ماهِ فوریه مدتی است که در سراسر آمریکای شمالی به عنوان «ماه تاریخ سیاهان» شمرده می شود تا فرصتی باشد برای بازیابی و بازتعریف تاریخ این تحت ستم ترین بخش جامعه ی جهان نو. به مناسبت این ماه، هر هفته در شهروند یک نفر از مشاهیر سیاهپوست کانادایی را، از رشته های مختلف معرفی میکنیم. امروز قریب ۸۰۰ هزار سیاه پوست در کانادا زندگی میکنند که ۲/۵ درصد جمعیت کشور را شامل می شوند. انتاریو با قریب ۵۰۰ هزار نفر (نزدیک ۴ درصد جمعیت) سیاه نشین ترین استان کشور است.
جوسایا هنسون (۱۸۸۳-۱۷۸۹)
نویسنده، کشیش، فعال سیاسی
تولد جوسایا در سال انقلاب فرانسه بود و وفات او در سالِ وفاتِ کارل مارکس (در واقع دو ماه پس از او.) از همین می توان تصویری از اوضاع آمریکای شمالی و جهان در ۹۳ سالی که او زنده بود به دست آورد. هنسون بیش از همه به سه کتابی که در مورد زندگی خود نوشت و کتاب مشهورترِ «کلبه ی عمو تام» که در آمریکا و با الهام از زندگی او نوشته شد، معروف است اما او در ضمن فعالی سیاسی و اجتماعی و مبارزی علیه برده داری بود، گرچه کمکش به سرکوب جنبش دموکراسی خواهی در کانادا نکته ای منفی در کارنامه اش محسوب می شود.
جوسایا در سال ۱۸۳۰ در چارلز کانتی واقع در ایالتِ مریلندِ آمریکا به دنیا آمد. در آن سال های اوج برده داری، سه دهه پیش از جنگ انفصالِ آمریکا، این پسرک کوچک از لحظه ی تولد داغ «برده» را بر پیشانی خود داشت. داغی که تنها با گریز از آمریکا به سوی انتاریو (هنوز کانادایی وجود نداشت) بر آن غلبه کرد.
مزرعه ای که جوسایای کودک در آن کار میکرد نزدیک «پورت توباکو» بود که امروز هم جزو چارلز کانتی است و با ۱۳ نفر جمعیت، از کم جمعیت ترین جوامع کل کشور به حساب می آید. او خردسالی بیش نبود که پدرش را به جرم ایستادگی در مقابل برده دار جلوی چشمانش صد ضربه شلاق زدند، گوشش را با میخ به درختی کوبیدند و سپس بریدند. تجربه ی خونین برده داری از همان آغاز مقابل چشمان جوسایا بود.
مدتی بعد پدرش را به فردی در آلاباما فروختند تا جوسایا از او جدا شود. وقتی ارباب قدیمی درگذشت، جوسایای کودک از مادر و برادران و خواهرانش جدا شد و به خانواده ی دیگری فروخته شد. مادر از ارباب خود، ایزاک رایلی، تمنا کرد که جوسایا را از نو بخرد تا او حداقل بتواند خردسال ترین کودک خود را در کنارش داشته باشد. رایلی قبول کرد اما به یک شرط. علیرغم سن بسیار پایین جوسایا، او باید در مزرعه کار کند. مادر شرط را پذیرفت و جوسایا از همان خردسالی مشغول کار در مزرعه واقع در مونتگومری کانتیِ مریلند شد.
او از هر لحاظ کارگری نمونه بود که با تمام توان کار می کرد تا بتواند روزی به رویای خود برای آزادی نزدیک شود. اربابش گفته بود اگر ۴۵۰ دلاری که برایش پرداخت کرده به گونه ای به دست آورد او را آزاد خواهد کرد. اما وقتی جوسایا، که به مقام سرکارگر در مزرعه ارتقا یافته بود، ۴۵۰ دلار را پیش آورد، ارباب او را عقب زد و گفت قیمتش به ۱۳۵۰ دلار افزایش یافته است!
