اولویتهای کنگره ایرانیان کانادا کدامند؟
تنها جامعه مدنی و نهادهای مدنی هستند که میتوانند ما را به دموکراسی رهنمون کنند
هیئت مدیره کنگره ایرانیان کانادا اخیرا درخواستی برای صد نفر فرستاد تا نظر آنان را درباره چند موضوع مانند چالشهای جامعه ایرانی و اولویتهای کنگره جویا شود. من به این پرسشنامه پاسخ دادم. بعد فکر کردم مفید خواهد بود اگر همان نظرات را مستقیم با هموطنانم هم در میان بگذارم. بخش بزرگتر نوشته زیر گردآوری همان است که در پاسخ به پرسشنامه عنوان کردم.
***
تا آنجا که من میدانم مفهوم “Community building” در ادبیات سیاسی- اجتماعی ایران تازهتر از آن است که معادل همهپسندی برای آن درست شده باشد. واژههایی مانند “باهمستان- سازی”، “نهاد- سازی”، و “جامعه- سازی” برای آن رایج است که اولی بهنظرم آنقدر آکادمیک است که مقصود واژه اصلی که پرهیز از نخبهگرایی را در خود نهفته دارد نقض میکند، و دومین معادل از مفهوم واژه مبنا دور است. این است که من ناچار سومین معادل، یعنی “جامعه – سازی” را در این نوشته بهکار میگیرم اگرچه به نارسایی آن توجه دارم.
منظور از “Community building” یا “جامعه- سازی” این است که افراد منفرد را در اطراف منافع یا علایق مشترکشان گرد آوریم و از آنها جمعی بسازیم که مدافع آن منافع و علایق باشد.
مهمترین مشخصه چنین جامعهای این است که توان انجام اهدافی را دارد که افراد منفرد، حتا با شمار فراوان، قادر به انجامش نیستند. برای نمونه ساماندهی به تلاشهای درونجوش ساکنان یک دهکده برای ساختن یک مدرسه یا کشیدن یک جاده آنها را گرد هم میآورد و از افراد تنها، یک جامعه میسازد. چنین تلاشهایی ـ که تقریبا همیشه داوطلبانهاند ـ منجر به نزدیکی افراد به یکدیگر و دستیابی به یک هویت گروهی میشود که در تنهایی بهدست نمیآید.
ایرانیان کانادایی بهرغم تلاشهایی که شده و میشود هنوز شکل یک جامعه به خود نگرفتهاند. نبود یک هویت اجتماعی مشترک هنوز یکی از مهمترین چالشهای ایرانیان در جامعه بزرگتر کانادایی است. برای نمونه، در مقایسه با جمعیت بالای ایرانیان در کانادا و بهویژه در بزرگشهرهایی مانند تورنتو، مونترآل، ونکوور، و اتاوا، و بهرغم سطح بالای تحصیلات، تنها تعداد محدودی از ایرانیان به موقعیتهای کلیدی اجتماعی، سیاسی، صنعتی، و هنری در جامعه بزرگتر دست یافتهاند. منظورم از موقعیتهای کلیدی شرایطی است که فرد بتواند در حد خودش بر جهتگیریهای جامعه بزرگتر تاثیر بگذارد. مثلا تعداد زیادی از ایرانیان استاد دانشگاه، پزشک، وکیل، یا حسابدار خبره هستند، اما تعداد بسیار کمی در هیئت مدیرههای کمپانیهای بزرگ، یا نهادهایی مثل نظام پزشکی، یا بورد آموزش و پرورش حضور دارند. تحلیلگران مختلف ممکن است از دیدگاههای گوناگون به این چالش نگاه کنند اما بر چند عامل مشترک در این میان میتوان انگشت گذاشت مانند نبود اعتماد جمعی، نبود اهداف مشترک، و نبود حس تعلق به جامعه (یا بهتر بگویم نبود جامعهای که بتوان به آن حس تعلق کرد).
در نبود چنین جامعهای طبیعی است که تنها شاهد موفقیت تعداد محدودی از افراد منفرد باشیم یا ببینیم شکست یک فرد برای تمام جمع حس شکست به همراه میآورد. ژیان قمشی نمونه خوبی در این زمینه است. او موفق شد در جامعه بزرگتر به موقعیت کلیدی مهمی دست پیدا کند، اما درگیر شدن او در یک پرونده قضایی نه تنها برای او بلکه برای بخش بزرگی از ایرانیان تبدیل به یک چالش بزرگ شد. بخش بزرگی از آسیبپذیری ایرانیان ناشی از نبود پوشش دفاعی مناسبی است که یک جامعه به شکلی طبیعی برای اعضایش فراهم میآورد. برای مثال، مشکلات افرادی از جوامع شکل یافته مانند ایتالیایی، یهودی، یا لاتین در پروسههای قضایی یا آبروریزی های سیاسی و اجتماعی به ندرت دامنگیر جامعهشان میشود.
