از انقلاب اسلامی به رهبری آیتالله خمینی در ایران، درست، سی و سه سال میگذرد. عدد سی و سه مانند عدد هفت و ده و دوازده معنای رمزی و سمبلیک دارد. سی و سه رمز جوانی و اقتدار است. در کتاب مقدس آمده است که مسیح در سی و سه سالگی به صلیب کشیده شد. و در بهشت مردان همیشه سی و سه سالهاند، یعنی در اوج توانایی و نیرومندی. اما انقلاب اسلامی ایران درست در سن و سالی که باید اوج اقتدار و جوانیاش باشد، پیر و فرتوت شده است. این پیری بهیقین دلایلی دارد. در این جا میکوشیم مروری داشته باشیم بر دلایل این پیری زودرس. پیش از آن اما باید دید که چرا این انقلاب را پیر میخوانیم؟
ایران در میان کشورهای منطقه دارای بهترین نیروی انسانی است؛ امکانات و منابع طبیعی آن نیز جزو بهترینها در دنیا است و در کنار این دو موهبت از موقعیت ژئوپولتیک استثنایی نیز برخوردار میباشد. کشوری کهنسال و با فرهنگ است و مردمان مستعد و فرهنگپذیر دارد. با اینحال اینک ایران غرق در فساد مالی است و در کنار یمن و الجزایر پایینترین رتبه را از حیث شفافیت مالی در خاورمیانه و شمال آفریقا دارد. اوضاع اقتصادیاش آشفته و نابسامان است و یک دولت رانتی و مصرفی، با قبضهکردن هشتاد درصد امکانات جامعه، توان هرگونه تحرک و طبعا نشاط و پویایی را از جامعه گرفته است. کم نیستند مقامات ارشدی که اینک در جمهوری اسلامی از مبارزه با فرهنگ سرمایهداری و لیبرال دموکراسی غرب سخن میگویند. این بدان معنا است که انقلاب اسلامی بیشتر حالت دفاعی دارد تا تهاجمی. جمهوری اسلامی با شعار«صادرکردن انقلاب» آغاز کرد، اما زود به «وارد کردن اصلاحات» رسید و اینک اصلا معلوم نیست که جمهوری اسلامی چه متاعی برای عرضه به بازار سیاست منطقه دارد و چه چیز را باید از دیگران بگیرد. انقلاب اسلامی در مرزهای ایران محدود مانده و نظام سیاسی برآمده از دل آن هیچ جذابیتی برای گروههای تحول طلب در جهان اسلام ندارد. در دو سال گذشته تمام بوق وکرنای جمهوری اسلامی به کار گرفته شد تا القا کند که جنبش بهار عربی بر الگوی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ استوار است، اما بیم و هراس از تکرار این تجربه در درون ایران همچنان سران حکومت را نگران کرده است. علت این عدم اعتماد به نفس و فرسودگی چیست؟ در ذیل به برخی نکات اشاره میشود که همزمان هم دلیل این پیری زودرس و هم نشانههای آن میباشند.
۱- غیریتسازی افراطی. انقلاب اسلامی ایران در برداشتن موانع قوی بوده است، اما در ایجاد عقبه ضعیف. انقلابها اما تنها با نابودی دشمنان بدکامیاب نمی شوند، بلکه با ایجاد دوستان خوب کامیاب می شوند. جمهوری اسلامی با چالشهای داخلی، جنگ و چالشهای بینالمللی تاحدودی موفق بوده است، اما در ایجاد یک عقبهی انسانی و اجتماعی کارنامه چندان درستی ندارد. انقلاب اسلامی به شدت غیریتساز بوده است و با این غیرتسازی افراطی، عقبه انسانی خود را به شدت آسیب رسانده است. انقلابها مانند درخت تکامل میکنند، ریشههایش در ژرفای خاک فرو میرود و برگ و بار و سایه و ثمرش زمین را فرا میگیرد. انقلاب اسلامی ایران اما، مانند ماشین حرکت کرده است. رو به پیش رفته است، اما در پشت سر خود چیزی باقی نگذاشته است. آیت الله خمینی جمهوری اسلامی خود را «شجرهی طیبه» خوانده بود. اگر این سخن درست باشد در شجرهی طیبه جمهوری اسلامی، هیچ شاخه به تنه و هیچ تنه به ریشه وصل نیست. افرادی که در طی سی و سه سال گذشته در جمهوری اسلامی مصدر اداره امور بودهاند، هیچ کدام حکم تنه و ساقه درخت را نداشتهاند، بلکه حکم پمپ بنزینهای کنار جاده را داشته اند که چندی به ماشین جمهوری اسلامی سوخت رسانده است، آنگاه خود همانجا مانده است و ماشین جمهوری اسلامی فرسنگها راه از آنها دور شده است. فی المثل اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی همدست امپریالسیم خوانده شد و سالها در انزوا زندگی کرد و مرد؛ اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی فرار را بر قرار ترجیح داد؛ نخست وزیر دوران جنگ هشت ساله اکنون مجازات بدون محاکمه شده و در حبس خانگی به سر میبرد؛ رئیس جمهور دوران اصلاحات به کمتر از آلت دست آمریکا و جاسوسی سی آی ای متهم نیست. اگر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی بعد از ترک مسند ریاست جمهوری به “غیر” ، “بیگانه” و «نامحرم» جمهوری اسلامی بدل شد، اکنون ضرباهنگ روند غیریتسازی شتاب بیشتری گرفته است و احمدینژاد هنوز این مسند را ترک نکرده به انحراف از خط اصیل ولایت متهم است و رئیس دفترش رهبر جریان انحرافی لقب گرفته است. تنها محمدعلی رجایی با کشته شدن، نام نیک خود را برای جمهوری اسلامی حفظ کرد. اصلا در جمهوری اسلامی دولتمردان یا باید کشته شوند و خوشنام و معزز باقی بمانند یا زنده بمانند و در جرگهی خائنان و مخالفان درآیند. زنده ماندن و خوش نامی در این جمهوری تقریبا محال شده است. جز اقربا و «آل عبای ولایت» دیگر در این جمهوری کشتهی بد و زندهی خوب کم تر می توان سراغ یافت.
