اشاره:
سایت کنگره ملیت های ایران فدرال در رابطه با بیانیه مشترک دو حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کومله کردستان ایران، پاسخ های دکتر ضیاء صدرالاشرافی از فعالان سیاسی آذربایجان و عضو کنگره ملیت های ایران فدرال را به چند پرسش مطرح شده منتشر کرده و بخشی از این پاسخ ها در سایت کردی آسونیوز نیز آمده است.
مقدمه
برای رفع ابهام در مورد اصطلاحات نوشته خود، به تعریف سه اصطلاح به عنوان مقدمه و پیش از جواب به سئوالات تان می پردازم. و اشتباه را در مورد آنها البته با دلیل و سند مرجوع می دانم.
ملت: به طور کلی در معنی مدرن اروپائی ـ امریکائی، در تعلق به جغرافیای سیاسی (کنونی ایران) به عنوان شهروندان آزاد و برابر، و صاحب حقوق اجتماعی و فردی در یک کشور مستقل، از نظر حقوقی و احساسی، تعریف می شود، که ترجمه واژه (ناسیون = نی شین) است و ارتباطی با معنای قرانی آن (که پیروان یک پیغمبر و یک دین است) ندارد. بنا براین تعریف، خود را ایرانی و فردی از ملت ایران می دانم، در مقابلِ کسانی که ایرانی نیستند: به سبب عدم تعلق به آن جغرافیای سیاسی و نداشتنِ شناسنامه و یا پاسپورت ایرانی. تمام کسانی که در آن جغرافیای سیاسی هستند ملت ایران را تشکیل می دهند و اصولا بایستی منافع مشترکی دارا باشند. از هر ایرانی، در خارج از کشور پرسیده شود: کجائی هستی؟ جوابش، در تعلق به جغرافیای سیاسی (کنونی ایران) و احساس فردی او منطقاً: “ایرانی هستم” خواهد بود، با بیداری و در واقع با رستاخیز سی و سه ساله هویت های ملی در ایران، اغلب تعلق ملیتی شان را هم برآن می افزایند: “ترک، کرد، لر، عرب، بلوچ و ترکمن و.. ” ایرانی هستم، که در میان ملیت فارس (ی زبان) ایرانی چنین عادتی طبعاً مرسوم نیست.
ملیت: در داخل ایران طبعاً ایرانی ها نسبت به هم ایرانی محسوب نمی شوند: (توضیح واضحات است) در داخل ایران وقتی از کجائی بودن فردی سئوال شود: جواب یا جغرافیای سیاسی اُستان او: آذربایجانی، کردستانی، لرستانی، خوزستانی- اهوازی- بلوچستانی، ترکمن صحرائی- گلستانی- ، مازی، گیلانی و خراسانی، استان های مرکزی، اصفهان یا فارس، خواهد بود، یا اکثراً با زبان مادریش خود را معرفی می کند: تُرکِ (آذربایجانی، همدانی، زنجانی و. )، کردِ (مهابادی، سنندجی، کرمانشاهی و.. )، لُر، لَک، عرب، قشقائی، فارس: (شیرازی، اصفهانی، تهرانی، خراسانی)، بلوچ، ترکمن، مازندرانی، گیلانی و تالشی و… هستم. عقلاً و منطقاً در داخل استان، شهر یا روستای محل تولد یا زیست خود، و در داخل شهر نام محله ی خود را در جواب سئوال(کجائی هستی؟)خواهدگفت.
ملیت ها (برخلاف اقوام) ابعاد میلیونی دارند و در سرزمین آباء و اجدادی خود زندگی می کنند. کمیّت شان، آنها را به کیفیت مبدل کرده، و به هویت فرهنگی (زبانی، دینی و آداب و رسوم ) خود آگاه و به آن سرافراز هستند و در مقابل سیاست ضد بشری جذب و حل(آسیمیلاسیون) هشتاد و شش ساله دولت های حاکم بر ایران، با تکیه بر حقوق بشر و دموکراسی: (آزادی خواهی و برابری طلبی) مقابله و مبارزه می کنند. خواست ملیت ها همان دو شعار آزادی و برابری است که تولد ملت مدرن با آن همراه بوده است: هم در اعلامیه استقلال امریکا (۱۷۷۶) و انقلاب کبیر فرانسه(۱۷۸۹) و هم در اعلامیه ی جهانی حقوق بشر آمده است. ملیت های ایرانی، ملت ایران را به وجود آورده اند.
