شهروند ۱۱۸۲
“صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد”
حافظ

کمتر کسی است که دکتر ابراهیم یزدی را نشناسد، اگر چه این شهرت نه بر مبنای “مرد نکونام” سعدی، بلکه به مصداق “کفر ابلیس” ی است که عوام می گویند!
دکتر ابراهیم یزدی از نزدیکترین دستیاران آیت الله خمینی در جریان رویدادهای منجر به ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ بود. او بود که زمانی که آیت الله خمینی از عراق خارج شد و به مرز کویت رفت، با شتاب خود را به آنجا رساند و سفر او را به پاریس و زیر درخت سیب نوفل لوشاتو تدارک دید. او بود که بیشتر مصاحبه های خمینی را با رسانه های غربی ترتیب می داد و نقش مترجم را بازی می کرد و زمانی نیز می کوشید خود را سخنگوی آیت الله خمینی معرفی کند، اما خمینی گفت که سخنگو ندارد. پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، دکتر ابراهیم یزدی یکی از مطرح ترین چهره های روز بود. یکی از سه تفنگداری بود که نشریه طنز “چلنگر” ـ که در بهار آزادی منتشر می شد و بهار به پایان نرسیده تعطیل و توقیف شد ـ آنها را مثلث “بیق” ـ حرف اول اسم بنی صدر، یزدی و قطب زاده ـ نامید. از ضلع های سه گانه مثلث “بیق”، بنابر ضرب المثل معروف یکی ـ صادق قطب زاده که خمینی او را اعدام کرد ـ “مرد”، یکی ـ ابوالحسن بنی صدر که او هم به اشاره خمینی از دور خارج شد ـ “مردار شد” و سومی یعنی دکتر ابراهیم یزدی نیز به مفهوم واقعی کلمه “به غضب الهی گرفتار شد”!
دکتر ابراهیم یزدی سالهاست که پس از مرگ مهندس بازرگان عنوان رهبری نهضت آزادی ـ که نظام ولایت مطلقه فقیه آن را غیرقانونی و منحله اعلام کرده ـ را یدک می کشد و نقشی مرموز و ریاکارانه در حواشی قدرت ایفا می کند. نقشی که هرگز در راستای منافع مردم ایران نبوده و نیست!
روز جمعه ۲۵ خرداد ماه، نشریه اینترنتی روز ـ به مدیریت روزنامه نگار سرشناس اصلاح طلب مسعود بهنود که در عین حال در بنگاه سخن پراکنی بی بی سی نیز به خدمتگذاری مشغول است ـ مصاحبه ای را با دکتر ابراهیم یزدی منتشر کرد که نکات مطرح شده در آن درخور دقت و توجه است:
در این مصاحبه طولانی، دکتر ابراهیم یزدی پس از آنکه دیدگاههای خود را در مورد موضوعات مهم داخلی و خارجی چون وضعیت عراق، روابط ایران با سوریه، حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی پرونده هسته ای و . . . بیان می کند، به موضوع کارنامه جمهوری اسلامی می پردازد و می گوید: “به نظر من مجموعه عملکرد نظام جمهوری اسلامی دارد آرام آرام به سوی قفل شدن کلان حرکت می کند. یک اشکال کلیدی و اساسی در مجموعه مناسبات وجود دارد که هر کاری می کنند اوضاع بدتر می شود. اوضاع اقتصادی روز به روز بدتر می شود. آقای احمدی نژاد دانسته یا ندانسته، و برخلاف قانون اساسی در حال تحمیل فروپاشی اقتصادی به ایران است.”
دکتر یزدی در پاسخ به این پرسش که: “پیش بینی شما درباره سمت و سوی تحولات ایران چیست؟” می گوید: “. . . اکنون ۳۰ سال از انقلاب ایران گذشته است. الان زمان آن است که عملکرد نظام مبتنی بر ولایت فقیه را مورد ارزیابی قرار دهیم. ما معتقدیم که مشکل اساسی ایران در سیستم ولایت فقیه است. این سیستم برای زمان حاضر کارآیی ندارد. به نظر می رسد مجموعه نیروهای درون جمهوری اسلامی آرام آرام همگی به این جمع بندی می رسند که این سیستم فاقد کارآیی لازم است . . . من معتقدم ایران به سوی الگوی شوروی حرکت می کند.”
