فروپاشی روابط زناشویی هم چون هر سیستم اجتماعی دیگر معلول عدم توانایی در تنظیم روابط داخل یک نهاد یا سیستم در تقابل با پدیده ها و چالش های جدید است.
مهاجرت یک چالش عظیم برای روابط زناشویی است، به دلیل آن که فردی که با باورهای یک جامعه سنتی شکل گرفته و در چارچوب آن زندگی کرده وارد یک جامعه جدید با باورهای متفاوت و افق های جدید می شود. اگر زن و مرد توانایی هضم نظام جدید را در چارچوب روابط خود نداشته باشند روابط تحلیل رفته و از هم خواهد پاشید.
در واقع جهت بررسی فروپاشی خانواده مهاجر اول باید بنیان هایی را که این نهاد بر آن بنا شده در جامعه خود باز شناسیم.
همچنان که همه واقف هستیم نرخ طلاق در جامعه ایران در چند ساله اخیر رشد بالایی را نشان داده است که خود به خود نشان دهنده نواقص عمیق در شکل گیری این رابطه است. صد البته باید خاطر نشان کرد که نرخ طلاق پایین در گذشته نشانه کیفیت بهتر روابط زناشویی نبوده است بلکه در حقیقت جامعه آمادگی کمتری نسبت به پذیرش امر طلاق نشان می داده و در نتیجه پیوندهای زناشویی در اوج گسستگی به طلاق منجر نمی شده است. این که رابطه زناشویی تحت فشار سنت های فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جامعه ما محکوم به ماندن است دلیل محکم بودن بنیان خانواده نیست، کما این که محصول این نوع روابط زناشویی جز فرزندانی که به انواع ناسازگاری های روانی و درماندگی های اجتماعی مبتلا می باشند نیست که درجات آن نسبت به وسعت و فراگیری خشونت بین زن و مرد و شدت و بدویت این رابطه متفاوت می شود.
سرنوشت بچه های طلاق برخلاف آن چه ما تصور می کنیم به ناگزیر شکست های اجتماعی، شغلی و طلاق نیست اگر به درستی زیر و بم این رابطه برایشان روشن شود. پس می شود بچه طلاق نبود ولی به دلیل این که خانواده از یک گسستگی عمیق و طلاق عاطفی مزمن رنج می برده هرگز به بلوغ عاطفی نرسیده، از فقدان عشق و احترام و وجود تنش های همیشگی متاثر شده و دچار شکست در سطوح مختلف روابط فردی و اجتماعی شد. ثمره رابطه ای که عشق تولید نکند به ناچار بیزاری و نفرت است و متاسفانه این رابطه محصول خنثی ندارد.
اگر ساده انگارانه وارد قضیه نشویم درصد پایین تر طلاق در جامعه ما در مقایسه با جوامع دیگر به دلیل تابو بودن فرهنگ طلاق در جامعه ماست و به همین دلیل است که از آن پرهیز می کنیم و قطعاً نشان دهنده رشد اجتماعی بالای ما ایرانیان نیست و نخواهد بود.
در بهترین وضعیت ثمره بیشتر روابط زناشویی اطراف ما که با طلاق به بن بست نرسیده اند ولی با سردی روابط سالیان سال دوام آورده اند سرخوردگی، حسرت و افسوس عمری بر باد رفته و در پایان تباه شدن استعدادها و فرصت رشد انسان های واقع در این رابطه است که شاهد آن زندگی بسیاری از پدران و مادران ما و ما به عنوان فرزندان آنها می باشد.
علت اساسی واماندگی در روابط زناشویی از جایی آغاز می شود که ما تعریف شایسته ای از عشق در فرهنگ مان نمی یابیم. داستان های شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون در ادبیات ما عشق های بی سرانجامی هستند که اگر شانس حضور می یافتند باید در ماندگاری آنها تردید کرد. تعریف ما از عشق، کور و بی مفهوم و جاهلانه است. عشق در مفهوم واقعی خود پرنده ای است با دو بال دوست داشتن و احترام که با حذف هر یک از این دو بال، این پرنده از پرواز بازخواهد ماند.