قوم (اقوام): مردمانی هستند که در میان ملیت های ایرانی زندگی می کنند. کمیت اندکی دارند، معمولاً سرزمین آباء و اجدادی مشخصی ندارند، عموماً دین و زبان خاصی دارند، و با ازدواج داخلی سعی در حفظ خود داشته و نوعی حالتِ “سِکت” یا “کاست” به خود می گیرند: ارمنی ها، یهودی ها، زردشتی ها، صُبی ها و… دین و زبان خاصی دارند، اما: بهائیان، بابیان و شیخیه و اهل حق، زبان واحدی ندارند. اینها همگی اقوام ایرانی هستند.
ض. صدرالاشرافی
پس از امضای توافق نامه همکاری میان دو حزب کومله کردستان ایران و حزب دمکرات کردستان ایران علی رغم موجی از واکنش های مثبت و ابراز خوشحالی بسیاری از مردم ایران و کردستان، چرا برخی از اپوزیسیون های ایرانی موضعی تند و رادیکال علیه این توافق نامه اعلام نموده و آن را به مثابه تجزیه طلبی قلمداد نموده اند؟
ضیا صدرالاشرافی: دو بخش به ظاهر متضاد این سئوال در واقع مکمل هم اند: واکنش های مثبت انسان های دموکرات بخصوص در میان ملیت های محکوم از سال (ه.ش.۱۳۰۴ = ۱۹۲۵ م) تا به امروز، طبیعی است که، واکنش های منفی و خشمِ تمرکزگرایان و وارثان و مدافعانِ آزادی کُشی و برابری ستیزی را در ایران برانگیزد. آنان به جای دفاع علنی از ادامه ی انحصار طلبی و تبعیض قانونی شده، در زبانکُشی هشتاد و شش ساله درایران، با زدن برچسب تجزیه طلبی و جدائی خواهی به بیانیه، می خواهند ترس و وحشت ایجاد کرده، و راه عقل سلیم و انسانیت را در حل دوستانه مسائل اجتماعی کشور ایران سد سازند.
برای انسان های دموکرات همکاری دو حزب، یعنی کنار گذاشتن کدورت های قبلی، که خود، نشانه بلوغ سیاسی و مدنی دو حزب و تمام کسانی است که از حل دموکراتیک اختلافات درونی یک ملیت شادمان می شوند و آن را سرآغازی مبارک، برای همکاری و دوستی و تنش زدائی، در بین تمام ملیت ها در ایران و بخصوص ملیت های همسایه می دانند.
خوشبختانه دو ملیت شریف (تُرک آذربایجانی و کُرد) ایرانی در زمان (حکومتِ “آذربایجان میللی حکومتی” و حکومت ملی مهاباد) زنده یادان، سیدجعفر پیشه وری و قاضی محمد، با بستن قرارداد دوستی و حُسن همجواری، در مجلس ایالتی تبریز، زیربنای سابقه ی تاریخی تفاهم ملیت های همسایه را درکشور ایران ازطریق مدنی و دموکراتیک بنیانگزاری کردند.