۲- جابهجایی اصول انقلاب و اصول قدرت. انقلاب ها به اصول خود زنده اند. اما الزاما اصول انقلاب، اصول کسانی که در انقلاب به قدرت میرسند نیست. اصول انقلاب همان شعارهایی هستند که انقلابیون در مورد آنها وفاق و اجماع دارند. در فرانسه سرهای دانتون و روبسپیر به زیر گیوتین رفت، اما «آزادی»، «برابری» و «برادری» (سه شعار اصلی انقلاب فرانسه) حفظ شد. شعار انقلاب اسلامی ایران «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. در سی سال گذشته این شعارها ضعیف و بیرمق شدهاند. «استقلال» به مخالفت با غرب تقلیل یافته است. «آزادی» به اباحت و بیبند و باری و لیبرالمنشی تأویل برده شده و به مثابه یک ضد ارزش آشکارا محکوم میشود. «جمهوری» یعنی حاکمیت عامهی مردم، سر از ولایت مطلقه فقیه در آورد و «اسلام» به روایت آن چنان خشن و سختگیرانه فقهی و قشری فروکاسته شد که نه از عقل بهره
داشت و نه با منطق میانه؛ نه بویی از استدلال برده بود و نه رویی به گفتوگو نشان میداد؛ نه از مهر و مدارا در آن خبری بود و نه از انصاف و مروت اثری. بدین ترتیب اصول انقلاب کمخون و بی رونق و رمق گردید و به پیری زودرس دچار شد. به موازات این کم خونی اصول انقلاب، اصول قدرت به تدریج رشد کرد و ابزارها و تکنیکهای کنترل با دستان جمهوری اسلامی روزبه روز بیشتر اخت شد. ولایت فقیه، مطلقه شد؛ نظارت قانونی، استصوابی شد؛ سانسور امان مطبوعات را برید؛ تفتیش عقاید موجی از اخراج اساتید را از دانشگاهها به دنبال آورد؛ نظریه پردازان حکومتی در مدحت قدرت و ولایت و مذمت مدارا و مروت تا توانستند نظریه پردازی و تئوری بافی کردند. بدین ترتیب ایمان کیمیا شد؛ معرفت عنقاء مغرب گشت؛ اخلاص و مروت کبریت احمر گردید؛ تملق و ریا ارزان شد؛ بازار شید و زرق رونق گرفت و دکان تزویر
و ریا پر مشتری شد؛ زهد ریایی جای تقوی را تنگ کرد و جوفروشی و گندمنمایی سکهی رایج زمان شد. تاریخ سه دهه جمهوری اسلامی به جای آنکه تاریخ بسط اصول انقلاب باشد، تاریخ کشف تکنیکهای کنترل و ابزارهای سلطه و حذف هرگونه مخالف احتمالی است.
جمهوری اسلامی در آغاز با مجاهدین خلق در افتاد، اندکی بعد بساط آیت الله شریعتمداری را برچید؛ سپس به جدال لیبرالها رفت: نخست وزیر را به گوشه راند و رئیس جمهور را فراری داد؛ در دههی شصت جناح چپ اسلامی را حذف کرد؛ در دهه هشتاد جنبش اصلاحات را با اردنگی از صحنه بیرون کرد و اینک از بطن اصول گرایان نیز جریان انحرافی ظهور کرده است. حذف و اضافه روحانیت نیز از ابتکارات جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی بود که مصباح و جنتی را بر کشید و شریعتمداری و منتظری را فروکوفت. اصلا این جمهوری اسلامی بود که دین را به یگانه عامل ترقی اجتماعی بدل کرد و بنا بر این کامیاب ترین دولت تاریخ برای دنیویکردن دین است. و این همه نه حاصل بسط شعارها و اصول انقلاب که حاصل کشف ابزارهای کنترل کننده و لازمهی حفظ قدرت بود. و این بدترین علامت افول و پیری است.
