برگهای سراسر راست و دروغ تاریخ معاصر را که ورق میزنیم، سرشار است از دروغ و تبلیغ علیه همهی کسانی که دموکراسی و عدالت را فریاد کردهاند و میکنند. راه صلح از عدالت اگر بگذرد که چنین هم هست، باید برای احیای عدالت تلاش کرد و فریاد عدالتخواهان را هم نگذاشت که در گلو خفه شود. نه تنها در گلو خفه شدن آوای بلند عدالت را باید مانع شد، که هر نوع دروغپردازی در مورد عدالتجویان را هم باید افشا کرد تا بار دیگر نسلهای آینده مجبور نباشند، تاریخ دروغ و تزویر را بخوانند و حقیقت در محاق بماند.
برای افشای چنین دروغپردازیهایی که در لباس و زرورقهای رنگین و راستنما هم پیچیده میشوند تا چشم هر بیننده و خوانندهای بیش از محتوا به ظاهر آراسته و زیبای کتاب یا نوشته، جذب شود، باید بی هیچ تردید و ترسی به راستگویی پرداخت و آنچه هست را حتا اگر گوشههایی از این پردهبرداری به زیان باور خودمان هست، برای روشن شدن و افشای دروغهای مخالفان عدالت، برای نسلهای آینده به یادگار گذاشت. در این راه، تخیل جای چندانی ندارد که سخن از تاریخ واقعی است و نه تاریخ شاهپسندانه و حاکمپسندانه.
در صدسال اخیر، جنبشهای اجتماعی فراوانی در گوشهگوشهی جهان رخ داده و گاه به انقلاب منتهی شده و گاه به تغییر ساختار حکومتی و گاه هم سرکوب شده که بیشترین جنبشها سرنوشت سومی را داشتهاند. در دورانی که عصر اطلاعات و انقلاب دیجیتالی ناماش دادهاند، قدرت دیگر تنها از لولههای تفنگ و مسلسل بر کرسی نمینشیند. کافی است که با اربابان رسانههای الکترونیکی حشرو نشر داشته باشی و دست در دست آنها در دو جهت مثبت و منفی حرکت کنی. میشود حضور چند ده نفری را در بوق و کرنا کرد و به جمعیت هزاران نفری تعبیرش کرد و اگر لازم باشد و منافع کسانی هم حکم کند، حضور میلیونی مردم را به جمعهای پراکنده. اکنون این صاحبان رسانههای الکترونیکی هستند که قدرت محاق عدالت را هم در دست دارند و اگر لازم باشد، صدای حقطلبانه را به گوش دیگران نمیرسانند.
سانسور دیگر الزامن به حضور کسانی مثل «محرمعلی خان» نیاز ندارد، میشود از راههای دیگری که آشکار هم نیستند، گاه به مذاق هم تلخ نمیآیند، اعمالاش کرد. در چنین شرایطی است که آگاهی و دسترسی به اطلاعات را میشود کنترل کرد. یعنی افسار بزرگی بر شاهراه دسترسی به اطلاعات و آگاهی بست و هر وقت که لازم باشد آن را هدایت شده و آنگونه که باب میل صاحبان قدرت است، در اختیار دیگران گذاشت.
صدای عدالت اما با وجود چنین دستگاه مخوفی، در محاق هماره نخواهد ماند. در سفری که به سرزمین گرم و تفتهی آمریکای جنوبی داشتم، شاهد این مدعا بودم.
آوای بلند عدالتجویی مردی که شاید محبوبترین چهرهی جهان باشد را در بلندای آسمان شنیدم. حضور دارد و انگار تیرهایی که بر قلب مهرباناش نشاندند، چشم اسفندیار او نبوده و هنوز هم فریاد میزند که عدالت تنها راه رسیدن به صلح و سعادت بشری است. اما فریاد او در محدودهی سرزمینهای کوچکی مهار میشود. در سرزمینی که او بر بلندای حق و عدالت، آواز خواند و برایاش جانفشانی کرد، حق دسترسی به اطلاعات محدود است و یکی از نمونههای زشت سانسور میباشد.
مردمان این سرزمین، از آنچه در جهان میگذرد، خبردار نیستند و اطلاعات کنترل شدهای را دریافت میکنند. میزان سواد بالا است اما آگاهی از سیاستهای بیرونی و درونی کشورشان، اندک.
مردمان این کشور از رابطهی خوب کشورشان با مسئولان کشوری که مگر زبان جور و ستم، چیزی نمیدانند، خبر ندارند. مردمان این کشور از ظلم و جوری که بر مردم ایران میرود خبر ندارند. مردمان این کشور اما نیک میدانند که «ایران» کشوری است ضدامپریالیست. اطلاعات هدایت شده، آن گونه که حاکمان میخواهند. اما در همین سرزمین، فقر به عدالت تقسیم شده و خبری از روسپیگری و دزدی و خلاف نیست. امنیت اجتماعی برقرار است و میشود بی هیچ دغدغه و بری از هر نوع خلافی زیست معمولی داشت. معترضان به این سیستم اما، جایی مگر گوشههای تاریک زندان ندارند. زندان برای کسانی که عدالت و صلح را طوری دیگر تعریف میکنند، هیچ نزدیکی با آوای بلند مردی که محبوب جوانان عدالتجوی همهی جهانیان است، ندارد.
نمیدانم اگر او که میتوانست ثروتاندوزی کند و زندگی چوخبختیاری داشته باشد، اما برای رسیدن به آزادی و عدالت، جان داد، در شرایط امروز با کدام باور زندگی میکرد. او هنوز هم در همهی دنیا، دنیایی که سرشار است از پلشتی، نماد عدالت جویی است و تصویر زندهی او بر پیراهن میلیونها جوان نقش بسته است. او اکنون اگرچه روی پیراهن میلیونها پیر و جوان نقش بسته، اما در خانهای زیست دارد که تنها است. در سرزمینی که به قول خودشان در سال پیش پذیرای یک میلیون جهانگرد بودهاند، اما در گردگرفتهی خانهی او را برای دیدار من و همسرم باز کردند که کسی به دیدار او نمیرود. غبار و کهنگی هست اما، فریاد بلند آزادی را در گوشهگوشهی این خانه میشود به گوش دل شنید. به خاطر همین آوای بلند است که بر در و دیوار این سرزمین، در صفحهی تلویزیون، تصویر او حک شده و بر زبان هر کسی، نام او جاری است. آرزوهای خیرخواهانهی او و همفکراناش موجب فقر به عدالت شده و اجازه نداده که فرهنگ زشت پلشت بر زندگی مردم خیمه زند. خنده بر لبان مردمان این سرزمین است و حتا دشمنان این سرزمین هم بر بلندمنشی و طبع خوش این مردم اعتراف میکنند. آخر این دیار را سالها شوروی سابق، به جای این که ماهیگیری بیاموزدشان، ماهیشان داده بود و زمانی به خود آمدند که شوروی فروپاشیده بود و این مردم بی یار و یاور در جهان بایکوت آمریکا و غرب تنها مانده بودند. به قول یکی از همین مردم، سالهای دههی نود قرن پیشین، روزهای سیاهی برایشان بوده. اما اکنون با درایت مردم و تصمیم درست مسئولان، اوضاع بهتر شده و درهای بهبود و سعادت سوسوی نور را به آنها نشان میدهد. از فلاکتهای این مردم که برآمد تحریمهای آمریکا است و غرب که بگذریم، بیشترین مردم، نه از مردم آمریکا، که از دولت آمریکا بیزارند. این بیزاری را هم پنهان نمیکنند و خیلی راحت بر زبان میرانند. همین مردم که فقر و کهنگی بر سر و روی شهرشان آشکار است، از آموزش رایگان و بهداشت عمومی مجانی بهرهمندند و به آن نیز میبالند. از یکی میپرسم: منظور از رایگان چیست؟ میگوید: فرزندان ما در همهی سطوح به طور مجانی و بدون این که حتا یک ریال خرج شود، حق دسترسی به آموزش دارند و حتا کاغذ و قلم و لوازمالتحریر را هم دریافت میکنند. در زمینهی بهداشت هم از بیماری معمولی سرماخوردگی تا عمل جراحی بزرگ قلب، هیچ کس پولی پرداخت نمیکند. عدالت در این زمینه رعایت شده و تنها مورد که دشوار است، راهیابی به دانشگاه میباشد که آن هم اگر کسی از توان علمی برخوردار باشد و در دوران دبیرستان از پس آزمونها به خوبی برآید و بعد هم بتواند از گذرگاه کنکور بگذرد، وارد دانشگاه میشود. هماو میگوید که خوب در کانادا هم آموزش رایگان وجود دارد، اما در کنار دانشگاههای دولتی، هزاران مؤسسهی عالی آموزشی خصوصی هست که در اینجا از آن نوع خصوصی، خبری نیست. بنابراین همه کس شانس وارد شدن به دانشگاه را ندارند و به همین خاطر هم برای کسب درآمد بیشتر، خیلیها به کارهای صنایع دستی و محلی نیز روی آوردهاند که شما در کنار خیابانها یا در مغازههای این دیار، شاهد آن هستید. اینان میتوانند علاوه بر سهمیه دولتی، اگر بتوانند، برای خود درآمد بیشتری دست و پا کنند و مالیات آن را به دولت پرداخت نمایند.