شنیدن چنین حرفهایی از زبان آقای دکتر ابراهیم یزدی که تا همین چند ماه پیش بر التزام عملی خویش به نظام ولایت مطلقه فقیه برای شرکت در به اصطلاح انتخابات مجلس هشتم تاکید می کرد و خود را به قانون اساسی جمهوری اسلامی مقید می دانست، به راستی شگفت انگیز است، ولی حرفهای آقای دکتر یزدی به همین جا ختم نمی شود. او در پاسخ به این پرسش که: “شما به کدام بخش از الگوی شوروی توجه دارید؟” می گوید: “ببینید، در شوروی انقلاب رخ نداد، حمله خارجی روی نداد، اما فشارهای خارجی به علاوه بی کفایتی و سوء مدیریت رهبران کشور، اقتصاد و سیاست شوروی را به نقطه ای برد که رهبران شوروی خود به این نتیجه رسیدند که ادامه وضعیت امکان ناپذیر است.” “وضعیت در ایران (با شوروی) متفاوت است. بنابر این ما مشکل قومی داریم ولی خطر تجزیه به دلایل این چنینی را نخواهیم داشت، بلکه بر عکس تغییر در سیاستهای درونی به سوی مردم سالاری موجب استحکام وحدت ملی خواهد شد. نکته مهم دیگر آن است که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، عصر مارکسیسم ـ لنینیسم به پایان رسید، اما در ایران اگر این تغییرات رخ دهد، عصر اسلام به پایان نمی رسد، بلکه با برداشت های جدیدتری ظهور و بروز خواهند کرد”!
برای روشن شدن ذهن کسانی که شگفت زده شده اند که کسی که عنوان “دکتر” را یدک می کشد چگونه تجزیه تحلیل های سیاسی این چنین آبکی ارائه می دهد، این توضیح ضروری است که ایشان دکتر داروساز هستند!
به هرحال، ایشان در ادامه تجزیه و تحلیل های خود در پاسخ به “جهت گیری تغییرات” می گوید: “ابتدا اعتراف به این که همه حق حیات دارند. در اینجا آشتی یا وفاق ملی معنا می یابد. آن چیزی که ما ۵ سال پیش تحت عنوان وفاق ملی به آن اشاره کردیم . .. اگر وفاق ملی اعلام شد، معنایش این است که نهضت آزادی نیز در کنار موتلفه و دیگران حق حیات دارد. ما هم بدون ترس از زدن و بستن و . . . می توانیم حرفمان را بزنیم. در چنین شرایطی مجموعه نظام خود را در جایگاهی قرار می دهد تا از همه نظریه ها بهره مند شود”!
درست فهمیدید. طبق نظر آقای دکتر ابراهیم یزدی همه مشکلات کنونی و فاجعه ای که ایران با آن دست به گریبان است و به قول خود ایشان “دارد آرام آرام به سوی قفل شدن کلان حرکت می کند”، ناشی از این است که نهضت آزادی نتوانسته است “در کنار موتلفه و دیگران” حرفش را بزند و به این دلیل “مجموعه نظام در جایگاهی” قرار نگرفته “ تا از همه نظریه ها بهره مند شود”!
در اینجا، مصاحبه کننده پرسشی را مطرح می کند که به خوبی دم خروس را آشکار می سازد: “شما نشانه های این پذیرفتن را در کجا مشاهده می کنید؟” و آقای دکتر یزدی پاسخ می دهد: “آقای هاشمی (رفسنجانی) که بسیار زیرک و باهوش است چرا مطرح کرد که با ولایت فقیه مخالف بوده است؟ چرا ایشان اکنون مطرح می کند که به مرحوم آذری قمی گفته بود که این ولایت فقیه که شما دنبالش هستید ناصرالدین شاه می شود؟ آقای هاشمی اکنون رئیس مجلس خبرگان رهبری است که بر طبق قانون اساسی وظیفه نظارت بر رهبری را بر عهده دارد. بنابر این کسانی که دارای دانش روز هستند یا سی سال تجربه کرده اند، به این نتیجه رسیده اند که نمی شود یک فرد دارای همه اختیارات باشد ولی درباره هیچیک به هیچ کس یا نهادی هم پاسخگو نباشد. این خود مشکل اصلی است که به تدریج همه دارند به آن پی می برند”!
