این کشورها مردم غیرفارس با لهجه ی خاص خود تحریرها و مالش ها را چه در نوازندگی و چه در آواز به کار می برند. یک فارس زبان از موسیقی عربی، ترکی، ازبکی یا یونانی لذت می برد و برعکس. می توان باور داشت که پیوند تاریخی موسیقی این سرزمینها ریشه دارتر از پیوند زبانی آنها است. بی شک این درآمیزی یک سویه نبوده است. من انتظار دارم که خواننده ی عزیز مرا متهم به ستایش قوم فارس نکند. من از آنجا که دارای آرمان جهان میهنی و انساندوستانه هستم، هیچ قومی را برتر از قوم دیگر نمی دانم.

 

در دوران استعمار و در درجه ی یکم موسیقی ملی ما دچار سردرگمی هویت  شد و موسیقی بومی یا قومی  شاید کمتر تحت تاثیر قرار گرفت (اگر نگوئیم آسیب دید) در این باره ناچارم به صحرای کربلا بزنم!

همزمان با رشد ناموزون تولید در جهان و پدید آمدن دوران سلطه ی سرمایه داری  در جهان و آغاز سیطره استعمار فرانسه و انگلیس… درقرن ۱۸ و ۱۹، فرهنگ و هنر اروپائی به همراه سیاست های استعماری آن ها به میهن ما ایران رخنه کرد. موسیقی و هنر کشورهای خاورزمین که رشد  طبیعی خود را طی می کردند، با چرخشی ناخواسته به راه دیگری کشانده شد. در میهن ما،  به دنبال “اصلاحات” امیرکبیر و بنیادگذاری دارالفنون، موسیقی ما، زیر تاثیر آموزش لومر فرانسوی، استاد موسیقی مدرسه، به راهی درغلتید که تا به امروز موسیقی دانان میهن ما را در برابر پرسش هویت، حیران نگاه داشته است. این پدیده ی دو سویه  در تمام جهان غیراروپائی تقریبن نتیجه ی یک سان داد. اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اخلاق استعماری بر جهان گسترده شد. از سوئی “نوسازی” تکنولوژی و علم مدرن را  با خود همراه داشت و از سوئی دیگر از خود بیگانگی فرهنگی، خودخواربینی و سفلگی را موجب شد. از سوئی منابع طبیعی ما با واسطۀ شاهان و حاکمان زبون و بی کفایت به تاراج رفت و از سوئی دیگر(آنهم به همت استثنائی برخی فرهنگ دوستان رخنه کرده در میان مامورین استعمار) ارزش گذشته  تاریخی ما در چشم ما و جهانیان  واکاوی شد.

امروز به هر حال آب رفته را نمی توان بجوی باز گرداند. پالودن هنر، اصالت ناب و هویت ایرانی از فرهنگ تحمیلی استعماری(امروز بخوان امپریالیسم) نه تنها ممکن نیست، بلکه هزینه اش بسیار گران تر از پذیرش جبری و البته هدایت هوشمندانه ی آن است.

استعمار، خط جهانی موسیقی، هارمونی، چندآوائی (پلی فونی) و گروه نوازی (ارکستراسیون) سازهای دمشی(بادی) و (زهی) سیمی نوئی  را با خود  به سرزمین ما آورد. اینک بر ما است که این سوغاتی های اجباری را بازنگری کنیم، آنچه با فرهنگ ملی و هویت ما سازگار است نگاه بداریم و آن را خودی کنیم (و نه برعکس) آنچه بی خود است به کنار بگذاریم. این کار به عهده ی حکومت و سیاست فرهنگی آن است ولی چون حاکمیت واپس گرای ما نمی خواهد و نمی تواند از عهده این مهم برآید، این بارسنگین و گران به دوش تک تک ما هنرمندان است.

 چه بسا موسیو لومر، دووال و دیگران، هنرمندان فرهیخته و ارزش مندی هم بوده باشند (و نه مزدوران و ماموران استعمار و امپریالیسم) ولی پرسش بزرگ این است که آن ها را آورده بودند تا به ما موزیک اپرای بیاموزند؟ مثل این است که مستر ایکس و موسیو وای را استخدام کنیم تا حافظ و سعدی را به ما درس بدهند. گرچه در دانشگاه های آمریکا و اروپا (و کم و بیش در ایران پهلوی ها و قجر) در بخش ادبیات فارسی، چنین کسانی هم به این کار مشغول بودند!

گذشته از این تحفه ها (خط موسیقی و سازهای گوناگون و دیگر…) که در بالا یاد شد، سلیقه ی هنری و نظریات آنها  درباره ی موسیقی ما که به کلی از ریشه ی دیگری است، جای اشکال  بسیار دارد. این را نباید از نظر دور داشت که هنرآموزان فرنگی که به استخدام رژیم های قاجار و پهلوی به میهن ما آورده شدند، برای این نبود که موسیقی و هنر ما را به خود ما بیاموزانند (کاری نشدنی) بلکه آمده بودند تا سلیقه و هنر خود را زیر نام مدرنیته، کمک های فرهنگی  و نوسازی به ما تحمیل کنند.

باوراندن و توجیه این حیله به روشنفکران و مردم میهن دوست ما جز از راه تحقیر ملی ما  امکان پذیر نبود. باید از زبان چرچیل و سفرنامه نویسان استعمارگر….. تا می توانستند به  اخلاق و فرهنگ و هنر ما به عنوان مشتی انسان های عقب مانده  از قافله ی تمدن  بتازند. این بمباران شوم اینک نیز در رسانه های اینترنتی و به ابعاد گسترده ادامه دارد.

از قول پیشخدمت احمد شاه نقل می کنند که در فرنگ، روزی به هنگام تراشیدن ریش خود در آینه  به خود به عنوان یک ایرانی فحش رکیک می داده، که حتا از دیدارخویش در آینه شرم دارد. یا ایشان ترجیح می داده که در پاریس هندوانه فروشی کند تا در ایران فلک زده شاهی. یا شاه پهلوی افسوس می خورده که چرا به عوض شاهی در ایران، در نوادا (یا جای دیگر) مزرعه داری نکرده. این ها نمونه های فاحش از خودبیگانگی سکانداران حکومت های دست نشانده ی ما بوده است که  تا به امروزسر تا پای جامعه ی مارا زهر اگین کرده است.

در یک داوری منصفانه، به دور از تعصب ملی و در دوران جاافتادگی ایده ی پیوستگی فرهنگ جهانی، یعنی امروز، می توان گفت که مستشاران رنگارنگ نظامی، اقتصادی، سیاسی و در این مورد ویژه، هنری و فرهنگی در کشور ما با دید و سلیقه ای  بر پایه ی ماموریت خود هر بلائی توانسته اند به سر موسیقی و هنر ما آورده اند ولی ماموران فراماسیونی وطنی آنها، دزدان  با چراغ خانگی، نظریه پردازان و مدیران امور فرهنگی و هنری ما چه؟ هر قدر هم بخواهیم زیر نام فریبنده ی “نوسازی” و آوردن” مدرنیته” و توجیهات خر رنگ کن دیگر، خیانت های آن ها را “خودی ها را” شستشو دهیم، نمی شود.  قجر ها و پهلوی ها یقینن بر پایه ی خودباختگی، سفلگی، آزمندی و نوکرصفتی دروازه های میهن ما را به روی دشمنان استعمارگر گشودند؟

پر بی راه نرفته باشم یکی از انگیزه های عمده ی انقلاب بهمن همین وابستگی ننگین تمدن، فرهنگ، سیاست و اقتصاد ما به ارابه ی استعمار و امپریالیسم بود که با شعار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی به عرصه آمد. شعارهائی که به سرقت رفت و جز اندکی استقلال سیاسی آنهم آمیخته با خودکامگی و واپس گرائی سران رژیم کنونی، چیزی نمانده است.

باری از آنجا که هیچ چیز مطلق نیست، همانطور که در بالا اشاره شد، آشنائی روشنفکران ما با تمدن غربی و انعکاس این آشنائی روی توده های زحمتکش را می توان جنبه ی مثبت این آمیزش جبری تاریخ دانست. آزادی و برابری خواهی و ایده ی سوسیالیسم علمی نیز در این راستا پدید آمد. شاهان خودکامه و دست نشانده ی قجر و پهلوی  به دست خود دشمنان خود را پرورش دادند و از این گریزی نبود. خیل روشنفکران میهن دوست و آزادی خواه که به قصد اداره ی امور استعماری برای آموزش به فرنگ فرستاده شدند، در بازگشت، دموکراسی و سوسیالیسم علمی را به ارمغان آوردند. به همت و دلسوزی هم اینان بود که تعادلی نسبی برای حفظ اصالت هنری و فرهنگی در عین بسط و توسعه ی مدرنیته  فرنگی در میهن ما بر قرار شد.