از او در مورد سیاست داخلی و خارجی کوبا میپرسم که در پاسخ میگوید، ترجیح میدهم در این مورد حرفی نزنم. با پیچ و تابهای فراوانی متوجه میشوم که دولت کوبا، مردم این کشور را از سیاستهای این کشور بی خبر نگهداشته و میزان آگاهی آنان از آنچه دولت با سایر کشورها میکند، بسیار اندک است. دسترسی به اینترنت خیلی محدود است و برنامه های تلویزیون منحصر به چند کانال دولتی ست. در یکی از همین کانالها دیدم که در برنامهی کودک، هر روز شخصیتی را به زبان اسپانیایی ـ که من از آن بیبهرهام ـ برای کودکان معرفی میکنند، چه گوارا، گاندی، نلسون ماندلا و نهرو از چهرههایی بودند که در برنامه کودک معرفی شدند. این بخش باید که تقویت شود، چرا که فرزندان این دیار به جای این که با شخصیتهای خیالی و گاه خشن تلویزیونی آشنا شوند، با کسانی آشنا میشوند که نماد انسانیت در سراسر جهاناند. اما همین کودکان را هم نباید با واقعیت و برهنگی هستی بیگانه کرد و هرآنچه حاکمان میخواهند و دوست دارند را به خوردشان داد. نباید از حکومتی مثل حکومت جمهوری اسلامی، چهرهای ضد امپریالیسم در ذهن آنها نشاند و از سیاستهای غیرانسانی این حکومت دورشان نگه داشت. منافع انسانی هماره باید سرآمد منافع شخصی و گروهی و عقیدتی باشد که متأسفانه در این زمینه کشور کوبا، از آن بی بهره است و با آرمانهای آن مرد بزرگ که چهرهاش بر پیراهن میلیونها پیر و جوان نقش بسته و برای احیای دموکراسی، حقوق بشر و عدالت، جان داد، هیچ قرابتی ندارد.
«چه گوارا» را میگویم که در خانهاش در شهر “هاوانا” تنها است. این تنهایی را اما در شهر نمیتوان شاهد بود که بر در و دیوار شهر تصویر او نقش بسته و حتا جوانان بر سینهشان تصویر او را خالکوبی کردهاند. تنها تصویری که همهجا میتوان شاهد آن بود، «چه گوارا» است و نه کس دیگری. برایم کمی هم حیرتانگیز بود که در هیچ یک از هتلها، رستورانها و دیوار شهر، حتا در میدان انقلاب، تصویر «فیدل کاسترو» را ندیدم. «چه گوارا» را اما چرا، حتا امروز که چهل و پنج سال از مرگ او می گذرد. این را میگویم چون در این دیار، همه چیز دولتی است و موفق شدهاند با کمی خویشتنداری و مدارا، که اندیشهی اقتصادی هم چاشنی آن شده، سالانه بیش از یک میلیون جهانگرد را برای تأمین منابع مالی کشورشان، جلب کنند. عکس «فیدل» و دیگر رهبران سیاسی کوبا، هیچ جا نیست (برعکس کشور ما که از در و دیوار عکسهای “خمینی و خامنهای” میبارد).
سیاستهای درست آنها در جلب توریست اما چنان است که مسافرهای کانادایی و آمریکایی (مسافران آمریکایی حق ندارند به کوبا سفر کنند اما، به کانادا میآیند و از آنجا به کوبا سفر میکنند) و اروپایی را هم وامیدارد تا انگشت حیرت به دهان ببرند که پس از فروپاشی شوروی، چگونه این مردم توانستند چون ققنوس سر از خاکستر بردارند و زندگی دوباره را تجربه کنند (در کشور ما اما سیاست به گونهای برنامهریزی میشود که هر روز وضعیت فلاکتبار مردم بدتر از روز پیش میشود و جهان را به حیرت وامیدارد که چرا؟).
بنابراین و به همین خاطر هست که میگویم، خدا شاید، عدالت اما هنوز نمرده است!
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.