اگر زبان از جامعه انسانی گرفته شود چه خواهد شد؟

اجازه بدهید پاسخ این سؤال را با ذکر داستانی از تورات آغاز کنیم. در باب یازدهم تورات داستانی آمده که به “داستان برج بابل” معروف شده و مفهوم آن چنین است: در روزگاران کهن فرزندان آدم در روی کرۀ زمین همه به یک زبان سخن می گفتند. آن گاه زمانی رسید که قصد کردند از شرق کوچ کنند. رفتند تا به جلگه ای در سرزمین شنعار رسیدند و در آن جا رحل اقامت افکندند؟ سپس به یکدیگر گفتند بیایید تا برای خود شهری بسازیم و بر آن برجی بنا کنیم، آن چنان بلند که سر بر آسمان خدای بساید تا بدین سان نامور شویم و از پراکنده شدن در سطح پهناور زمین باز ایستیم. در این هنگام خداوند نزول کرد تا شهر و برجی را که فرزندان آدم دست اندر کار ساختن آن بودند مشاهده کند. خداوند از جسارت این قوم به هراس افتاد و به خود گفت این مردم یکپارچه اند و زبانی یکپارچه دارند و با این یکپارچگی هیچ کاری از آنان دور نیست. پس خداوند برای بر هم زدن نقشه آن ها چاره ای اندیشید و چنان کرد که دیگر زبان یکدیگر را نفهمیدند. چون از فهم زبان هم ناتوان ماندند، ناچار در میان آن ها تفرقه افتاد و از ساختمان برج دست کشیدند و بر روی کره پهناور زمین پراکنده شدند.

محمد رضا باطنی ـ عکس از مهدی زاهد

داستان برج بابل افسانه ای بیش نیست، ولی حقیقتی که این افسانه دربارۀ نقش اجتماعی زبان بیان می کند به هیچ وجه افسانه نیست. به جرئت می توان گفت که این افسانه بهتر از هر داستان حقیقی نقش زبان را در گردش چرخ اجتماعی ترسیم کرده است. زبان آن چنان در تاروپود زندگی اجتماعی ما تنیده شده است که ما وجود آن را بدیهی فرض می کنیم. همان گونه که خوردن، آشامیدن و خوابیدن خود را بدیهی فرض می کنیم. زبان برای ما پدیده ای است آن چنان عادی که کمتر این زحمت را به خود می دهیم تا دربارۀ کار و ساخت آن اندیشه کنیم و از این رو به سختی می توانیم مجسم کنیم که اگر زبان از جامعه انسانی گرفته شود، چرخ اجتماع یک باره از حرکت باز می ایستد و انسان به زندگی میلیون ها سال قبل خود برمی گردد. با نگاهی اجمالی به تاریخ تکامل انسان بهتر می توان به اهمیت اجتماعی زبان واقف شد.

تاریخ پیدایش زبان را در زندگی انسان به دقت نمی توان تعیین کرد. ولی مردم شناسان آن را بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش حدس می زنند. بنابراین، زبان پدیده ای ست بسیار کهن. ولی نقش زبان در حیات انسان در این مدت طولانی هیچ گاه به اندازۀ نقش آن در ده هزار سال گذشته نبوده است. برای این که به چگونگی این امر آگاه شویم ناچاریم مقدمه ای را طرح کنیم. مردم شناسان معتقدند که تکامل زیستی یا بیولوژیک انسان در ظرف ده هزار سال گذشته بسیار کند و حتی ناچیز بوده است، ولی در عوض تکامل اجتماعی او در این دوره روز به روز سریع تر شده تا جایی که امروز سرعتی برق آسا به خود گرفته است. تکامل سریع اجتماعی انسان به میزان وسیعی جانشین تکامل زیستی او شده است. ولی این جانشینی چگونه رخ داده است؟ باید به یاد داشته باشیم که بقای هر موجود از جمله انسان، مستلزم سازگاری او با شرایط محیط است. این سازگاری از دو راه می تواند حاصل شود: یا ساختار زیستی موجود باید تغییر کند و متناسب با شرایط محیط شود و یا شرایط محیط آن چنان دگرگون گردد که با ساختار زیستی موجود هماهنگ شود.

