نبرد برای فدرالیسم در لیبی
بخش دوم این نوشتار را از تونس آغاز می کنم. در قیاس با هفت میلیون جمیعت مردم بربر در مراکش و به همین تعداد در الجزایر، شمار آنان در تونس قابل ملاحظه نیست. جمعیت بربرها در این کشور حدود صد هزار نفر است. لذا مساله ملی در تونس چندان حاد نیست.
شمار بربرها در لیبی از تونس بیشتر است و حدود ۱۰ در صد از جمیعت شش میلیونی لیبی را تشکیل می دهند. اغلب اینان در شمال غرب این کشور سکونت دارند و عمدتا در مناطقی چون “جبل نفوسه” و “زلیتین”. سرهنگ معمر قذافی، زبان آنان یعنی زبان آمازیغی را ممنوع کرد و از نظر اجتماعی و سیاسی به حاشیه رانده شدند. بربرها بر خلاف مراکش و الجزایر – تا قبل از بهار عربی – با سرکوب شدید رژیم تمامیت خواه قذافی رو به رو بودند. اما پس از سرنگونی این رژیم، در چندین اجتماع و تظاهرات – از جمله در طرابلس – شرکت کردند و خواستار رفع ستم ملی علیه خود شدند. آنان خواستار برقراری نظام غیر متمرکز در لیبی هستند.
افزون بر جنبش بربرها یا آمازیغ در لیبی، باید به جنبش فدرالیست های شرق لیبی اشاره کنم که از جنبش نخست، مهمتر و نیرومند تر است. اینان عرب هستند و در اقلیم “برقه” در شرق لیبی زندگی می کنند. مرکز این اقلیم، شهر بنغازی است که شاهد نخستین اخگر انقلاب لیبی علیه سرهنگ قذافی بود.
اقلیم “برقه” از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۳ همراه با اقلیم “فزان” در جنوب و اقلیم “طرابلس” در غرب، پادشاهی فدرال لیبی را تشکیل می داد. در واقع لیبی در قانون اساسی سال ۱۹۵۱ به عنوان یک کشور فدرال اعلام شد. اقلیم “برقه” از مرز مصر در منتهی الیه شرق تا شهر “سرت” در غرب گسترده است. در دوران قذافی، اغلب طرح های عمرانی و سرمایه گذاری های کلان در پایتخت لیبی یعنی شهر طرابلس و شهرهای نورچشمی نظیر “سرت”، زادگاه سرهنگ قذافی، انجام می شد، در حالی که شهر بنغازی و دیگر شهرهای اقلیم “برقه” و شهر سبها و توابع اش در اقلیم “فزان” در جنوب لیبی و نیز مناطق بربر نشین به علت سیاست های کاملا متمرکز نظام پیشین لیبی، عقب نگه داشته شده بودند. این را می توان مقایسه کرد با تغییر نظام شبه فدرالی “ممالک محروسه ایران” که در دوره قاجار تا زمان حاکمیت رضا شاه رایج بود. این سیستم سپس به “کشور شاهنشاهی ایران” تبدیل شد که دارای حاکمیتی آهنین و متمرکز در تهران بود. در ایران، بر اثر سیاست های شاهان پهلوی و نیز حاکمان جمهوری اسلامی، گواه تمرکز فوق العاده سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در تهران هستیم که چند شهر نورچشمی از مزایای آن استفاده می کنند. این فرآیند تبعیض آمیز ـ همچون لیبی – به زیان مناطق پیرامونی ایران و به ویژه مناطق ملیت های غیر فارس بوده است.
در تاریخ ۶ مارس ۲۰۱۲ حدود پنج هزار نفر از فعالان و رهبران نهادهای مدنی و سیاسی و بزرگان قبایل و عشایر شرق لیبی در شهر بنغازی گرد آمدند و تاسیس اقلیم خود مختار “برقه” را اعلام کردند. اینان شورای انتقالی و پارلمان خاص خود را تشکیل دادند و احمد زبیر السنوسی را به عنوان رییس این مجلس انتخاب کردند. واکنش پایتخت، واکنشی غیر متمدنانه و تهدید آمیز بود. چیزی شبیه واکنش آیت الله خمینی در برابر کردها و سایر ملیت ها در اوایل انقلاب در ایران.
مصطفی عبدالجلیل رهبر شورای ملی موقت لیبی، مردم عرب شرق لیبی را که خواستار برقراری نظام فدرال در این کشور هستند به تجزیه طلبی متهم و تهدید کرد که با قدرت با آنان برخورد خواهند نمود. فدرالیست ها – اما – می گویند که تجزیه طلب نیستند و خواهان یکپارچگی لیبی هستند و در انقلاب علیه قذافی شرکت داشته و شهرشان – بنغازی – پیشتاز آن انقلاب بوده است. آنان می گویند خواستار مشارکت در قدرت و ثروت کشور هستند و تبعیض و در پیرامون بودن را دیگر نمی پذیرند.