رفع اختلافات داخلی یک ملیت (بیانیه اخیر) همانقدر باعث آشفتگی خاطر “انحصارطلبان قیم مآب” خواهد شد که رفع اختلافات میان ملیت ها بخصوص ملیت های همسایه در ایران. زیرا بقای انحصارطلبی، هم بسته به دوام اختلافات داخلی هر ملیت است، و هم وابسته به ادامه ی متقابل اختلافات و حتی دشمنی ها: چه در میان خود ملیت های محکوم و چه دشمنی آن ها با ملیت فارس در ایران می باشد. از آغازِ سلطنت پهلوی (۱۳۰۴) تا به امروز، سیاست استعماریِ: “اختلاف بینداز و حکومت کُن”، سیاستِ غالبِ دولتهای حاکم بر ایران بوده و هست. رفع اختلافات آن هم به صورت دموکراتیک، ناقوسِ مرگ سیستم انحصارطلبی حاکم و اپوزیسیون انحصارطلبی است که در امید تصرف سیستم متمرکز و رسیدن به حاکمیت است. مهمتر از خود مفاد بیانیه ی مشترک، جرأت در انعقاد خود قرارداد است: چنین حقی در قاموس و لغتنامه ی انحصارطلبان وجود ندارد. اعتراض شان به حق تعیین سرنوشت ملت ها، ملیت ها و اقوام، که همانند حق طلاق برای دو انسان است نیز در واقع، احساس و درکِ درهم شکستن تابوی انحصارطلبی آنها، و تقدس زدائی از “مقدساتِ مسموم و ضد انسانی” آنها است.
این نگاه رادیکال در قبال احزاب کردی تاچه حدی در میان اپوزیسیون ایرانی احتمال همه گیر شدن را دارد؟
ـ اگر منظورتان از “اپوزیسیون ایرانی” مخالفان رژیم است، یعنی گروهی که برخلاف”اصلاح طلبان”، خواستار نفی کامل جمهوری اسلامی در ایران می باشند، آن ها را به دوگروه می توان تقسیم کرد:
اول: اپوزیسیون دموکرات: گروهی هستند که صمیمانه معتقد به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های آن و استقرار دموکراسی یعنی (آزادی و برابری) و سکولاریسم و فدرالیسم (عدم تمرکز ملی – جغرافیائی)، ایجاد کار برای زدودن فقر و بینوائی در ایران هستند.
دموکراسی را در معنایِ: آزادی دگراندیشان دینی- عقیدتی یعنی آزادی (زنان و زبان، نوشتار و بیان، عقاید و ادیان) و برابری انسانی یعنی رفع هرگونه تبعیض: زبانی – دینی، جنسیتی – نژادی و عقیدتی – سیاسی… می دانند و به آن باور دارند.
چون ماهیتِ رژیم جمهوری اسلامی ایران، در اساس بر انحصارطلبی مذهبی و زبانی، و با سیستم مرکز (شیعه و فارس) و حاشیه (غیر شیعه و غیر فارس) استوار است که در اصل میراث دوره پهلوی است، طبعاً مخالفان برانداز (اپوزیسیون) و دموکرات و سکولار رژیم ولایت فقیه، خواهان استقرار سیستم فدرالِ(ملی- جغرافیائی) در ایران، برای نفی کامل جمهوری اسلامی ایران، و پایان دادن به این آپارتاید دینی – زبانی، جنسیتی – نژادی در ایران هستند: ما نفی رژیم جمهوری اسلامی ایران هستیم و نه ضد آن.
دوم: اپوزیسیون تمرکز گرا: بخش صمیمی آنها شامل: یک ـ سلطنت طلبان افراطی و بخش هائی از جبهه ملی ایران. این گروه لائیک یا سکولار (خواهان جدائی نهاد دین از نهاد حکومت و دولت) هستند و بنابراین با انحصارطلبی دینی صمیمانه مخالف اند، اما از انحصارطلبی زبانی عملاً دفاع می کنند: آنها با به کار بردن زبان های مادری محکوم ( غیرفارسی) در ایران برای شغل یابی و دفاع در دادگاه های محلی و کاربُردِ سیاسی – حقوقی آن ها مخالف اند. حداکثر به آموزش (بدون کاربُرد اجتماعی- حقوقی و سیاسی ) آن زبان ها در کنارِ زبان فارسی رضایت می دهند.
دو ـ مجاهدین خلق: هر دو انحصارطلبی (شیعه و فارسی) را با تفسیر مجاهدین از”سوسیالیسم”، بعد از انقلاب ایدئولوژیک (مسعود و مریم) قبول دارند. خواستار نابودی انحصارطلبی ولایت فقیه و جانشینی نوع مجاهدی به جای آن هستند.