۳- تبدیل شدن فرهنگ به نوحه. یکی از استادان دانشگاه در ایران به نام دکتر نصرالله حکمت، در دوران دولت محمود احمدی نژاد، کتابی نوشته است به نام «زندگی و اندیشه حکیم ابونصر فارابی». از جمله در آن گفته است که وقتی که فارابی بغداد را به قصد حلب در شام یا مصر ترک کرد، شبی مخفیانه بر سر مزار امام حسین در کربلا رفته، روضه خواند آن هم روضهی جان سوز وداع را و آن گاه شهر را ترک کرد. در مورد فارابی افسانههای بسیار ساخته شده است از جمله این که او هفتاد زبان میدانسته است و در موسیقی چنان مهارت داشته است که در آنی آدمی را هم میگریانده و هم میخندانده است و آنگاه با آهنگی همگان را به آغوش خواب میسپرده و خود میرفته و هیچ کس نمیدانسته است که به کجا؟ اما تا زمانیکه فرهنگ به روضهخوانی تقلیل نیافته بود، چنین دروغ مبتذل و ابلهانه در ذهن هیچ ابلهی هم نگذشته بود.
فارابی یونانی مآبترین فیلسوف دنیای اسلام است و از منظر متفکران بعدی اسلامی اگر نه به چشم بیدینی همواره به چشم بددینی دیده شده است و از جمله امام محمد غزالی او را تکفیر کرده است. او در مورد بقای روح آدمی نظری دارد که با مبنای اهل شریعت سازگار نیست. اگر در جمهوری اسلامی نوحه به عنوان شاخص اصلی فرهنگ تبدیل نشده بود، آیا امکان داشت که یک استاد دانشگاه که لقب «دکتر» را نیز در کنار نام خود بخیه میزند، از مردی به قوارهی فارابی یک روضه وداع خوان بسازد؟
یکی از اتفاقاتی که در جمهوری اسلامی افتاده است، تبدیلشدن فرهنگ به نوحه است که نه تنها علامت پیری و ناتوانی که بدترین نشانه بیماری نیز هست. امروز سرنوشت کهنسال ترین فرهنگ آسیایی به دست مشتی نوحهخوان و معرکهگیر افتاده است. به کارگزاران فرهنگی ایران در پیش و پس از انقلاب نظری بیاندازید: حسین خدیوجم که کیمیای سعادت امام غزالی را هنگام مأموریت خود به عنوان رایزن فرهنگی ایران در کابل تصحیح کرد. بدیع الزمان فروزانفر، سیدحسین نصر، مهدی محقق، کامگار پارسی، محمود شهابی، فاضل تونی، سیدکاظم عصار و محمدعلی فروغی که هرکدام یلی هستند در حوزههای کاری خویش و خدمات ماندگاری به فرهنگ و زبان پارسی کرده اند، اما هر چه که از زمان انقلاب به دوران کنونی نزدیک و نزدیکتر می شویم لمپنیزم فرهنگی جای کوششهای واقعی فرهنگی را می گیرد. تا جایی که شیخ عباسعلی زنجانی رئیس دانشگاه تهران شد و مافنگترین طلبههایی که حوصله درس و طاقت خواندن را ندارند و بالاترین هنرشان نوحهخوانی و روضه خوانی است، از طریق بند و بستهای مافیایی و استخباراتی رایزن و کارگزار فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور میشوند.
خلاصه حیف شد. یکی از پرشورترین خیزشهای مردمی در خاورمیانه آهسته آهسته میرود که فرجام مأیوس کننده به خود بگیرد. اکنون دیگر هیچ کس به جمهوری اسلامی به چشم غبطه و حسرت نگاه نمیکند، بلکه نگاهی هم اگر هست نگاه ترحم و عبرت است. انقلاب اسلامی بی پشتوانه و بیتاریخ شده است. با غیریت سازیهای شدید عقبهی فکری و تجربی خود را از دست داده است؛ ابزارهای کنترل و تداوم سلطه را جایگزین اصول انقلاب کرده است و با تقلیل دادن فرهنگ به روضهخوانی و فالگیری، جامعه را به هبوط معنوی و اخلاقی مبتلا کرده است. اینها همه علامت زوال و انحطاط زودرس و پیری و فرسودگی است. راستی که این انقلاب چه زود پیر شد.
* نویسنده ی افغان و استاد دانشگاه ابن سینای کابل