مهرانگیز کار از زنان نویسنده کم مانند ایران امروز است. از زنانی که به میزان دوری از آنچه آفریده، دیده شده است. مهرانگیز کار تنها در عرصه نویسندگی نیست که پرکار و تاثیرگذارست، او یکی از زنان کوشنده و خستگی ناپذیر حقوق زنان نیز هست. همان جایی که در واقع پاشنه ی آشیل حکومتی چون جمهوری اسلامی ست. اغراق نکرده ام اگر بگویم چهار ستون حکومت جمهوری اسلامی بر پایه ی ظلمی که بر زنان روا داشته، استوار شده است. این حکومت حتی حاضر است جام های زهر را یکی یکی و هر موقع که لازم شد سر بکشد، اما در برابر تضعیف حقوق زنان که جزو قانون اساسی اش هست کوتاه نیاید! به همین دلیل است که وجود عزیزی چون مهرانگیز کار بسیار ویژه و شاخص می شود که همواره در مرزهای پر از “مین” پای گذاشت و آن قدر به این وادی ترس و وحشت رفت و آمد کرد به این امید که ترس را درونی خود و دست آموز کند تا سپس تر که اکنون باشد، شهادت بدهد بر ظلمی که بر مردمان این سرزمین بی قانون هر روزه و هر لحظه وارد می شود.
هنگام که ایمان به خون آلوده او را می خوانی تازه می دانی که آن همه درک درد و رنج جامعه از کجا درونی او شده است. کودکی او در اهواز یکی از شهرهای مهم استان خوزستان سپری شده است. برادرش “فریدون کار” شاعر نام آشنای معاصر ایران است کسی که در نقش بخشیدن به شخصیتی که ما امروز از خانم کار می شناسیم، سهم بسیار داشته است.
از شخصیت های مهم دیگر که نقشی انکار ناکردنی در مهرانگیز جوان و جست وجو گر دارد مادر اوست.
هنگام که درست به ترکیب خانواده ی خانم کار نگاه می کنی انگار کاریکاتور انقلاب ایران را می بینی! مادری که در عین مدرسه نرفتن تنها با همان امکان خواندن و نوشتن کار هایی می کند که انگار در دانشگاه های مهم دنیا درس فمنیستی خوانده و وظیفه دفاع از حقوق معوقه زنان را دارد. مادر بزرگی که مراقب ایمان در مخاطره ی خانواده است و پدر میخواره و اهل دود و دمی که در مراقبت از مهرانگیز و مادر او همدست مادر بزرگ می شود. و از در مخاطره بودن دین و ایمان دم می زند. هرچند هرگز از میخوارگی و دود و دم هم غافل نیست. و برادری که پای سرشناس ترین چهره های ادبی آن دوران را به خانه ی آنان باز می کند، و مهرانگیز که تا به خود می آید می بیند در اتاق حالا تمامن مستقل برادر، فروغ فرخزاد و پرویز داریوش و شاعر نامدار نظام وفا رفت و آمد دارند، و مادر که در مهرانگیز و فریدون شکوفایی آرزوهای گم شده خود را دارد، با همه ی توان در برابر وزارت ارشاد مادر بزرگ و پدر دیکتاتور مقاومت می کند. مادری که در نه سالگی به عقد مردی در می آیدکه هیچ وجه مشترکی با او ندارد و مادر بزرگی که گمان دارد نماینده ی خدا در خانه است، و مهرانگیز که در همان کودکی دل در گرو آزادگی مادر می بندد و در پناه برادر که دنیای دل انگیز شاعرانه خود را در اهواز آن سال های دور و داوری های کور بنا می کند و از این که خواهرش در محیطی خلاف میل و مرام شاعرانه و آزادانه او بار بیاید با همه ی و جود مانع می شود.
او درباره مادرش می نویسد: “مادرم به زنانگی خود مباهات میکرد. هرگز نفهمیدم چرا؟ دیگر زنانی که دور و برم را گرفته بودند، مثل مادرم نبودند. حرکات و رفتارشان طوری بود که گویی چیزی کم دارند. از آنها بدم میآمد و خوشحال بودم که من هم آن «چیز» را کم دارم: جنسیت مردانه را! حالا که به گذشتههای دور میاندیشم گمان میکنم در همان حال و هوای کودکی همین که فهمیدم جنسیت خود را از مادرم دارم و بدنم همانند او است، فمینیست شدم. از بس مادرم را دوست داشتم.”
خانم کار در پرش های ذهنی، اهواز سال های کودکی اش را گره می زند به تهران و به ایران دوران شاه و نیک و بد آن دوره را با همان متانت ستودنی و زنانه اش بر می شمارد:
“مقالههایی که در آن سالها در هفته نامهی فردوسی و دیگر نشریات انتشار دادهام در یک تقسیمبندی کلی بر دوگونه بوده است. مقالات پیرامون مسایل داخلی که بیشتر اجتماعی است و مقالات پیرامون مسایل خارجی که سیاسی است. در مقالات اجتماعی فقر فرهنگی و رفتار ضد و نقیض زنان دوران شاه در مناسبات خانوادگی و اجتماعی عمده شده و در مقالات سیاسی، موانعی که راه را بر دموکراسی در کشورهای زیر سلطهی استعمار نو و استبدادزده میبندد تحلیل شده است. با آن که با مخالفان شاه از هر دسته و گروه در تماس بودم و با آنها مناسبات دوستانه داشتم، اما هرگز جذب سازمانها و جریانات سیاسی آن روزگار نشدم. به نوشتن عشق میورزیدم. وضع سیاسی کشور در تمام نوشتههایم نامطلوب گزارش میشد. با این وصف در طبیعت من انقلابیگری، حرکات سازمان یافته و تشکیلاتی، قهرمانی، رویارویی مستقیم با آن قدرت سیاسی که میتوانست من را به سهولت نابود کند، جایی نداشت. احساس میکردم با نوشتن که فن آن را آموخته بودم و با پرتوافکندن بر مناسبات اجتماعی، میتوانم در درازمدت تأثیرگذار بشوم. برای تأثیرگذاری شتابزده نبودم. میفهمیدم ایران جامعهی دشواری است و باور کرده بودم با روحیهی انقلابی نمیتوان بهسر منزل مقصود رسید. در طبیعت خود نیز از ویژگیهای قهرمانی و انقلابیگری نشان نمی یافتم.”
