دیو و دلبر و ورق بازی ۱: پیک
نمایش “دیو و دلبر” (La belle et la bête / Beauty and the Beast) با تصویری از نقاشی معروف “کابوس” از هنری فوسلی شروع شد که در آن کابوس زنی را می بینیم که به شکل موجود کریهی روی بدن نیمه برهنه او نشسته. در صحنه ای از نمایش همین تصویر را به صورت زنده می بینیم. در “ورق بازی ۱: پیک” (Playing Cards 1: Spade) مردی وقتی همه تلاش هایش به انتها می رسد به بیابان می رود و تکه تکه لباس هایش را می کند و عریان زیر نور ماه آنقدر می رود تا بیهوش بر زمین می افتد. برهنگی اما در اولی نمودی اروتیک دارد و در دومی عرفانی، و هر دو در کارشان موفق هستند. علاقه لومیناتو به نمایش های طولانی و اروتیک تازگی ندارد. از کار قبلی روبر لوپاژ، “لب زنی” (Lipsynch)، بگیر که نه ساعت طول داشت، تا “هزار و یک شب” که نمایشی شش ساعته بود، تا “انشتین کنار دریا” (Inestein on the Beach) و “ورق بازی ۱: پیک” که بخش اولش سه ساعت و نیم طول کشید. برهنگی هم تم دیگری است که در بسیاری کارهای لومیناتو حضور دارد. باز از “هزار و یک شب” بگیر تا “دیو و دلبر” و “ورق بازی ۱: پیک” و “ماراتن بتهون” (Beethoven Marathon) که در آن استوارت گودیر تمام سونات های بتهوون را در یک روز و در ده ساعت و نیم اجرا کرد. کار جدید لوپاژ اگرچه آنچه انتظارش می رفت نبود اما بهترین کاری بود که در لومیناتوی امسال دیدم.
دیو و دلبر: بازگویی امروزین
La belle et la bête: A Contemporary Retelling
بر اساس داستان دیو و دلبر از گابریل- سوزان باربو دو ویه نوو
این سنت هنر است که کپی برداری از آثار دیگران ماندگار نیست. با این حال گاهی کپی، هم تراز با اصل می شود و با آن شانه می ساید. مثل فیلم “هفت دلاور” جرج استیونس که آن را از “هفت سامورایی” کوروساوا کپی کرد و با این حال به آثار کلاسیک سینمای وسترن پیوست. همین طور “برای یک مشت دلار” از سرجیو لئونه که بازسازی “یوجیمبو”ی کوروساوا بود. اما دست کم یک متن کپی را می توانم اسم ببرم که متن اصلی را به فراموشی سپرد و آن داستان مشهور دیو و دلبر است که آن را ژان- ماری لو پرنس دو بومون در نیمه های قرن هجدهم بر اساس داستان دیگری به همین نام از گابریل باربو نوشت. آنچه امروز از این داستان می شناسیم همین متن کپی است. “دیو و دلبر” یک داستان پر احساس عشقی است بین یک دختر زیبا و یک مرد زشت چهره. مخاطب متن اصلی باربو بزرگسالان بودند و در آن صحنه های اروتیک گنجانده شده بود. لو پرنس این صحنه ها را حذف کرد و آن را به داستانی فولکلوریک برای بچه ها تبدیل کرد. شاید راز ماندگاری آن هم همین تغییر بود که سبب شد سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر برسد. در بازگویی امروزین این داستان، پی یر- ایو له میو اگرچه تغییرات بسیاری در متن و ساختار آن بوجود آورده اما همه بر اساس متن اصلی باربو است. همین است که در آن، به عکس نسخه قدیمی سینمایی ژان کوکتو و نسخه جدیدتر والت دیسنی، صحنه های اروتیکی که متن اصلی در خود داشت را می توانیم ببینیم.