افزون بر این، در نبود یک جامعه شکلیافته، افراد منفرد ممکن است در یک رقابت ناسالم و گاه ناآگاهانه به مانعی بر سر پیشرفت یکدیگر تبدیل شوند. تنها یک جامعه شکلیافته است که میتواند بهشکلی سیستماتیک تجربههای مثبت و منفی اعضایش را به یکدیگر منتقل کند و برای آنها فرصت رقابت سالم را فراهم آورد. رقابتی که نه تنها برای خودشان پرسود باشد، بلکه به ارتقای جامعه بزرگتر نیز بیانجامد. برای دستیابی به چنین جامعهای موانع بسیاری را باید از سر راه برداشت.
یک جامعه شکلیافته، تنها بر شالوده اعتماد و علایق مشترک بنا میشود. نکته بسیار مهم این است که بنیادهای چنین جامعهای بر خواستها و آرزوهای مشترک همه جامعه بنا شود نه فقط خواستها و آرزوهای اکثریت. بهعبارت دیگر، برای دستیابی به یک جامعه، همه اعضای آن باید به توافق برسند. دلیل آن هم روشن است: عضویت در یک جامعه مطلقا اختیاری است. اگر بخشی از جامعه احساس تعلق نسبت به آن را نداشته باشند با خارج شدن از آن، جامعه را بار دیگر به مجموعهای از گروههای کوچک و کم اثر تبدیل میکنند. از این رو باید دقت کرد که مفاهیمی مانند دموکراسی و حاکمیت اکثریت پس از تولد یک جامعه است که معنا پیدا میکنند. تنها پس از ساخته شدن جامعه بر بنیاد اعتماد و خواستهای مشترک همه اعضایش است که میتوان انتظار داشت دموکراسی شکل بگیرد.
با این مقدمه میخواهم به سراغ کنگره و شیوه کارکرد آن بروم. کنگره ایرانیان ظرفیت آن را دارد که به شالودهای برای ساخت جامعه ایرانی-کانادایی تبدیل شود. جامعهای که به مراتب توانمندتر از مجموع اعضایش باشد، بتواند به پیشرفت آنها کمک کند، و آسیبپذیری آنها را به کمترین برساند. برای این منظور، آنها که برای این جامعه دل میسوزانند لازم است در نخستین گام در پی یافتن ارزشهایی باشند که بین همه اعضای جامعه مشترکند و در آنها حس تعلق پدید میآورند نه حس گریز.
در سالهای گذشته و امسال، هیئت مدیرههای کنگره همواره بین جامعه- سازی و پیشبرد سیاستهای جناحیشان بیتأمل دومی را انتخاب کردهاند. و همواره منتقدانشان را به رأی افرادی رجوع دادهاند که آنها را به هیئت مدیره فرستادهاند. بهعبارت سادهتر، مدیران کنگره خود را تنها نماینده آنانی دانسته و میدانند که به آنها رأی دادهاند و نه نماینده تمام جامعه. هم از این روست که در این سالها شاهد بودهایم گروههای تندرویی که به قدرت رسیدهاند منافع فراگیر جامعه ایرانی-کانادایی را نادیده گرفتهاند و از کنگره مانند ابزاری برای پیشبرد سیاستهای گروهی خودشان استفاده کردهاند. این دور بسته جایی باید شکسته شود.
هیئت مدیره کنونی نیز از این دور بسته خارج نیست. اینان با تکیه و تأکید بر اینکه با برنامه بازگشایی سفارت وارد هیئت مدیره شدهاند خود را مجاز میدانند که این موضوع را به تنها هدف هیئت مدیره تبدیل کنند، اگرچه به بهای ایجاد شکاف و دودستگی در بین ایرانیان بهدست آید. اجازه بدهید تذکر بدهم که منظور من در این نوشته وارد شدن به بحث درست یا نادرست بودن بازگشایی سفارت نیست، بلکه می خواهم بگویم فارغ از درستی یا نادرستی این موضوع، کنگره نباید در این زمینه قدم بگذارد. هیئت مدیره اما از همان گام نخست به کجراه میرود. اول و مهمتر از همه به این دلیل که هفت نفر از نه نفر مدیران امسال بی هیچ رأیگیری و تنها بهدلیل اینکه کس دیگری نامزد انتخابات نشده بود وارد هیئت مدیره شدهاند و نمیتوانند خود را سخنگوی حتا بخشی از اعضای کنگره بدانند چه خواسته اکثریت یا همه آنان. افزون بر این، از سرگیری روابط دیپلماتیک با ایران، برداشتن تحریمها، و ایجاد روابط تجاری با جمهوری اسلامی، یعنی سه هدفی که هیئت مدیره برای خودش تعیین کرده، هر سه در محدوده کنش سیاسی میگنجند و محمل مناسب برای پیشبرد آنها گروهها و احزاب سیاسی یا نهادهای لابیگر هستند، نه یک نهاد اجتماعی و انتخابی مانند کنگره.