یکی از امتیازات آثار مهرانگیز کار که بسیار هم شبیه شخصیت اوست سعه ی صدری است که در تحلیل و روایت ماجراها دارد مانند روایتگری بدون حب و بغض به همه ی جوانب حوادث سر می زند و بی آن که قضاوت کند خواننده اش را آزاد می گذارد که خود به داوری روزگار بپردازد. او به راحتی آب روان به تعریف حتی تلخ ترین روزهای زندگی اش می نشیند:
“روزی که برای تمدید اعتبار پروانهی وکالت خود وارد این ادارهی دولتی شدم، آبدارچی را در رأس امور دیدم و وکلا را هیچکاره. رئیس دولتی کانون موجودی دست نیافتنی بود که داشت بر دستآوردهای “داور” کلنگ میزد. وکلای دادگستری ایران یتیم شده بودند. تا جایی که ممکن بود پا به کانون نمینهادند. وقتی هم که مجبور میشدند برای انجام یک کار اداری یا خریدِ یک دسته فرم وکالتنامه و مانند آن وارد کانون بشوند، از استقلال کانون نشان نمییافتند و در آنجا کسی را نداشتند تا شکایت نزد او ببرند و رفتار تحقیرآمیز قضات تازه وارد را نسبت به وکلا با او در میان بگذارند. این بچههای یتیم هر روز که میگذشت در شکل ظاهری ژولیدهتر میشدند و در احساسات باطنی به منتها درجهی ضعف و دلزدگی و یأس میرسیدند. چه بسیار که دفاتر خود را بستند و چه بسیار که ماندند و زجرکش شدند. معدودی هم بهنوا رسیدند و توانستند همدست و همسوی آن دسته از قضاتی بشوند که تجاوز بهحق حیات و حقوق مالکانه و حیثیت و شئون انسانی شهروندان ایرانی را بهنام اسلام توجیه می کردند.”
از حسن های دیگر اغلب آثار خانم کار نثر روان و سرشار جانی است که بی آن که مصنوع و رمانتیک و مطنطن بشود، در خدمت موضوع قرار می گیرد و فضا و فکر و روایت در هم می تنند تا خواننده خیال کند قصه می خواند و خسته نشود. حتی در هنگام روایت کسانی که بر او ناروایی های بسیار تحمیل کرده اند به شیوه ای یاد می کندکه گویی از ستمی که بر دیگری رفته است حرف و حدیث می کند. و همین کار های مهرانگیز کار را خواندنی تر می کند:
“…فهمیدم خطر در کمین است. شبانه به فرودگاه رفتم و به تهران بازگشتم. بعد از بازگشت به تهران اطلاع دادند خانم مدیرهی آن انجمن زنانه بهقدری توسط نهاد اطلاعاتی آستان قدس رضوی زیر فشار بازجویی قرار گرفته که دچار سکته قلبی شده و به بیمارستان انتقال یافته است. تا آن هنگام نمیدانستم در مشهد آقای طبسی تولیت آستان قدس در حکم ولی فقیه دیگری است و در استان خراسان دارای قدرت مطلقه است و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی خاص خود را به کار گماشته است. بهتدریج و در جریان حضور پیاپی در محافل عمومی و سیاسی با شبکههای تو در توی قدرت سیاسی از نزدیک آشنا شدم. آنچه به من اعتماد به نفس می بخشید تا در محاصرهی خطرها از پا ننشینم این واقعیت بود که بهچشم میدیدم شبکههای قدرت با وجود دسترسی به تمام امکانات مالی، اطلاعاتی و پلیسی نمیتوانند از حضور من و امثال من در صحنه جلوگیری کنند. آنها فقط ترس به دلها میانداختند تا ما جا خالی کنیم….”
ندیده ام کس دیگری را در وقوع فاجعه، حتی اندکی از چنین نرمش و بی بغضی داشته باشد. و همین ویژگی در نوشته هایش هست که اگر کسی او را نشناسد از این همه خون سردی به ظاهر، چه بسا به فغان آید و از درک دنیای انسانی و عدالت محوری که خانم کار در جست و جوی اوست، غافل بماند.
خواندن ایمان به خون آلوده را که به همت انتشارات گردون بخت انتشار پیدا کرده است ، به دلسوزان امروز و فردای ایران توصیه می کنم، و به خانم مهرانگیز کار نازنین که این همه برای مردم و وطنش خدمت کرده و می کند تعظیم عرض می کنم، و دستان پرکار و مهربانش را می بوسم!