عشق با مالکیت طرف مقابل بیگانه است. در یک عشق واقعی ما طرف مقابلمان را دوست داریم و در عین حال به موجودیت، خواسته ها، آرزوها و آمال او احترام می گذاریم. ما مناسبات مان را با در نظرگیری حقوق یکدیگر تنظیم می کنیم. اما در عشق جاهلانه ما به حوزه وجودی طرف مقابل مان معتقد نیستیم و بدین جهت است که با فروکش کردن هیجان سال های اولیه، سعی در نفوذ و به دست آوردن قلمرو دیگری داریم و در رابطه زناشویی از این دست، عشق بدون این که جایگاه خود را بیابد در فراز و نشیب زندگی کم رنگ و بی فروغ می شود و کم کم رفتارها رنگ انتقام گیرانه و تلافی جویانه به خود می گیرد. و آنگاه زندگی سراسر به جنگی بی پایان برای به کرسی نشاندن حرف خودمان و نادیده گرفتن طرف مقابل تبدیل خواهد شد.
در عشق غیرواقعی گاه یک طرف به دنبال مالکیت جسمی و فیزیکی طرف مقابل است که با روابط جنسی گذرا و کوتاه مدت نزول کرده و به پایان می رسد و گاه در شکل پیچیده تر تمایل به تصرف تمامیت فرد مقابل دارد و می خواهد همه چیز را در او کنترل کرده و به سمت و سویی که خود می خواهد سوق دهد. در حقیقت یک طرف چنان دچار خودشیفتگی است که خود را شایسته دخل و تصرف در طرف مقابل می داند مانند یک روح در دو بدن، تمثیلی که در فرهنگ ما از آن به تقدس یاد می شود ولی اساساً تعبیر غلطی است که معنایش حذف یکی و سیطره بخشیدن به دیگری است.
در این نوع رابطه ما چنان به اصالت نحوه تفکر خود ایمان داریم که هیچ بازنگری را در چارچوب آن نمی پذیریم، پس چون فکر و احساسات ما کاملاً به جاست، نحوه تفکر و احساسات دیگری در آن جایی ندارد. اگر ما در جایی کنار نشسته ایم نه به خاطر این است که به حقوق دیگری باور داریم بلکه به این دلیل است که طرف مقابل ما در این زمینه قدرتمندتر ظاهر شده است و ما به اجبار به آن گردن نهاده ایم ولی هشیارانه مترصد فرصتی هستیم تا از این تله بیرون جسته و گوی قدرت را برباییم.
ما از دستیابی به عشق بازمانده ایم و نمی دانیم دنبال چه می گردیم به دلیل آن که تعبیر وارونه ای از آن ارائه می کنیم. در اذهان ما عشق گاه با ترحم و گاه با عقده های سلطه گرانه اشتباه گرفته می شود. ما عاری از عشق واقعی بزرگ شده ایم. ما از جامعه ای می آییم که در آن روشنفکران ما به جاهلیت جاهلان ما در روابط زناشویی عمل می کنند.
متاسفانه در باور جامعه ما زنان و مردان در کنار یکدیگر واقع نیستند، آنها کاملاً در برابر همدیگر قرار دارند و این رابطه خود را در ساختار رابطه زناشویی چه از نوع جنسی یا غیرجنسی آن بی وقفه تکرار می کند.
رابطه مرد با زن در فرهنگ ما و پیرو آن در ذهن مردان و زنان جامعه ما رابطه ای ارباب منشانه است که در این تعریف مرد به باور فرهنگی ما از جایگاه والاتری برخوردار می شود و زن شخص درجه دوم این رابطه است. مرد به امتیازات بیشتر فیزیکی، فکری و مالی برای خود قائل می باشد حتی اگر از نظر کیفی توانایی اثبات آن ها را نداشته باشد، پس صرف جنسیت او برای او و در ذهن جامعه این تمایز را به بار می آورد. در صورتی که زن باید در زیر سایه این مرد به سر برد و تمایز و سروری او را بپذیرد حتی اگر از نظر کیفی نسبت به طرف مقابل خود تمایز نشان دهد.
در جامعه جدید باورهای قدیم رنگ می بازد. در این جامعه که مرد و زن از حقوق برابر و آزادی عمل برابر برخوردار می شوند، اگر یک طرف که غالباً در فرهنگ ما مرد است، همچنان بر باورهای خود بالغ بر امتیازات جامعه مردانه پایداری نشان دهد و طرف دیگر رابطه که غالباً زن است و سال ها در جامعه ای زندگی کرده که برای او هویتی نصف مرد قائل بوده و او را از ابتدایی ترین حقوق انسانی اش محروم کرده، در رابطه زناشویی هم چنان خود را محروم از حقوق بیابد، رابطه بین زن و شوهر آشکارا با تضاد و تناقض های جدید همراه می شود و در سراشیب سقوط قرار می گیرد.
و اما سکس یکی دیگر از ارکان مهم زناشویی است که اساساً در دریافت آن دچار کج فهمی فرهنگی هستیم. پدیده سکس در جامعه ما یا همیشه تقبیح و انکار شده یا دچار لمپنیزم بوده است و ما همیشه بین این دو رفتار سرگردان بوده ایم.
سکس و روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج در فرهنگ ما اصولاً نکوهیده بوده است و صرف نظر از نحوه نگرش ما به آزادی های جنسی، تحت تاثیر القائات جامعه ای که در آن رشد کرده ایم، روابط جنسی خارج از ازدواج در پشت زمینه ذهنی ما یک لغزش و گناه محسوب می شده که شایسته پنهانکاری و لاپوشانی است.
با این که در سال های اخیر شاهد تغییرات قابل توجهی در حوزه سکس و روابط جنسی در جامعه داخل کشور بوده ایم ولی این تغییرات کاملاً سطحی و بیمارگونه بوده و هیچ تغییری در تعبیر ما از آن ایجاد نشده است.
گره های ذهنی جامعه ما در داخل و خارج کشور نسبت به مسائل جنسی باز نشده است. تعریف رفتار جنسی در ذهن ما ملغمه ای از برداشت های سنتی پیشینیان ما از این مقوله به علاوه آموخته های بیمار کوچه ـ بازاری و برداشت مدرن آن که از طریق انواع Business های سکس در جهان و سایت های کامپیوتری القاء می شود، بوده است.
حتی زمانی که کسانی در تورنتو دست به انتشار مجله ای فارسی زبان در زمینه مسائل جنسی می زنند، از کمترین آگاهی ها و نگاه علمی به روابط جنسی بی بهره بوده اند، و با سخیف ترین نوشته ها انگار در خیال خود می خواهند که گوی سبقت از صاحبان Play boy بربایند.
در جامعه ما، سکس هرگز از تقدس و زیبایی برخوردار نبوده و صورت آسمانی خود را گم کرده است، اما زشتی و پلشتی و حیوانی بودن آن در فرهنگ ما چه بسیار نمودار است.
گاه سکس به یکی از بزرگترین مسائل زندگی دو نفره تبدیل شده و به صورت روابط کاذب و مریض در چارچوب یک رابطه زناشویی به شکل تجاوزات پی در پی اتفاق افتاده و موجبات سرخوردگی، سردی و انزجار طرفین را فراهم کرده است.
هیچ گاه از اذهان ما نگذشته که مانند همه مسائل قابل بحث و تعمق دیگر سکس هم یک رابطه اجتماعی است و به راستی نیاز به بررسی و مطالعه دارد. تک تک ما نیاز به آگاهی هایی در این زمینه داریم. ما در این خصوص نه مطالعه می کنیم و نه قائل به آن هستیم. باور نداریم که رفتار جنسی هم چون دیگر مسائل واقع در یک رابطه تحت تاثیر دنیای اطراف قرار داشته و فراز و نشیب های خود را دارد. اگر معتقدیم که یک رابطه جنسی صرفاً یک لذت فیزیکی است که به طور غریزی جریان می یابد و یا به منظور تولید مثل صورت می گیرد پس نمی تواند تقاوتی با رفتار جنسی یک حیوان داشته باشد.
ما مردمی هستیم که تامل و تفکر در مسائل به باور خودمان خُرد و پیش پا افتاده را طاقت نمی آوریم و ضعف هامان را پشت مسائل سیاسی و بحث های روشنفکرانه پنهان می کنیم و فراموش می کنیم که تغییر باید از خردترین جزء جامعه آغاز شود.
قطعاً به دنبال تعمیم یک الگوی ثابت برای روابط زناشویی نیستیم که این کار بسی ابلهانه می نماید، بدان معنا که هر زندگی و هر رابطه زناشویی مسائل و معضلات خاص خود را دارا بوده و تنظیم روابط بین طرفین و با دنیای اطراف کاملاً مربوط به شخصیت، خواسته ها و ایده آل های طرفین است، ولی صرف نظر از تفاوت ها یک اصل کلی مشمول این رابطه است و آن هم بررسی و تعمق در اصول رابطه ای که ما با طرف مقابل مان داریم. نگاه بنیادگرانه به مسائل را رها کنیم. به قول سهراب سپهری:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
جامعه ما از سطحی نگری و دگماتیسم تاریخی رنج ها برده و صدمه ها دیده است. برای رهایی از دگماتیسم باید درهای اندیشه مان را به روی تازه ها بگشاییم و هراس های همیشگی که توان محک زدن باورهایمان را از ما گرفته بزدائیم. فرصت آموختن را گرامی بداریم، از دنیای جدید بیاموزیم و تازه های آن را در آغوش بکشیم.