خود آقای رضا پهلوی و افرادی از مجاهدین خلق از سیاست فوق الذکر طرفداری نمی کنند، هر چند وقتی به زائران اصلی این دو امام زاده نگاه می کنیم، ترس آن است که در صورت جانشینی یکی از این دوجریان، به جای مُلارشی و شیخوکراسیِ کنونی، یادِ مَثَلِ: “رحمت به کفن دزدِ قدیم” بیافتیم، که متأسفانه به قول مولانا از سال ۱۳۰۴ تا به امروز: خود حقیقت شرح حال ماست آن!
علاوه بر دو گروه فوق، قابل ذکراست که: “کُنشگران ملی- مذهبی خارج از کشور” موضع انتقادی ولی مترقیانه غیرقابل انتظاری نسبت به بیانیه داشتند. جبهه ی ملی آقای کوروش زعیم، نیز مطلب انتقادی قابل تأملی با لحن دوستانه نوشتند، هرچند سخنان ایشان در”کیهان لندن- چهاردهم نوامبر سال ۲۰۰۷، شماره ۱۱۸۱ صفحه ۱۶ ” به راستی هراس انگیز است.
به نظر می رسد این “های هوی” زیاد، و “برپا کردن توفان در استکان”، به وسیله ی جریان های افراطی، چندان دوامی نخواهد داشت. تا آن جا که جنجال به پاکن ها توانستند برای بازار گرمی، گرد و خاک به پا کردند و شعارهائی سر دادند که با عصر جهانی شدنِ(گلوبالیزاسیونِ) سرمایه، که کم رنگ شدن مرزهای سیاسی، و وحدت پولی کشورها را به دنبال دارد، و نیز با دموکراسی و حقوق بشر و میثاق های آن، و در یک کلام با روند اوضاع بین المللی و بیداری و آگاهی ملیت ها در دفاع از هویت خود، خورند و خوانائی ندارد: این عزیزان زمان و قرن دیژیتال انفورماتیک و حقوق بشر و دموکراسی را با عصر ارباب و رعیتی مقلدان و بندگان اعلیحضرت همایونی، عوضی گرفته اند. در صورت پیروزی نیز، همانند خمینی، اشتباه استراتژیک خود را تجربه کرده و آن را با ارتکاب جنایاتی به تماشای جهانیان خواهند گذاشت.
ادامه این روند چه نتایجی می تواند در برداشته باشد؟
ـ بسته به این است که در رادیو و تلویزیون ها و سایر رسانه های گروهی عادی و الکترونیکی، از جمله در فیس بوک، پالتاک و سایت های مهم، چقدر کار توضیحی- اقناعی و مُستدل انجام داده می شود، بایستی بتوان علاوه برتماس مداوم با طیف های ملیت های محکوم در ایران(یعنی با همدردان کُردهای ایرانی)، و دعوت از آن ها در دفاع منطقی و دموکراتیک از اصول منطبق با حقوق بشرِ ذکرشده در بیانیه، در ضمن افراد دموکرات و معتقد به آزادی و برابری را هم دراین جبهه وارد کرد، تا انحصارطلبان آزادی کُش و برابری ستیز را منزوی ساخت، که با وحشت پراکنی، به ایجاد ترس از تجزیه ی کشور، و به هم خوردن تمامیت ارضی ایران مشغولند. بایستی ماسک دفاع از تمامیت ارضی ایران را از چهره شان برداشت و قیافه ی واقعیِ انحصارطلبی و برابرستیزیشان را، بر همگان آشکار ساخت.
چه اقدامات عاجلی برای جلوگیری از این روند رادیکال از هر دو طرف وجود دارد؟
ـ اگر منظورتان از دو طرف در این روندِ رادیکال، طرف امضاءکنندگان بیانیه در برابر منتقدان رادیکال آنها است، در این صورت من به عنوانِ “عضو آذربایجانی کنگره ملیت های ایران فدرال”، که از لحاظ اجتماعی معتقد هستم به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، دموکراسی: در معنی- آزادی های قانونی دگراندیشان و برابری انسانی شهروندان- ، جدائی نهاد حکومت و نهاد دولت، از نهاد دین، فدرالیسمِ ملی – جغرافیائی، و حل مسئله ی بیکاری که مترادف پایان دادن به فقر و بینوائی با یک اراده ی سراسری در سطح ایران است، تنها می توانم در مورد اقدامات عاجل امضاء کنندگان بیانیه اشاره کوتاهی داشته باشم.
