از کارگاه داستان نویسی عباس معروفی
یک سال پیش، روز افتتاح خانه ی بازی مان، روی دیوار اتاقی که برای نشستن پدر و مادرها بود، این جمله از پیکاسو را قاب کردیم: “همه ی کودکان هنرمندند. آنچه مهم است هنرمند ماندن در بزرگسالی است.” و همه ی حرفمان با آدم بزرگ ها همین بود که بگذاریم خلاقیت در وجود کودکانمان بماند و معتقد بودیم کودکان خلاق، قادر به ساختن آینده ای بهتر از امروز خواهند بود.
من با این آگاهی که ذهنی خلاق و سنت شکن، از پیکاسو، پیکاسو ساخته، پانزدهم جولای ۲۰۱۲ برای دیدن آثار این هنرمند به گالری هنر تورنتو رفتم. بخت با من یار بود که در این دیدار، معلمم، عباس معروفی را همراهی می کردم.
تقسیم بندی آثار پیکاسو به دوره های آبی، رز و کوبیسم را از روی تابلوها و ترتیب نمایش آنها می شد به آسانی درک کرد. اما آنچه برای خود من جذابیت بیشتری داشت تفاوت میان کوبیسم تحلیلی و ترکیبی بود. تجربه ی بسیار لازم است تا بتوان با تماشای یک تابلوی کوبیسم تحلیلی برای اولین بار، در عین ستایش هنرمند، به منظور او نیز پی برد. اثری که در نگاه اول و دوم، تشکیل شده از چندین و چند مکعب مستطیل و مربع و بسیار مثلث. اعتراف می کنم از اینها چیز زیادی نفهمیدم و ترجیح دادم برای فهمشان از تفسیرهای موجود در سایت ها کمک بگیرم. اما جدای از تابلوهای رئال که نمایانگر قدرت دستان پیکاسو بودند، توجه من را آثار کوبیسمی به خود جلب کرد که رنگ و بویی از دنیای واقعی داشتند. معروفترین این آثار شاید تابلوی دورا مار، معشوقه ی پیکاسو باشد که در مورد آن بسیار نوشته اند و گفته اند. اما آنچه من در ذهن و حافظه ام از این گالری به یادگار آورده ام چند تابلوی کوبیسم است که ترجیح می دهم برداشت خودم را از آنها بنویسم. یکی از آنها تابلویی است که هنرمند با تاثیر از رویاها و ترس های کودکی اش با دیدن آدم های ناقص الخلقه، آفریده. تابلویی که در آن انسانی است با دست و پایی غیرمعمول که در جهت های مختلف رشد کرده. با این تابلو همذات پنداری بیشتری داشتم؛ شاید به این دلیل که این ترس و وحشت در وجود من هم بوده است؛ با این تفاوت که پیکاسو به آن فکر کرده و با کشیدنش، گویی خودش را نجات داده اما من و امثال من ترجیح می دهیم صورت مسئله را پاک کنیم و اصلا به این جور آدم ها نگاه نکنیم.
تابلوی بعد که به یادم خواهد ماند، اثری است که آدمهایی کنار ساحل با لباس شنا، توپ بازی می کنند. پیکاسو تنها یک لحظه و فقط یک لحظه از بازی را رسم کرده و آن لحظه ای است که آدم ها با دست و پایی که هدفشان رسیدن به توپ یا پرتاب آن است، میان زمین و آسمان اند. خیره مانده بودم به این تابلو و ستایشش می کردم.
اما تابلویی که نقاش در آن سال ها که عشق الهام بخشش به ماری ترز را پنهان می نموده، خلق کرده است. یک میز با سه پایه و ظرفی میوه و پارچ آبی زردرنگ در گوشه ای از آن. بعد از ده دقیقه ای فکر کردن، با شوق نوشته ی کنار دیوار را خواندم و پی تاییدی بودم بر کشفم. اما نوشته حیله ی نقاش را برملا کرد که ای بیننده ی سطحی نگر، نقاش در این تابلو برای اینکه رابطه اش را از چشم زن و فرزند و نامحرمان دور نگه دارد، خود و معشوقه اش را در تابلو پنهان کرده. در این اثر، پیکاسو از میوه ها به جای چشم ها و سینه های معشوقه اش استفاده کرده و پایه های میز نمادی از آلت مردانه هستند. پارچ زرد رنگ در واقع خروسی است که لابد کنار پنجره خودنمایی می کند. عجب تخیلی!!. دوباره خیره شدم به تابلو.
و اما مجسمه ها. مجسمه ی زن حامله در سالن آخر، آخرین یادگاری است که با خودم برداشتم و البته خدا می داند چقدر دلم می خواست بدزدمش. من عاشق آن گیس های آویخته و آن شکم برآمده شدم و پاهایی که وزن آن شکم را تحمل می کردند و آن دو خط دراز که سر و شکم و پا را به هم وصل می کردند. خدای من!! هیچ وقت این زن حامله را از یاد نخواهم برد.
رنگ ها چه خودنمایی می کردند در این همه تابلو. جدالی بود میان قرمز و زرد و آبی و سفید و نارنجی در مثلا اثر مرد مکزیکی که بستنی قیفی لیس می زد. من این قدرت نمایی را می ستایم.
پابلو پیکاسو جایی گفته است: “تمامی زندگی من به عنوان یک هنرمند چیزی جز مبارزه ی دائم علیه ارتجاع و مرگ هنر نبوده است.” این آثار همه شاهدی زنده اند براین نقل قول و تلاش.
آن ۲۵ دلار که دادم و رفتم داخل و گم شدم میان آن همه رنگ، حلالتان باشد، مدیر گالری!
۱۷ جولای ۲۰۱۲