شماره ۱۲۱۹ ـ پنجشنبه  ۵ مارچ  ۲۰۰۹

ساعت ۹ صبح است و ساندرا مانند برخی از اهالی تورنتو در بیرون رستورانی در مرکز شهر نشسته است. موهای شفاف و سیاهش که با مدل روز کوتاه شده تا شانه هایش می رسد. او کت سیاه چرمی شیک و جواهراتی از طلا و سنگ های زینتی بر تن دارد. اما ساندرای ۲۹ ساله و ریزنقش، داستانی کاملا متفاوف با اطرافیانش دارد. ساندرا یک عروس پستی فیلیپینی است.

همسرش که دو برابر او سن دارد، بعد از اینکه عکس او را در یک آلبوم دید و یکسال با او مکاتبه کرد، او را به کانادا آورد. ساندرا می گوید من می توانستم عشقی رمانتیک را انتخاب کنم. قبل از ازدواجم فردی را به مدت هفت سال ملاقات میکردم و او را دوست داشتم، اما او وفادار نبود و مرا به خاطر زن دیگری ترک کرد.

بعد از آن تصمیم گرفتم ارزشهای دیگری را در یک مرد جستجو کنم. ساندرا می گوید، در کانادا زندگی خوبی دارد و با همسرش در یک آپارتمان در شمال انتاریو زندگی می کند و گاهی اوقات با دوستان فیلیپینی اش به تورنتو می رود. او به عنوان یک سکرتر درآمد خوبی دارد و در یک کلاس نیمه وقت نیز شرکت می کند. او مقداری از درآمدش را پس انداز و مقداری را هم برای مادرش می فرستد.

همسرش در روزهای تعطیل صبحانه را آماده می کند و هرگاه هیچکدامشان تمایل به آشپزی نداشته باشند به یک رستوران لوکس می روند. آنها برنامه ای برای بچه دار شدن ندارند. همسرش از ازدواج قبلی فرزندان بزرگ دارد.

ساندرا می گوید: مثل همه زوجها ما تفاوت هایی داریم، ولی علائق و شخصیت ما تقریبا هماهنگ است. ساندرا می گوید، همسرش به کسی نیاز دارد تا هنگام بازنشستگی از او مراقبت کند. ما هر دو آن چیزی را که می خواستیم به دست آوردیم. ما دوستان خوبی برای هم هستیم.


 

قرنهاست که برای فرار از فقر، عروس های پستی به آمریکای شمالی آورده می شوند. صدها شرکت فعال در این تجارت در سطح جهان، به ۱۵۰۰۰۰ زوج در سال سرویس می دهند، در حالی که از این میان بیش از ۵۰۰۰ زوج در سال به آمریکای شمالی می آیند. برای بسیاری از این زنان، عروس پستی شدن به نوعی فرار از فقر است، چرا که دامادها اکثرا سفیدپوست و از جنبه مالی تامین هستند.


 

انتظارات بزرگ


 

در فیلیپین آینده میلدرد ناگوار بود. او از یک مشکل جدی قلبی رنج می برد که نه تنها طول عمرش را کوتاه می کرد، بلکه قادر به ازدواج کردن هم نبود. او از وضعیتش ناراضی بود تا اینکه با موریس که یک چوب بر اهل بریتیش کلمبیا بود، شروع به مکاتبه کرد.  آنها سرانجام ازدواج کردند. بعد از اینکه میلدرد، که اکنون ۴۵ سال دارد به کانادا آمد، جراحی قلب باز کرد. پزشکان انتظار دارند که او زندگی سالم و شادی را در پیش داشته باشد. به گفته او زنان در فیلیپین کاملا از همسرانشان اطاعت می کنند، اما او که دو فرزند ۱۱ و ۹ ساله دارد در مورد همه چیز با همسرش مشورت می کند. او می گوید اینجا همه چیز فرق دارد. موریس به عقایدم احترام می گذارد. او برای پیشرفت مهارت ارتباطی با همسرش به مشاوره مراجعه کرده است. “من یاد گرفته ام که هر فردی می تواند نظر مخالف داشته باشد”!

هر چند داستانهای موفقی مانند داستان میلدرد وجود دارد، اما داستانهای وحشتناکی نیز متداول است.

سیسیلیا دیوکسون مسئول مرکز زنان فیلیپین در بریتیش کلمبیا در ونکوور می گوید: زنها نسبت به آزار و اذیت اقتصادی، احساسی و جسمی آسیب پذیرترند.

خانواده ها برای دخترهایشان بسیار مضطربند. آنها خیلی فقیرند و دخترها تنها امید خانواده هستند.

سندرا اذعان دارد که به دست آوردن دلار او را به طمع می اندازد که یک عروس پستی شود. او در جزیره میندانا و به عنوان یک سکرتر کار می کند و ماهی ۶۰۰۰ پزو (حدود ۲۰۰ دلار) در ماه حقوق می گیرد. وقتی که سندرا رابطه اش را با دوست پسرش قطع کرد و متوجه شد اگر به هر میزان هم سخت کار کند هرگز از نظر مالی پیشرفت نخواهد کرد، تصمیم گرفت عکسش را به یک سایت اینترنتی بفرستد.