این اهداف هیئت مدیره نمونه بارزی از گرایش سیاسی است که در جهت خلاف جامعه ـ سازی عمل میکند. آنها که بهدنبال بازگشایی سفارت هستند، و آنان که به دنبال بسته نگاه داشتن آن هستند، هر دو میبایست نهادهای لابیگر خود را در خارج از کنگره تشکیل دهند. اما یک نهاد اجتماعی و انتخابی مانند کنگره نمیتواند قدمی، هر چند کوچک در این راه بردارد. نهایت اینکه اگر مدیران کنونی بخواهند خواستهای سیاسی خود را به نام جامعه ایرانی به دولت کانادا منتقل کنند جناح مقابلشان با جمعآوری چند صد امضا به همان دولتیان تذکر میدهند که این هیئت مدیره سخنگوی حتا بخش ناچیزی از ایرانیان هم نیست. این بازی خطرناک بین دو جناح افراطی تنها باعث افروختن آتشی میشود که دودش به چشم همه ایرانیان خواهد رفت.
یکی از ویژگیهای نهادهای لابیگر این است که احتیاجی به انتخابات ندارند. چند نفر همفکر دور هم جمع میشوند یک نهاد لابی تشکیل میدهند و بیآنکه لازم باشد به کسی حساب پس بدهند خواستههای سیاسی خود را دنبال میکنند. نهادهای اجتماعی، بر عکس، لازم است از طریق انتخابات حمایت جامعه را بهخود جلب کنند و در برابر، نسبت به همان جامعه پاسخگو باشند. نهادهای اجتماعی بنا به همین ویژگی انتخابی بودنشان نه میتوانند و نه باید وارد گرایشهای سیاسی بشوند. سادهترین دلیلش اینکه از یک انتخابات تا انتخابات بعدی جهتگیریها و اولویتهای هیئت مدیره ممکن است به طور کامل عوض شوند. خندهدار است که یک هیئت مدیره به دولت اعلام کند که جامعه ایرانی یکصدا خواهان بازگشایی سفارت است و چند روز بعد هیئت مدیرهای دیگر بر سر کار آید که به همان دولت بگوید جامعه ایرانی یکپارچه خواهان بسته شدن سفارت است.
در برابر بگذارید یکی از موفقترین فرصتهایی که این هیئت مدیره میتوانست از آن استفاده کند و نکرد را نمونه بیاورم. همین یکشنبه گذشته برنامه “به یاد کیارستمی” با همکاری شش نهاد ایرانی و غیر ایرانی برگزار شد. سالنی با ظرفیت ۵۲۰ نفر لبالب از بینندههایی که کمابیش بهطور مساوی ایرانی و غیر ایرانی بودند پر شد. چند صد نفر دیگر موفق نشدند در این برنامه شرکت کنند. سخنرانانی از گوشه و کنار کانادا، آمریکا، و ایران صحبت کردند و بینندهها راضی به خانه رفتند. این برنامه نمونهای از یک تلاش موفق برای جامعهسازی بود که ایرانیان را از محدوده فعالیتهای کاملا ایرانی به در آورد و آنها را به جامعه بزرگتر پیوند داد. و این فرصت پیش آمد تا از زبان اندیشورزانی ایرانی و غیر ایرانی بشنویم که یکی از بزرگترین افتخارات فرهنگی ایران معاصر، در عین حال، برای مجموعه بشریت هم افتخار محسوب میشود. این برنامه، نمونه زیبایی بود از گردهمآوری ایرانیان در اطراف موضوعی که مورد علاقه تقریبا تمامی جامعه است. در آن شب، جامعه ایرانی برای چند ساعت ساخته شد. برنامه بزرگداشت کیارستمی به وضوح موردی بود که کنگره نه تنها میتوانست، بلکه میبایست در اجرای آن شرکت موثر داشته باشد، اما هیئت مدیره کنگره ایرانیان کانادا نه به حضور در برنامه ریزی و نه در شرکت در بزرگداشت علاقه ای نشان نداد. شما این موضوع را چگونه تعبیر میکنید؟