و به این پرسش که: “چه ساختار قانونی قادر خواهد بود این وفاق ملی را به پیش برد؟” چنین پاسخ می گوید: “نکته اول این است که قانون اساسی اول را، که دولت موقت تدوین کرده بود آقای خمینی نیز امضا کرد. این موضوع به این معنا است که قانون اساسی اول که در آن ولایت فقیه هم وجود ندارد می تواند قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران باشد. پس هی نگویند که جمهوری اسلامی منهای ولی فقیه معنا ندارد. . . حال می گوییم که ۳۰ سال از آن زمان گذشته و تجربه پیدا کرده ایم. قانون اساسی که وحی منزل نیست، لذا امکان تغییر در آن وجود دارد. برگردیم به همان قانون اساسی که به امضا رهبر فقید انقلاب هم رسیده بود”!
و سرانجام پاسخ آقای دکتر یزدی به پرسش: “بازگشت به قانون اساسی اول آیا لوازم تحقق خود را داراست؟” چنین است: “ادامه جنبش های مدنی از یک طرف و فروپاشی اقتصادی از جانب دیگر، تورم مهار گسیخته و . . . همه از عواملی است که فشار به حاکمان برای پذیرش تغییر وارد می آورد”!

خواندن مصاحبه آقای دکتر ابراهیم یزدی با نشریه اینترنتی “روز” بی اختیار مرا به یاد “فراخوان ملی برای برگزاری رفراندم” در سه سال و نیم پیش انداخت. روز پنجم آذر ماه ۱۳۸۳ ـ ۲۵ نوامبر ۲۰۰۴ ـ گروهی از اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها با تشکیل “کمیته اقدام برای همه پرسی” برای “برگزاری رفراندوم فراخوان ملی” دادند. در آن فراخوان آمده بود: “تجربه بیست و شش سال گذشته و دهها مصیبت کوچک و بزرگ که بر سر مردم ایران آمده و تحقیر ملت و انزوای سیاسی ایران را در پی داشته نشان می دهد که تنها یک راه قطعی برای رفع این بحران و رهایی ملت رنجدیده ایران وجود دارد.”
در پی این مقدمه، فراخوان “خواهان برگزاری یک همه پرسی با نظارت نهادهای بین المللی برای تشکیل مجلس موسسان به منظور تدوین پیش نویس یک قانون اساسی نوین، مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های الحاقی آن با رای آزاد مردم” شد و از تمام “هموطنان شریف، میهن دوست و ترقی خواه” تقاضا کرد با امضای آن فراخوان صدای ملت ایران را محکم و استوار به گوش جهانیان برسانند.
آقای محمد محسن سازگارا ـ عضو پیشین سپاه پاسداران، از برپاکنندگان نشریات به اصطلاح اصلاح طلب و از سران تنظیم و حمایت کننده “فراخوان” در همان زمان نوشت: “اگر به اندازه کافی از این فراخوان حمایت شود این امکان ایجاد می شود که بتوان با مقامات در سطح داخلی و یا نهادها در سطح بین المللی وارد گفت و گو شد تا به خواست ملت تن دهند”!
در همان زمان، نگارنده این سطور در نوشتاری با عنوان “ترفند فرم!” نوشتم: “به نظر نگارنده “فراخوان” ترفندی بسیار زیرکانه ـ حتی زیرکانه تر از فریب و سراب اصلاحات ـ است. از دو حال خارج نیست: یا “فراخوان” در حد وسیع هوادار می یابد و از آن پشتیبانی می شود و یا نمی شود. اگر بشود، نظام یک بار دیگر، همانند دوم خرداد، خواهد توانست توسط افرادی دست آموز و وفادار به خود بر امواج نارضایتی مردم سوار شود و آنها را مهار و هدایت کند و این دقیقا نهایت چیزی است که نظام می تواند آرزو کند و اگر نشود هم باز به نفع نظام است زیرا می تواند ادعا کند که هیاهویی که مخالفان نظام در مورد “رفراندوم” به راه انداخته اند، زمینه ای در بین مردم ندارد و بنابر این موضوع منتفی است. در هر دو صورت، حربه ای موثر و کارساز از چنگ مخالفان نظام ولایت مطلقه فقیه خارج و در واقع مانند دوم خرداد مصادره شده است.”