سندرا با مردهای زیادی مکاتبه کرد، از جمله با موری از انتاریو. موری بعد از یکسال مکاتبه به فیلیپین رفت تا سندرا و ۹ عروس احتمالی دیگر را ملاقات کند.

سندرا می گوید: من آخرین زنی بودم که او ملاقات کرد و امیدوار نبودم، اما در شب دوم او از من درخواست ازدواج کرد. سندرا به شرطی موافقت کرد که او در پیدا کردن کار به سندرا کمک کند.

او می گوید: در فیلیپین از من انتظار دارند که به خانواده ام کمک مالی کنم. او پولی بیشتر از آنچه هر ماه در فیلیپین به دست می آورد برای خانواده اش می فرستد. مرکز زنان بریتیش کلمبیا این عمل را محکوم می کند. در حالی که قانون منع تبلیغات عروس پستی توسط کمپانیها در کشور وجود دارد، اما منتقدان می گویند این قانون به طور عملی بسیار کم اجرا می شود.

مرکز زنان بریتیش کلمبیا در گزارشی مستند تعداد زیادی از موارد بهره کشی از زنان را ارائه داده است. یک نمونه از آن یک زوج با نام تام و نیکا است. تام به نیکا می گوید که می تواند برایش یک زندگی شاد و راحت فراهم کند. وقتی که تام به فیلیپین رفت و نیکا را ملاقات کرد، او را بسیار مودب و جذاب یافت، اما بعد از ازدواجشان و آمدن عروس به بریتیش کلمبیا، نیکا متوجه شد تام در مورد اینکه تاکسی دارد، به او حقیقت را نگفته است. او همچنین متوجه شد که او نه دومین بلکه پنجمین همسر تام است. او در خانه با خشونت عاطفی ـ بدنی روبرو شد. تام همه چیز زندگی او را کنترل می کرد. در مورد چیزهای کوچک عصبانی می شد. نیکا سرانجام به پناهگاه مخصوص زنان رفت.


 

شوک فرهنگی


 

نورمن تصمیم داشت خانواده تشکیل دهد، اما برای مدت طولانی این چوب بر اهل بریتیش کلمبیا  نتوانست همسری برای خود پیدا کند. نورمن ۵۱ ساله می گوید: “من روزهای زیادی بدون اینکه زنی را ملاقات کنم کار می کنم. وقتی هم زنی را می بینم خجالت می کشم.” در سال ۱۹۸۵ نورمن آگهی عروس سفارشی یک کمپانی را دید. نورمن  می گوید: بعضی مردم ممکن است فکر کنند این اندکی غیرعادی است که از این طریق همسری پیدا کنی، اما من نظراتم را از طریق نامه بهتر بیان می کنم. نورمن با زنی در یکی از روستاهای فیلیپین شروع به مکاتبه کرد. اما آن زن تصمیم گرفت با یک مرد هم محلی خودش ازدواج کند و نام و آدرس نورمن را به بقیه دوستانش داد.

آنا ۲۴ ساله می گوید: او هرگز در مورد عروس پستی چیزی نشنیده بود. او نمی دانست چه تصمیمی بگیرد. او می گوید: در طول یک هفته نورمن به من هفت نامه نوشت و  ۱۰۰ دلار برایم فرستاد که لباس و تمبر بخرم. بعد از هفت ماه نامه نگاری نورمن، آنا را ملاقات  کرد. آنا می گوید: من از اینکه او را ملاقات کنم نگران بودم، زیرا ما یک خانواده ی کشاورز فقیر نیشکر بودیم و در یک کلبه یک اتاقه ساخته شده از گل و نی زندگی می کردیم. من دلواپس بودم، اما وقتی که به او نگرانی خودم را گفتم: او گفت: من به خاطر تو می آیم نه به خاطر خانه ی تو.

آنا در کانادا دچار شوک فرهنگی شد. او می گوید: من به مردی با موها و چشمهای روشن و بینی کشیده در کنارم نگاه میکردم و به خود می گفتم: چرا او مرا انتخاب کرد در حالی که اینجا زنان زیبای زیادی هستند؟ اما او به تدریج به محیط جدید  عادت کرد.

در حال حاضر نورمن و آنا دو دختر ۱۵ و ۱۱ ساله دارند. در حالی که بچه ها کانادایی هستند، اما آنا فکر می کند در هر حال آنها باید با فرهنگ فیلیپین نیز آشنا شوند. او به بچه ها زبان فیلیپینی یاد داده و در خانه غالبا غذاهای فیلیپینی می پزد. این زوج به روال روزمره همیشگی زندگی را سپری می کنند.

همسر او صبح زود و برای کار خانه را ترک می کنند و هر روز آنا قبل از شوهرش ساعت ۴ صبح از خواب بیدار می شود و صبحانه و ناهار او را آماده می کند. آنا می گوید: این عشق است.

زنان زیادی وجود دارند که از این نوع ازدواج راضی هستند.

اما سیسیلیا دیوکسون مسئول مرکز زنان فیلیپین در بریتیش کلمبیا می گوید: این عمل در حقیقت در نوع خود چیزی جز خرید و فروش زنان نیست.