در “دیو و دلبر: بازگویی امروزین”، داستان در زمان حاضر می گذرد و از زبان لیدی، زنی میانسال بیان می شود. بل، دختر نقاش زیبایی است که برای پس دادن آویزه ای به خانه مرد زشت چهره می رود. مرد که پس از شکستی در عشق از جامعه بریده و خودش را در قصری زندانی کرده از دختر دعوت می کند که باز هم به دیدار او برود. دختر به شرطی می پذیرد که مرد چهره اش را به او نشان دهد. مرد موافقت می کند و دختر شروع به کشیدن نقاشی مرد می کند. آن زمان که مرد به بل دل می بندد می فهمیم که نقش لیدی تنها داستان سرایی نیست بلکه او پری ای است که دل در گرو عشق مرد دارد اما این عشق بی سرانجام است چرا که پری اگر با یک میرا عشق بورزد به عجوزه ای تبدیل می شود. اما این جلوی لیدی را نمی گیرد که سنگ بر سر راه دو دلداده بیندازد. این بدجنسی تا آنجا پیش می رود که مرد در آغوش بل که او هم به مرد دل باخته است می میرد.
همانقدر که نسخه برداری له میو از متن اصلی بی مزه است اجرای آن چشمگیر است. نمایش ترکیبی است از تئاتر و ویدئو. تصاویری که روی پرده های چرخان می افتند نه تنها جای دکور را پر می کنند، بلکه شخصیت های دیگری را به نمایش اضافه می کنند. مثلا صحنه کابوس بل که در آن دستان دیوی او را در بر می گیرند و می خواهند روح او را ببلعند. همزمانی ویدئو و بازی زنده آنچنان گیرا است که جای کاستی های نمایش را پر می کند. اسب سپیدی که به شکل هولوگرام روی صحنه ظاهر می شود یا تصویر دختر در آینه که مستقل از او حرکت می کند و درگیری مرد زشت چهره با درون خودش که باز به صورت تصویری ویدیوئی از بدنش جدا می شود و با او به زد و خورد می پردازد اعجاب انگیز هستند. چه حیف که این تکنیک های زیبا را برای متنی ضعیف به کار گرفته بودند. فکر می کردم اگر به جای داستان دیو و دلبر این تکنولوژی را با یک رقص آبستره از گونه “انشتین کنار دریا” عجین کرده بودند چه شاهکار بی مانندی از آب در می آمد.
ورق بازی ۱: پیک
Playing Cards 1: Spade
نوشته و کارگردانی روبر لوپاژ
این اولین قسمت از چهارگانه “ورق بازی” است که هر بخش آن نام یکی از خال های ورق را بر خود دارد. پیک نماد جنگ است، دل نماد ایمان، خشت نماد ثروت، و خاج نماد کار. در اولین بخش، روبر لوپاژ به اشغال عراق به وسیله جرج بوش پرداخته است. چندین داستان موازی در لاس و گاس اتفاق می افتند. جرج بوش به عراق حمله می کند و سلین دیون در لاس وگاس شوی دائمی خودش را آغاز می کند. نمایش سی شخصیت دارد که به وسیله شش بازیگر اجرا می شوند. این شخصیت ها به سه زبان صحبت می کنند. ارتشی های انگلیسی، توریست های کبکی به فرانسه، و کارگران کازینو به اسپانیایی.