اینجا بود که جوسایا فهمید نمی تواند به عدالت ارباب و نظامِ برده داری امیدی ببندد و دست به فرار زد. چند سال پس از تولدِ او، در سال ۱۷۹۳، جان گریوز سیمکو، فرماندار وقت «کانادای بالا» (انتاریوی امروز) واردات برده به آن مستعمره را ممنوع کرده بود و از این رو انتاریو بهترین و نزدیک ترین مکان برای فرار بود. جوسایا به همراه همسرش، نانسی، و چهار کودک شان با فرار از مریلند به سمت شمال زد و با گذشتن از رودخانه ی نیاگارا به کانادای بالا رسیدند. سال ۱۸۳۰ بود و جوسایا اکنون ۴۱ سال داشت. پیش از او سیاهان بسیاری در انتاریو سکنا گزیده بودند. از همان زمان انقلاب آمریکا، سربازان سیاهی که در صف ملکه و علیه انقلاب جنگیده بودند به کانادا پناه آوردند و پس از جنگ بعدی دو کشور در ۱۸۱۲ نیز پناهجویان سیاه متعددی به انتاریو آمده بودند.
انتاریو رفت تا از آن پس خانه ی جوسایا شود و او آنقدر زیست تا اکثریت عمرش را در این خانه ی دوم و جدید خود، به مثابه ی مردی آزاد، بگذراند. او شاهد بود که «کانادای بالا» در سال ۱۸۴۱ به «کانادای پایین» (کبکِ امروز) بپیوندد تا «استان کانادا» را تشکیل دهد و بالاخره در سال ۱۸۶۷ به «انتاریو» تغییر نام دهد و بخشی از کشور جدیدی به نام کانادا شود.
برده نبودن جوسایا البته به این معنی نبود که اکنون زندگی راحتی داشت. او همچنان باید برای امرار معاش در مزرعه کار میکرد. جوسایا ابتدا در همان نزدیکی مرزِ آمریکا، در مزارعی نزدیک فورت ایری (که آن زمان واترلو نام داشت) مشغول و در سال ۱۸۳۴ با گروهی از دوستان سیاهپوستش به کولچستر رفت تا به همراه هم زمینی اجاره کنند و مزرعه ای مخصوص سیاهان به راه بیاندازند. جوسایا با کمک شم قوی مالی که داشت و پس اندازهایی که انجام داده بود توانست در شهرکِ «داون»، واقع در کانتیِ «کنت» (همسایه ی کولچستر) بیش از ۸۰ هکتار زمین بخرد و بالاخره به آرزویی که سال ها با خود داشت جامه ی عمل بپوشاند. او در «داون» جامعه ای از سیاه پوستان تاسیس کرد که آفریقایی تبارها می توانستند در آن، به دور از نژادپرستی موجود در جامعه ی کانادا، به زندگی و فعالیت بپردازند. وضعِ این جامعه ی جدید به قدری خوب شد که جمعیت آن به ۵۰۰ نفر رسید و الوار اعلای محلی خود را نه فقط به آمریکا که به بریتانیا هم صادر می کرد. هنسون مدتی بعد بیش از ۸۰ هکتار دیگر زمین خرید و زندگی مناسبی برای خانواده اش فراهم کرد.
جوسایا که اکنون به عنوان یکی از سیاه پوستان شاخص محله شناخته میشود در ضمن کشیش و واعظِ مذهب متودیست شد. او کلیسا را به سکانی برای فعالیت سیاسی و ضدبرده داری بدل کرد و در جلسات مختلفی از انتاریو تا تنسیِ آمریکا در این مورد سخنرانی کرد.
نکته ی نه چندان درخشان کارنامه ی جوسایا اما ورودش به ارتش کانادا بود. اینکه سیاهپوستی مثل او بتواند به افسری برجسته بدل شود، آن هم در نیمه ی اول قرن نوزدهم، پیشرفت مهمی برای سیاهان محسوب می شد. اما از طرف دیگر او در صف نیروهای نظامی ارتجاعی ملکه ی انگلستان، گروهی از سربازان سیاه را رهبری کرد تا شورش دموکراسی خواهانه ی ۱۸۳۷ در کانادای بالا را سرکوب کنند. اما باید به خاطر داشت که محکوم کردن جوسایا امروز کار راحتی است اما در آن موقع به این سادگی ها نبود. او برای پیروزی کانادایی می جنگید که به لطف آن از بردگی گریخته بود و انقلابیون «مترقی» چشم به سوی آمریکایی داشتند که هنوز داغ ننگین برده داری بر پیشانی نیمی از آن خورده بود.