من هر بار درباره کنگره نوشتهام بر این تاکید کردهام (و هنوز از این گفته خسته نشدهام) که کنگرهای که نام ایرانیان را بر خود دارد متعلق به همه ایرانیان است، خواه مجاهد و خواه اصلاحطلب، خواه کمونیست و خواه پادشاهیخواه، خواه سیاستگرا و خواه سیاستگریز. اینکه از مخالفان و منتقدانمان بخواهیم کنگره را برای ما بگذارند و بگذرند تنها ما را بیش از پیش از ساختن جامعه ایرانی دور میکند. افزون بر این، شکلگیری کنگرهای دیگر که احتمالا تمام توانش را بر این خواهد گذاشت که هر چه ما رشتهایم را پنبه کند چه سودی برای ما دارد؟ آیا بهتر نیست به جای نفی منتقدان و تلاش برای ساکت کردنشان محیط مناسب برای گفتگو به وجود آوریم که شرایط رشد برای گرایشهای فکری گوناگون فراهم شود؟ هیئت مدیره کنونی لازم است شرایط گفتگو، همراهی، و همکاری گرایشهای گوناگون موجود در کنگره را فراهم آورد. این واقعیت را نه تنها این هیئت مدیره، بلکه هواداران جناح مقابل (هیئت مدیره دو و سه سال پیش) نیز باید بپذیرند که مطلقا راهی وجود ندارد که یک جناح بتواند جناحهای دیگر را از سر راه بردارد و کنترل کنگرهای که نام ایرانیان را بر خود دارد به تنهایی در دست بگیرد.
در برابر، نه تنها مدیران کنونی قدمی برای پر کردن شکاف برنمیدارند، بلکه برخی از آنان بیتوجه به عمق این شکاف، مانند هیئت مدیرههای پیشین به این منطق متوسل میشوند که اگر روشهای ما را نمیپسندید بروید خودتان کنگره دیگری درست کنید و آنطور که دوست دارید ادارهاش کنید. آیا این منطق همانی نیست که در سی و چند سال گذشته نیروهای اپوزیسیون سنتی ما را به دستههای سه چهار نفره تقلیل داده و نسل جوان تصور میکند دارد با آن مبارزه میکند؟
همین مدیران منتقدانشان را به کمکاری و نق زدن متهم میکنند. این در حالی است که تقریبا تمامی منتقدان کارکردهای هیئت مدیره کنونی از کهنهکارترین اعضای کنگرهاند که در کارنامهشان از عضویت در هیئت مدیرههای پیشین و عضویت در کمیتههای گوناگون گرفته تا شروع و راهاندازی بسیاری از فعالیتهایی که امروز کنگره به آنها مینازد را دارند. حجم زمان و نیرویی که برخی از این منتقدان در سالهای گذشته و اکنون در پیشبرد کارهای کنگره صرف کردهاند تک به تک از مجموع زمان و نیرویی که هر نُه نفر مدیران کنونی روی هم صرف کردهاند بیشتر است. بدتر اینکه مدیرانی اتهام کمکاری به این منتقدان میزنند که خودشان هنوز یک سال نیست عضو کنگره شدهاند و سابقه فعالیت سه نفر از این مدیران تنها به عضویت در هیئت مدیره خلاصه میشود. به عبارت سادهتر، این سه تن پس از عضویت در کنگره مستقیما به عضویت هیئت مدیره درآمدهاند. بهتر است روشن کنم که منظور من این نیست که ارزشهای شخصی این افراد را زیر سئوال ببرم، بلکه میخواهم به این مهم اشاره کنم که اتهام کمکاری از سوی کسانی که خود بهزحمت میتوانند سابقهای از پرکاری خود ارائه دهند جز افزودن بر موانعی که بر سر راه شکلگیری جامعه ایرانی وجود دارد سود دیگری ندارد.
اینکه دستمایه این تکبر از کجا سرچشمه میگیرد را من نمیدانم، اما شباهت بیمانند روشهای این هیئت مدیره با روشهای دو و سه هیئت مدیره پیشتر واضحتر از آن است که بتوان انکارشان کرد. اگرچه این دو جناح به لحاظ ایدئولوژیک به دو قطب افراط و تفریط طیف سیاسی ایرانی تعلق دارند، اما در روشهایشان همواره همسان و همسو عمل کردهاند. این مرا بیشتر بر این باور راسخ میکند که دیکتاتوری در جامههای گوناگون خود مینمایاند. تنها جامعه مدنی و نهادهای مدنی هستند که میتوانند ما را به دموکراسی رهنمون کنند.