یک سوی داستان دو سرباز اسپانیایی و دانمارکی هستند که برای آموزش به قرارگاهی که به شکل یک دهکده عراقی ساخته شده است آمده اند. رابطه این دو با مافوق شان، با یکدیگر، و با غیر ارتشی هایی که تنها برای سرگرمی به لاس وگاس آمده اند تضادی سه گانه را می سازد. مافوق این دو در استفاده از موقعیت برتری که دارد تا جایی پیش می رود که به سرباز دانمارکی پیشنهاد می کند با او بخوابد تا در مقابل از امتیازهایی بهره مند شود. در جای دیگر با دو خدمتکار هتل آشنا می شویم که هردو مکزیکی هستند. یکی به دیگری که تازه کار است دارد راه و چاه تمیزکاری را یاد می دهد. وقتی این ها برای خوردن غذا به بخش مخصوص خدمتکاران در زیرزمین هتل می روند درگیر بحث سیاسی با دیگر کارکنان بر سر حمله به عراق می شوند. مرد دیگری که در هتل ساکن است نماینده یک کمپانی سازنده تلویزیون است که برای شرکت در یک کنفرانس به آنجا آمده. او پیشتر به قمار معتاد بوده و حالا با زحمت تلاش دارد که جلو درگیر شدن دوباره اش با قمار بایستد. و بالاخره یک زوج کبکی که به لاس وگاس آمده اند تا به وسیله یک الویس پریسلی نما ازدواج کنند. مردی که به روسپی می ماند بر سر راه زن قرار می گیرد و با حیله او را به دام می اندازد و با او می خوابد. مرد در همان حین به کازینو رفته و در یک دور بازی چند ده هزار دلار می برد و بعد همه را می بازد. به کی؟ به همانی که می خواهد اعتیاد به قمار را ترک کند. در پایان این یکی مرد را می بینیم که بعد از دعوایی که با تلفن با همسرش می کند سر به بیابان می گذارد و همه آنچه که دارد را می کند و به دور می ریزد و خود از خستگی و سرما از حال می رود تا به وسیله سرخپوستی پیدا شود که با دارو و مراسم سنتی درمانش می کند.
نمایش سه ساعت و نیمه “ورق بازی ۱: پیک” اگرچه بی آن که تماشاچی را خسته کند او را تا به آخر به دنبال می کشد اما آن چنان که کار قبلی لوپاژ تاثیرگذار بود نمی تواند بیننده را به تحسین وادارد. شاید هنوز برای تصمیم گیری زود است و باید منتظر سه بخش دیگر نمایش باشیم. لوپاژ این نمایش را هنوز تمام نکرده و این اجرا را تنها یک تمرین می نامد. همچنان که در مقایسه با اولین اجرای آن که در مادرید انجام شد حدود نیم ساعت از داستان را کوتاه کرده است. با این همه اگر بخواهیم به او سخت بگیریم و نمایش را همان طور که هست نگاه و نقد کنیم بی تردید نمره چندان بالایی نخواهد گرفت.
نام لوپاژ با اجراهای پر زرق و برق و همراه با دکورها و نورپردازی و صحنه گردانی های پرخرج گره خورده است. او که بجز تئاتر در اپرا هم دستی دارد اخیرا در نیویورک اثری از واگنر را به صحنه برد که به رغم سرمایه گذاری چند صد هزار دلاری با نقدهای تندی روبرو شد که فکر تکرار آن اجرا را از سرش بیرون کرد، اما این نقدها هیچ کدام سبب نشدند که حامیان اصلی او دست از او بشویند، برعکس، “ورق بازی ۱” را حمایت کردند که دومین اجرای جهانی و اولین اجرای آمریکای شمالی اش را در لومیناتو به صحنه برد. نکات مثبت این اجرا صحنه پردازی زیبای آن و صحنه دایره شکل آن و بازی شش بازیگر در سی نقش همزمان است. از سوی دیگر داستان هایی که در بسیاری صحنه ها از کلیشه های کهنه استفاده می کنند آن را از اوج به زیر می کشانند.
چیزی که لومیناتوی امسال نشان داد این بود که هنوز هم کبک پیشتاز هنرهای نمایشی در کانادا است. کبک سال ها این عنوان را به تنهایی بر دوش می کشید تا زمانی که دیگرانی مثل اتوم اگویان، دیپا مهتا، و گای مدین در خارج از کبک به صحنه آمدند و هنر نمایشی را از انحصار این استان درآوردند. با این حال هنوز هم پر آوازه ترین هنرمندان تئاتر از کبک هستند. روبر لوپاژ با “ورق بازی ۱” و میشل له میو با “دیو و دلبر” دو نمونه از این دست هستند.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca