چندی پیش نوشتاری از غلامحسین ساعدی می خواندم که در آن به کندوکاو واژه های اقلیت و اکثریت و بار منفی آن ها در گسستگی بین انسان ها اشاره کرده بود:
“صاحب قدرتان، از تفرقه افکنی در بین انسان های یک جامعه، به مراد خود رسیده اند. اولین کسی که نقش اقلیت یا عنوان اقلیت را پذیرفت، دقیقاً اولین قربانی و اولین طعمه خواهد بود و سرکوبی اولین اقلیت نشانه ی بارزی است که سرنوشت آخرین اقلیت چه خواهد بود.”
گویا این نوشتار، همین دیروز و امروز نوشته شده. پس از سال ها تجربه ی تلخ، ریشه های درد را فراموش کرده و خود به تقسیم اکثریت و اقلیت سرگرمیم.
هنوز از درگیری با صاحبان قدرت رها نشده، هم چون موریانه به جان یکدیگر افتاده و به هر بهانه ای در تلاش حذف یکدیگریم.
بر آستان حکم کردن، آماده و خیز برداشته نشسته ایم تا هر که، هرگاه از چیزی یا کسی یا تفکری نیک یا حتا بد گفت، به میانه ی میدان پریده، ترکه های تنبیه، تکذیب و حذف را بر پیکر آزادی بیان و عقیده تازیانه کنیم و از گسستگی حتا بدون آگاهی، به سود صاحبان قدرت پشتیبانی کنیم!
با نگاهی گذرا به رسانه های مختلف، سایت ها و غیره … تفرقه افکنی به وضوح دیده می شود.
گویا گروهی، تنها کاری که دارند این است که در انتظار نشسته اند تا کسی در نوشتاری از کسی، گروهی یا تفکری دفاع کند یا حتا تکذیب کند تا خوراک چند صباحی برایشان آماده شود. آن چنان با آب و تاب، صاحب نوشتار را بر مسلخ می برند تا مدت زمانی به عمرشان بیافزایند و زیستن شان رنگ و معنایی بگیرد!
شعار دموکراسی می دهیم، اما حتا یک نوشتار را هم روا نداریم!
اگر نگاهی به بخش اظهارنظرها در سایت های گوناگون بیندازیم، می بینیم که بیشتر اظهارنظرها حرفه ای نیست، بلکه برآمده از تراژدی های شخصی و بسیار تند، محکوم کننده و مطلق گراست!
تفاوتی نمی کند که گلشیفته فراهانی برهنه شود یا نویسنده ای به دلایل بسیار شخصی، از دیدگاه خود از رضا پهلوی یا این گروه و آن گروه قلم بزند، گویا زلزله شده، زلزله ای مهم تر از زلزله ی آذربایجان!
همه اظهارنظر می کنیم، قضاوت می کنیم و کمر به قتل می بندیم. شگفت انگیز است، چنین نشانه ها و بازتاب هایی در برابر زلزله های طبیعی دیده نمی شود، زلزله هایی که هزاران انسان را از هستی به نیستی می کشاند. دست های ملتمس شان را نمی بینیم و برای همیاری رگ های گردن مان برنمی آید، اما در برابر یک اظهارنظر و نوشتار بسیار خصوصی که اولین و مهم ترین رکن آزادی است دیوانه می شویم و دیگر چه می گوییم و چه می نویسیم، روایتی است طولانی و اندوهناک!
گلشیفته فراهانی می شود ناموس و غیرت ملی، یا نمونه ای برجسته برای فمینیزم و جانبداری از راست یا چپ می شود از دست رفتن وطن!
شگفت انگیزتر این که حتا اگر در توافق و هم رایی با کسی هم بنویسیم، آن چنان در راه همراهی فریاد می زنیم که به نظر می رسد در راه نوشتن و بیان مان چه قلم هایی را که شکسته و چه واژه هایی را متلاشی کرده ایم!
چگونه است که درد دموکراسی داریم اما تفکر شخصی و آزادی بیان و عقیده را روا نداریم!
چگونه است که دم از حقوق بشر می زنیم اما حقوق فردی را به ناپسندترین شکل لگدمال می کنیم!
و چگونه است که از درد می نالیم و شکوه داریم، اما درمان درد را نمی خواهیم!
بهتر نیست قبل از قلم گرفتن و ترسیم تراژدی های شخصی مان مسئولیت را به یاد داشته باشیم و بدانیم هرگاه واژه ای از قلم مان به روی کاغذ آمد دیگر متعلق به ما نیست و همه آن را می خوانند، می اندیشند و بازگو می کنند؟
بهتر نیست حکم دادن، حکم کردن و مسئولیت را از شانه های خداگونه ها برداریم و بار سنگین را به دوش خود بگذاریم؟!
بهتر نیست دست کم، برای تمرین دموکراسی هم که شده، تفاوت ها را بپذیریم و اقلیت و اکثریت را ناآگاهانه، سنگ بر سینه زدن نکنیم؟!
امروز می دانیم و باید بدانیم که مطلق اندیشی، نشان از نیندیشیدن دارد. امروز می دانیم و باید بدانیم که رد فرهیختگان به بهانه ی شکست انقلاب مان فرهیختگی مدعیان تهی از دانش را به همراه ندارد.
مدت هاست که کرسی دانستن به اشغال آنانی درآمده که نمی دانند!
مدت هاست که آنان را که می دانند یا دیگر در بین ما نیستند یا در بهتی بس شگفت انگیز بر هیاهوی خدایان کوچک نادان نظاره می کنند و هیچ نمی گویند!
هر نوشتاری، بیانی و تفکری که برخلاف جریان پسند اکثریت یا سنت و روال همیشگی و آشنا اتفاق بیفتد، با واکنش های شدید روبرو می شود. واکنش هایی که به ندرت نشانه ای از اندیشه ای ژرف و منطق گرا دارد. واکنش هایی که بیش از هر چیز، تراژدی شخصی و انسانی مان را بازتاب می دهد.
مقاله ی غلامحسین ساعدی در سال ۵۸ نوشته شده و امروز پس از گذشت دهه ها، دهه هایی لبالب از درد و تجربه های دردناک، هنوز کاربرد دارد و روایت اکثریت و اقلیت کماکان به حیات خود ادامه می دهد.
بسیار زیبا است با هم بودن نه بر هم بودن.
بسیار زیبا است خود را با تمام گوناگونی، بخشی از کل دانستن، کل یک هستی، یک جامعه و یک ملت.
بسیار زیبا است رنگارنگی و تعامل گروهی به جای متلاشی کردن و حذف یکدیگر و در پایان برچسب اقلیت و اکثریت خوردن.
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!
…
(احمد شاملو)