جنبش فدرالیست های شرق لیبی، انتخابات کنگره ملی لیبی را نیز تحریم کرده اند، زیرا که مرکزنشینان طرابلس خواسته هایشان را نادیده گرفته اند. این انتخابات قرار است روز شنبه هفتم ژوئیه برگزار شود.
اساسا استبداد و تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) همزاد تمرکز آهنین قدرت و ثروت در دست یک ملیت است و دموکراسی واقعی – چه در لیبی و چه در ایران یا در هر جای دیگر دنیا – بدون تقسیم قدرت و ثروت و برابری ملی (قومی) ناممکن است.
مصر و مشکل اقلیت های دینی
قبطی ها بزرگترین اقلیت مسیحی در کشورهای اسلامی خاورمیانه هستند. اکثریت آنان در مصر سکونت دارند. مساله قبطی ها صرفا یک مساله دینی است و اتنیکی نیست، زیرا همه مصریان – چه مسلمان و چه مسیحی – از یک اتنیک یا قومیت هستند. شمار قبطی ها در مصر حدود هشت میلیون نفر یا ده درصد جمعیت این کشور است. افزون بر قبطی ها، شمار اندکی از مصریان، بهایی و شیعه مذهب هستند.
اقلیت های دینی و مذهبی در یک جامعه دموکراتیک دارای حقوق برابر با اکثریت هستند و اصولا با برخورداری از حقوق برابر در یک جامعه دموکراتیک، دیگر اطلاق اقلیت به آنها درست نیست و این لفظ ویژه جوامع نادموکراتیک و استبدادی است. نیز موضوع حقوق ملیت ها و اقلیت های اتنیکی با اقلیت های دینی و مذهبی تفاوت دارد. حق تعیین سرنوشت شامل حال ملیت ها و اقلیت های اتنیکی و ملی می شود اما اقلیت های دینی و مذهبی را در بر نمی گیرد.
یمن جنوبی و حق تعیین سرنوشت
یمن جنوبی تا سال ۱۹۹۰ کشوری مستقل بود که جمهوری دموکراتیک یمن نام داشت. در آن هنگام با توافق رهبران دو کشور یمن جنوبی (علی ناصر محمد) و یمن شمالی (علی عبدالله صالح)، این دو کشور به وحدت رسیدند و جمهوری واحد یمن را تشکیل دادند. علی عبدالله صالح کسی است که پس از سی و چهار سال فرمانروایی و یکه تازی، چند ماه پیش توسط جنبش انقلابی مردم یمن از قدرت خلع شد. او در سال ۱۹۹۴ به جنوب یمن لشکر کشید و کوشید با قوه قهریه نارضایتی مردم جنوب را فرونشاند. از آن پس و به تدریج، تبعیض شکل غالب رفتار شمالیان با جنوبیان شد. در واکنش به این مساله، اکنون شاهد دو جنبش سیاسی در یمن جنوبی هستیم که رهبران پیشین جمهوری دموکراتیک یمن رهبری آن را در دست دارند، جنیش فدرال خواهان و جنبش جدایی طلبان. علی سالم البیض رییس جمهور پیشین یمن خواستار جدایی یمن جنوبی و تشکیل یک کشور مستقل است اما علی ناصر محمد رییس جمهور سابق و بابکر العطاس نخست وزیر پیشین جمهوری دموکراتیک یمن بر حق تعیین سرنوشت مردم یمن جنوبی تاکید دارند. آنان خواستار برقراری نظام فدرال به مدت پنج سال در جمهوری یمن هستند و برای تحقق این امر بر مبارزه مسالمت آمیز تاکید می کنند و با کاربرد خشونت و مبارزه قهر آمیز مخالف اند. طبق طرح یاد شده، همه گروه ها، اعم از استقلال طلب، فدرالیست یا وحدت طلب طی این پنج سال به تبلیغ برنامه های خویش خواهند پرداخت و در پایان این مدت، مردم یمن جنوبی طی یک همه پرسی، سرنوشت سیاسی خویش را تعیین خواهند کرد.
جنبش مردم یمن جنوبی را “الحراک الجنوبی” یا جنبش جنوب می نامند که سه سال پیش و قبل از بهار عربی، آغاز شد و طی یکی دو سال گذشته، در کنار شعار سرنگونی نظام فاسد و استبدادی علی عبدالله صالح، شعارهای خاص خود را نیز مطرح کرده است.
حاکمیت ایران که ملیت های غیر فارس خود را از هرگونه حقوق ملی محروم کرده است و سیاست سرکوب و اعدام را در برابر آنان به کار می گیرد، از جنبش های جدایی خواهان یمن جنوبی حمایت مادی و معنوی می کند. چندی پیش دولت ایران به کمک حزب الله لبنان و “حوثی” های یمن به جنبش های یمن جنوبی کمک کردند تا کنفرانسی را در بیروت برگزار کنند.
*این بخش دوم سخنرانی من در جلسه پالتاک “آذرتاک” است که چندی پیش انجام شد. در بخش سوم، جنبش های ملی و مساله تمرکز و عدم تمرکز در سوریه و عراق بررسی خواهد شد.
یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.