درگروه مخالف: آنهائی که خود را به خواب زده اند، صحبت با آن ها در شرایط فعلی، وقت تلف کردن است اما همه ی مخالفان چنان نیستند، بایستی آگاهشان کرد: به عنوان مثال: بی اطلاعی کُنشگران ملی – مذهبی در مورد “کنگرۀ ملیت های ایران فدرال” را می توان شاهد آورد.
بایستی مقالات مستند را در سایت ها و فیسبوک ها قرارداده و در سطح وسیعی توزیع و تبلیغ کرد. در رادیو و تلویزیون ها نیز میزگردهائی ترتیب داد و در سطح بین المللی نیز، در رادیو- تلویزیونها و به زبان های خارجی تبلیغ نمود.
در میان تمام ملیت ها، هیئت هائی تشکیل شود، مُرکب از افرادی که مورد احترام هستند، و سعی کنند نخست در داخل یک ملیت، جریان های نزدیک بهم را به صدور بیانیه های دوستی وادارند، و سپس چنان که درکنگره ملیت های ایران فدرال هم پیشنهاد شد، در میان ملیت ها، بخصوص ملیت های همسایه نیز، قراردادهای دوستی و مَوَدت امضاء شود که اختلافات خود را پس از پایان شب جمهوری اسلامی در ایران، به صورت دموکراتیک و در راستای حقوق بشر و همزیستی مسالمت آمیز حل کنند. تأثیر این دو اقدام سیاسی و انسانی، در کوتاه کردن عمر جمهوری اسلامی هم بسیار مؤثرخواهد بود.
رفع ابهام های ناشی از تعابیر مختلف (در نقد بیانیه مشترک) نیز از جمله اقدامات عاجل است. مثلاً: تعریفِ ملت، ملیت و قوم، همچنین مسئله حق تعیین سرنوشت از یک سو، و حفظ تمامیت ارضی از سوی دیگر: همچنان که هر انسان سلیم النفس و خیرخواهی با، طلاق مخالف است ولی نه تنها با حق طلاق مخالف نمی تواند باشد، بلکه صمیمانه طرفدار آن است، زیرا حق طلاق، حق آزادی انسان(زن یا مرد) است، به همین قیاس هر فرد سیاسی و فدرالیست و هر انسان آزادی خواه و طرفدار حقوق بشر، ضمن آن که با جدائی ملیت ها از ایران موافق نیست، اما طرفدار حق تعیین سرنوشت در ایران و هرکشور دیگر در هر جای جهان است: چگونه می توان حقی را برای دو فرد انسان به رسمیت شناخت، اما از میلیون ها انسان دریغ نمود. حق تعیین سرنوشت در واقع هم حق طلاق ملیت ها است و هم تضمینی بر حفظ تمامیت ارضی، با دموکراسی و اراده ی خودخواسته ی ملیت های ساکن ایران محسوب می شود. بنابراین، بقاء تمامیت ارضی را به صورت دموکراتیک، تنها حق تعیین سرنوشت تضمین می کند و نه سرنیزه و تحقیر و قیم مآبی. سعی می کنم به سهم خود نظرم را در این مورد به زودی در اختیار نقادان صاحب نظر قرار دهم.
اگر اولویت های اجتماعی خود را برای همفکران و اکثریت ناظر و بی طرف بَرشُمُردم، در رابطه با مخالفان بیانیه، اولویت های شخصی خود را بَرمی شُمارَم.
اولویت اول: برترین اولویت برای من انسان بودن است. هرچیزی که انسانیت مرا خدشه دارکند از آن پرهیز کرده، و آن را به کنار می گذارم. خواه مذهب باشد، خواه ملی گرائی و میهن دوستی باشد و خواه مانند بعضی ها: خاک پرستی باشد، یا تعلق به یک ملیت، زبان و یا فرهنگ باشد و…
طبعاً نه مذهب و نه ملی گرائی با انسانیت در تضاد است و نه دوست داشتنِ خود و جنسیت خود، خانواده و زبان و فرهنگ ملیت و ملت خویش. آن چه باعث تضاد می شود، ورود عنصر نفرت و انحصارطلبی است. اگر دوست داشتن نژاد (در معنی قدیمی رنگ پوست)، جنسیت، دین، مذهب، عقیده سیاسی، زبان، فرهنگ، طبقه، ملیت یا ملت و کشور خود باعث نفرت از دیگری شود، مطمئن باشیم داریم از مرز انسانیت دور می شویم. آزادی کُشان و تبعیض طلبانِ انحصار طلب، اول صدای انسانیت و وجدان را در خود کشته اند، به بیان دیگر انسانیت خود را کشته اند!
اولویت دوم: عقل گرائی است. مقایسه کردن و داشتن دید وسیع و طاقت تحمل منطق مخالف، و دوراندیشی و.. اولویت بعدی است. هم از این رو است که سیاه و سفید کردن و اهورائی و اهریمنی دیدن و دربست از بیانیه دفاع کردن را درست نمی دانم. اما نقد دوستانه برای تکمیل آن، با عیب جوئی و انتقاد خصمانه فرق دارد.
اولویت سوم: علم و پیروی از روش علمی است، که ضمن بررسی کلی هر موضوع، به موارد خاص آن نیز توجه می کند. در علوم انسانی از جمله سیاست، توجه به زمینه تاریخی و درجه و سطح تکاملی موضوع را مورد توجه قرار می دهد، که در رابطه و مقایسه با عوامل و عقاید مخالفِ خود را نشان می دهد: مخالفان این بیانیه در مقابله با آن، اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصول دموکراسی(آزادی و برابری: رفع هر نوع تبعیض) را با توسل به ادعای خطر تجزیه، زیر پا می گذارند. فدرالیسم را نیز با “تجاهل العارف” تجزیه طلبی قلمداد می کنند در حالی که اغلب در کشورهای فدرال ساکن بوده یا هستند.
اولویت چهارم: ادب و آداب دانی است وگرنه گرفتار فرهنگ اوباش می شویم، چنان که شده ایم و دروغ و تزویر (تعارف)، راه را به انکار حقیقت آشکار می کشاند.
نتیجه گیری: به نظرمی رسد مخالفت انحصارطلبان، بیش ازآن که با مفاد داخل بیانیه باشد، (که کاملاً طبیعی است)، بیشتر با خود وجود بیانیه و در مخالفت با حق صدور بیانیه است. در واقع مخالفان تمرکزگرا، اظهار وجود دیگرانی را برنمی تابند، که از ۱۳۰۴ تاکنون، سعی در انکار و جذب و حل(آسیمیلاسیون) آن ها داشته اند، آن ها حق من گوئی و بیان هویت علنی ملیت های محکوم را، در داخل ملت ایران (آن هم به صورت رسمی) که نداشته و ندارند، و دولتمردی (صدور بیانیه و بستن قرارداد مَودت و دوستی) را فقط در انحصار خود می دانند و می خواهند.
بی اعتنا به این خواست ضددموکراتیک انحصارطلبان، “کز کهنه گورستان اعصار آمده اند” بایستی درصدد صدور بیانیه های دوستی و تفاهم های بعدی در داخل خود هر یک از ملیت ها و نیز در میان ملیت ها باشیم.
به امید داشتن ایرانی که در آن هر ملیتی خود را اداره کند و جمعاً و در آزادی و برابری، پارلمان و دولت مشترک فدرال را تأسیس کرده و از تمامیت ارضی ایران یعنی از منافع مشترک همه مان در کشور خویش ایران دفاع کنیم.
۱۵ اگوست ۲۰۱۲
http://shadisadr.wordpress.com/2012/09/14/consequences-democracy/#comment-1324