در آن هنگام نیز آقای مسعود بهنود در کارزار تبلیغاتی “فراخوان” نقش آفرین بود و در مقاله ای با عنوان “چرا نام خود نوشتم” چنین نوشت: “فراخوان برای تغییر قانون اساسی، مدنی ترین و متمدنانه ترین خواسته هاست و با تاکید بر تجربه های گرانقدر و همین ربع قرن و هم صد سال گذشته بیان می شود و برای این مهم نام می نویسد”!
خوشبختانه، با هوشیاری مردم و عدم استقبال آنان کار “فراخوان” نگرفت و به رغم تبلیغات گسترده و چهره های موجهی چون دکتر ملکی، دکتر ناصر زرافشان، عبدالله مومنی، بانو مهرانگیز کار و شاهزاده رضا پهلوی که به نفع آن وارد کارزار تبلیغاتی شدند، پس از چندی در حالی که تنها به حدود ۵ درصد از هدف تعیین شده ـ جمع آوری یک میلیون امضا ـ دست یافته بود، بساطش برچیده شد.
اما، در یک مورد حق با آقای دکتر ابراهیم یزدی است. اوضاع باید خیلی قمر در عقرب باشد تا او را وادارد اینگونه سراسیمه و ناشیانه ـ اگر نه ابلهانه ـ وسط میدان بپرد و برای نظرات بدیع و نبوغ آمیز خود شخصیت “بسیار زیرک و باهوش”ی چون آقای هاشمی رفسنجانی را نیز شاهد بگیرد. به راستی اوضاع حتی از آنکه دکتر یزدی و هاشمی رفسنجانی می پندارند هم بدتر است، اما کلید حل آن نه در دستهای دکتر یزدی و هاشمی و رفسنجانی و “جمهوری اسلامی منهای ولایت فقیه و برگشت به قانون اساسی اول” بلکه در دستهای نسل جوان برومند ایران است که به خوبی دریافته جز با برچیدن کلیت و تمامیت نظام راه نجاتی برایش متصور نیست. “دانش روز و تجربه ۳۰ ساله” ای که آقای دکتر یزدی از آن سخن می گوید به چه کار می آید اگر او و همه همدستان و همفکرانش را به این نتیجه گیری منطقی نرساند که راهی جز سر به زیر افکندن و صحنه را ترک کردن نیست؟!
ایران آینده و آینده ایران متعلق به نسل جوانی است که اکثریت مطلق بیش از ۷۰ درصدی جمعیت آن را تشکیل می دهد. اگر در وجود آقایان دکتر ابراهیم یزدی و هاشمی رفسنجانی و همه کسان دیگری که با عملکرد خود وضع فاجعه بار و انفجارآمیز کنونی را به وجود آورده اند، سر سوزنی وجدان و شرافت انسانی باقی مانده باشد، بهترین کاری که می توانند بکنند جز این نیست که با ابراز ندامت از خود کرده هایی که تدبیری برایشان نیست، دست از حیله گری و ترفندبازی بردارند و امیدوار باشند که مورد بخشایش مردم شریف و بزرگوار ایران بویژه نسل جوان آن قرار گیرند!
دکتر یزدی، هاشمی رفسنجانی و مسعود بهنود ـ به عنوان سکوی پرتاب نظرات ایشان ـ و بسیاری دیگر از سردمداران حکومت آخوندی، اکنون سالهای پایانی عمر را می گذرانند. آقای هاشمی رفسنجانی چند ماه پیش، پس از به اصطلاح انتخاب به ریاست مجلس خبرگان در نامه ای خطاب به مردم ایران (نقل به مضمون) نوشت که امیدوار است در سالهای باقیمانده عمر خود خدمتی شایسته به آنان بکند. شایسته ترین خدمتی که از او و همپالکی هایش ـ از جمله دکتر یزدی ـ ساخته است، این است که از سنگ اندازی در راه نسل جوان ایران دست بردارند و اجازه دهند که این نسل خود با مشکلاتی که ایشان برایش ساخته اند دست و پنجه نرم کند.
اگر درست است که به قول آقای دکتر یزدی “مجموعه عملکرد نظام جمهوری اسلامی دارد آرام آرام به سوی قفل شدن کلان حرکت می کند”، آیا عاقلانه تر نیست که اینان به جای تداوم حیله گری و ترفندبازی و هر روز یک نغمه تازه ساز کردن، کنار بنشینند و شعر شیوای زنده یاد مهدی اخوان ثالث را زمزمه کنند که:
“رسیده ایم من و نوبتم به آخر خط
نگاهدار، جوانها بگو سوار شوند”؟!