عشقِ جوسایا به خانه ی جدیدش مشخص و مبرهن است. او آنقدر زنده ماند تا جنگ انفصال، به ریاست جمهوری رسیدن آبراهام لینکلن و لغو برده داری در آمریکا را ببیند. اما حتی وقتی بسیاری از ساکنان جامعه ی سیاهی که او در «داون» به راه انداخته بود پس از لغو برده داری به آمریکا بازگشتند، او و همسرش تا آخر عمر خود در «داون» ماندند. او نهایتا در سن ۹۳ سالگی در ۵ مه ۱۸۸۳ در شهر درسدن که در آن سکنی گزیده بود درگذشت. درسدنِ انتاریو هنوز که هنوز است بزرگترین افتخار خود را حضور جوسایا در این شهر می داند.
اما چنانکه گفتیم آنچه بیش از هر چیز باعث شهرت جوسایا شد سه کتابی بود که منتشر کرد. ابتدا در سال ۱۸۴۹ بود که او خودزندگینامه ی خود را با عنوان «زندگی جوسایا هنسون، برده ی سابق، ساکن امروز کانادا، به روایت خودش» منتشر کرد. سه سال بعد، در ۱۸۵۲، هریت بیچر استو، نویسنده ی آمریکایی، کتاب معروف خود «کلبه ی عمو تام» را نوشت. امروز باور عموم این است که قهرمان آن کتاب، جورج هریس، برده ی فراری، که به کنتاکی برمیگردد تا همسرش را با خود همراه کند و پس از گذر از رودخانه ی اهایو به کانادا می رسد، با الهام از کتاب جوسایا نوشته شده است. پس از موفقیت چشمگیر و جهانی داستانِ استو، جوسایا نسخه ی مفصل تری از خاطرات خود را در سال ۱۸۵۸ با عنوان «حقیقتِ غریب تر از داستان: داستان پدر هنسون از زندگی خودش» منتشر کرد که به کتابی پرفروش بدل شد. علاقه به زندگی او همچنان ادامه داشت تا او نیز مثل نویسنده ی شهیر آفریقایی ـ آمریکایی، فردریک داگلاس، سومین نسخه از زندگی نامه ی خود را منتشر کند. این کتاب که در سال ۱۸۷۶ منتشر شد «داستان عمو تام از زندگی خودش: خودزندگی نامه ی پدر جوسایا هنسون» نام داشت.
***
افتخارات:
ـ جوسایا اولین سیاهپوستی بود که عکسش را روی تمبری کانادایی چاپ کردند. «اداره ی اماکن و بناهای تاریخی کانادا» در سال ۱۹۹۹ او را به عنوان «فرد ملی تاریخی» به رسمیت شناخت. پلاک یادبودی از طرف دولت کانادا به یاد او در گورستان خانوادگی هنسون (درست کنار «کلبه ی عموم تام») قرار گرفته است.
ـ آن کلبه ای که جوسایا و بقیه ی بردگان در آن زندگی میکردند دیگر وجود ندارد، اما خانواده ی برده دار آن ها، رایلی، همچنان موجود است و اکنون در مجموعه ای مسکونی در همان مونتگمری کانتیِ مریلند زندگی میکند. این مجموعه دو قرن در دست مالکان خصوصی بود تا اینکه در ۶ ژانویه ی ۲۰۰۶، اداره ی برنامه ریزی مونتگومری ملک و زمین را به قیمت یک میلیون دلار خریداری کرد. این خانه برای مدت یک آخر هفته در سال ۲۰۰۶ به روی عموم باز بود و سالها است روی آن برای افتتاح موزه ای کار میشود. (قرار بود این موزه سال گذشته افتتاح شود.)
ـ اما آن کلبه ای که هنسون در کانادا در آن زندگی میکرد امروز در نزدیکی همان شهر درسدنِ انتاریو است و به نام رسمی «مکان تاریخیِ کلمه ی عمو تام» شناخته میشود. او از سال ۱۸۴۱ تا ۱۸۸۳ در همین کلبه و مجموعه ی دو هکتاری حول آن زندگی میکرد. در موزه ی حول کلبه اطلاعاتی در مورد جامعه ای که جوسایا در «داون» آغاز کرد و تلاش های او برای فراری دادن بردگان به کانادا موجود است. مزار او و خانواده اش نیز در همین مجموعه قرار گرفته است.
بخش نخست مقاله ماه تاریخ سیاهان را در اینجا بخوانید