قبل از این که تکامل سریع اجتماعی انسان آغاز شود، این سازگاری فقط از راه تغییر ساختار زیستی موجود حاصل می شد. در این نوع سازگاری، محیط باعث اشاعه و گسترش آن نوع تغییراتی می شود که از طریق موتاسیون یا جهش ژنتیک ایجاد می شود و موجب انطباق بهتر موجود با محیط می گردد. بنابراین، محیط پیوسته افراد انسانی را از نظر تناسب آن ها با مقتضیات خود غربال می کند: آن هایی را که نامتناسب اند نابود می کند و آن هایی را که متناسب هستند می پرورد و تکثیر می کند. این همان اصلی است که به نام بقای انسب معروف شده است.

ولی پس از تکامل سریع اجتماعی، دیگر بقاء انسان الزاماً وابسته به تغییرات ساختار زیستی او نیست. انسان می آموزد به جای تغییر ساختار خود، شرایط محیط را آن چنان تغییر دهد که با مقتضیات بدن او سازگار گردد. مثلاً قبل از تکامل سریع اجتماعی انسان، فقط انسان هایی می توانستند در نقاط استوایی زندگی کنند که ساختار بدن آن ها ویژگی هایی داشته باشد. مثلاً پوستی سیاه داشته باشند که تن آن ها و غدد عرق زای آن ها را از آسیب آفتاب زدگی محفوظ نگاه دارد. موی مجعد داشته باشند که سطح بدن را نسبت به وزن آن افزایش دهد و حرارت بدن را بیشتر به خارج بفرستد و مانند آن. ولی امروز با به کار انداختن وسایل سرد کننده که محصول تکامل اجتماعی انسان است نه تنها بومیان نواحی استوایی می توانند آسوده تر زندگی کنند، بلکه سفیدپوستان نواحی سردسیر، مثلاً اهالی شمالی اسکاتلند یا سوئد و نروژ نیز می توانند در مناطق استوایی زنده بمانند و زندگی کنند. همچنین، امروز با کمک وسایل گرم کننده که محصول تکامل اجتماعی انسان است، بومیان نواحی استوایی می توانند در سردترین نقاط جهان زنده بمانند و تولید مثل کنند. یا قبلاً فقط انسان هایی می توانستند زنده بمانند که بدنشان بتواند در مقابل میکروب ها مقاومت کند، ولی امروز با کمک داروهای گندزدا انسان می تواند تا حدی محیط خود را از آلودگی های میکربی پاک کند و بدون تغییری در ساختار زیستی خود زنده بماند. بنابراین، می بینیم که تکامل سریع اجتماعی انسان به میزان وسیعی جانشین تکامل زیستی او شده و از سرعت تکامل زیستی کاسته است.

ولی این بحث چگونه به زبان مربوط می شود؟ پاسخ این سؤال در این جاست: تکامل زیستی انسان از راه وراثت به نسل های آینده منتقل می شود، یعنی تغییرات زیستی ساختار بدن انسان که برای بقاء او متناسب تر باشد از طریق ژن ها و از راه فرایند تولید مثل از پدر و مادر به فرزندان منتقل می شود. ولی تکامل اجتماعی انسان از طریق جامعه منتقل می شود و تنها وسیله ای که جامعه برای این انتقال در اختیار دارد زبان است. آن چه ما امروز به نام تمدن و فرهنگ از آن برخورداریم، در نتیجۀ هزارها قرن مبارزۀ انسان با طبیعت انباشته شده و یک جا در اختیار ما قرار گرفته است. جامعه این سرمایه بزرگ انسانی را از طریق آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی به ما منتقل کرده است و ما نیز به نوبه خود بر آن می افزاییم و به آیندگان منتقل می کنیم. اندکی تأمل آشکار می کند که تعلیم و تربیت به صورت رسمی یا غیررسمی بدون زبان غیرممکن است. زبان تنها وسیلۀ مؤثر در فرآیند آموزش و پرورش است. بدون زبان ارتباطی بین افراد جامعه برقرار نمی شود و بدون ارتباط، آموزش و پرورشی صورت نمی گیرد و بدون آموزش و پرورش انتقال میراث فرهنگی و تمدن بشری به نسل های بعد امکان پذیر نمی گردد. از این روست که گفتیم اگر زبان از جامعه انسانی گرفته شود، چرخ اجتماع از حرکت باز می ایستد، جامعۀ انسانی از هم گسیخته می شود، تمدن و فرهنگ بشری نابود می شود، جامعه پر تکاپو و تلاش ما از جوش و خروش می افتد و پژمرده می شود و سرانجام زندگی افراد انسان به صورت ابتدایی خود باز می گردد و افسانۀ برج بابل به حقیقت می پیوندد.