خاطرات زندان / بخش دهم
زندانبانان در زندان های اهواز و شهرهای تابعه نیازی به شکنجه ندارند. کافی است برق قطع شود یا خود قطع اش کنند. این بدترین نوع شکنجه برای زندانی است که باید در آن گرمای کشنده، شبیه یک حیوان له له بزند.
طول و عرض سلول انفرادی جدید حدود سه متر در دو متر است. تقریبی می گویم، چون مقیاس اندازه گیری ام، وسیله ابتدایی دست و پا بود و نه چیز دیگر. بعدها از دیگر زندانیان شنیدم که عرض این سلول از دو متر کمتر و دقیقا یک و هفت دهم متر است.
در دیداری که با قاضی پورمند در زندان مخفی داشتم از وی خواستم مرا به زندان کارون یعنی زندان اصلی شهر اهواز منتقل کند که مخالفت کرد. استدلالش این بود: “آن جا دزد و قاتل و قاچاقچی فراوان است و شما بهتر است در اینجا بمانید”. اما در واقع این فقط یک بهانه بود، چون او و زندانبانان می دانستند، اکثریت این زندانیان ـ سیاسی و عادی ـ مرا می شناختند و در آن روزها، موضوع قیام مردم عرب استان، همه جا بر سر زبان ها بود و همگان زیر تاثیر فضای مبارزه این مردم قرار گرفته بودند. لذا آنان می ترسیدند که انتقال من به زندان کارون و تماس با زندانیان که اغلب عرب هستند پتانسیل جدیدی به جنبش ملی مردم عرب بدهد.
من پورمند را دو بار دیدم، یک بار در زندان، و دیگر بار، دو روز قبل از آزادی از زندان. در دادسرای اهواز، در ساختمان دادگستری واقع در محله امانیه. در آن جا باز هم بساط سین جیم و بازپرسی بود. برادارانم که برای ملاقات آمده بودند نیز حضور داشتند. پورمند در نخستین دیدارمان در زندان به من گفته بود، هر وقت مشکلی داشتی یا ملاقات خواستی یادداشتی برایم بنویس و به نگهبانان بده، به من خواهند داد. اما پس از سه چهار بار ارسال نامه های اعتراضی، دریافتم که هیچ یک از نامه ها و یادداشت هایم به او نرسیده است و اساسا ماموران اطلاعات برای وی تره هم خُرد نمی کنند. در واقع قضیه برعکس است و او تابع وزارت اطلاعات است. این امر یعنی تبعیت قاضی ها از ماموران اطلاعاتی بارها در دادگاه های چند دقیقه ای علیه زندانیان سیاسی عرب اثبات شده است، اما طی محاکمه های صوری سال های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ در ایران شکلی همگانی و آشکار گرفت.
نخستین بازجویی ـ همان طور که گفتم ـ توسط بازجوی تهرانی انجام گرفت، که نام مستعار “سهرابیان” را یدک می کشید. سپس شخصی به نام مستعار”امیری” که یک اهوازی دزفولی تبار است و پیشتر به او اشاره کرده ام، کار بازجویی مرا به عهده گرفت. وی این کار را تا پایان بازداشتم ادامه داد که البته در خلال بازداشت، چند بازجویی دیگر، با بازجویانی غیر از این دو نفر داشتم که به آنها خواهم پرداخت. “سهرابیان” در مدتی که من در زندان مخفی شهر اهواز بودم، گاه به گاه از تهران می آمد و سرکشی می کرد. او نخستین بازجویی را با من انجام داد که پیشتر گفته شد.
در اواخر هفته دوم، یک بازجویی دیگر پس دادم که توسط نماینده اعزامی دادگاه انقلاب اسلامی تهران انجام گرفت که در آن هنگام سعید مرتضوی بود. بازجویی بازپرس دادگاه انقلاب اسلامی اهواز و بازجویی نماینده دادگاه انقلاب تهران قابل تحمل تر بود چون کمتر با فشار و تهدید همراه بود. روش این دو بر خلاف روش بازجویان وزارت اطلاعات است که از هر وسیله ای برای اخذ اعتراف از متهم متوسل می شوند، تهدید و ترغیب.
بازجوی اطلاعات اهواز، قدی نسبتا بلند داشت و از ارجاعاتی که در کلامش به شهر دزفول می داد، پی بردم که دزفولی است و جالب این که در مدت بازداشتم، هیچ بازجوی عربی از من بازجویی نکرد. و این برخلاف سایر فعالان سیاسی عرب بود که اغلب بازجوها شان عرب اهوازی بودند یا مختلط. در اینجا به نکته ای اشاره کنم که باید در بخش قبل می گفتم. یک روز وقتی در سوئیت ۲۴ متری بودم و داشتم از بیکاری، سوراخ سمبه سلول را بررسی می کردم، نگاهم به سقف قسمت حمام و دستشویی افتاد. در آن جا نام دوست ام “کاظم مجدم” را دیدم که روی دیوار نزدیک به سقف حک شده بود. او ـ البته ـ یک سال و اندی پیش از من با یکی دیگر از فعالان عرب به نام محمد نواصری دستگیر شده و مدتی را در این زندان گذرانده بود. کاظم مجدم به علت نقشی که در راه اندازی تظاهرات مردم اهواز داشت، بار دیگر در سال ۲۰۰۵ دستگیر شد. محمد نواصری نیز به همین دلیل تحت پیگرد پلیس قرار گرفت و در همان سال به هلند گریخت. ایشان در سال ۲۰۰۷ در سن ۳۶ سالگی در این کشور درگذشت. برخی از فعالان عرب اهوازی با توجه به فعالیت های گسترده نواصری در تهران و اهواز و محمره، مرگ اش را مشکوک قلمداد می کنند. گفتنی است که رژیم جمهوری اسلامی پیشتر در سال ۱۹۸۰، شریف نواصری پدر محمد نواصری را در محمره اعدام کرده بود.
از دیگر مرگ های مشکوک فعالان عرب، مرگ منصور سیلاوی اهوازی است که یک سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۸ رخ داد. او در لندن زندگی می کرد و نقش بارزی در قیام آوریل ۲۰۰۵ مردم عرب داشت. مرگ منصور سیلاوی اهوازی بیش از مرگ نواصری برای نگارنده شک برانگیز است و نکات مبهمی دارد که ناگشوده مانده اند. برخلاف آن چه که در مورد مرگ دو رهبر کورد یعنی دکتر عبدالرحمان قاسملو و دکتر محمد صادق شرفکندی پیش آمد، مرگ نابهنگام و گمان آمیز این دو کادر برجسته جنبش ملی عرب اهواز، بازتاب چندانی در رسانه ها نیافت. به نظر می رسد که سازمان های امنیتی رژیم برای از پا درآوردن فعالان ملیت ها از شگردها و روش های مختلفی استفاده می کنند. به هر حال امید است روزی معمای مرگ این دو فعال عرب اهوازی آشکار شود تا به گمان پردازی ها پایان بخشد. با توجه به آن چه که در مورد یاسر عرفات رهبر پیشین سازمان آزادی بخش فلسطین رخ داد می توان امیدوار بود که روزی راز مرگ این دو کنشگر عرب اهوازی نیز آشکار شود.
بخش نهم خاطرات زندان را در اینجا بخوانید
* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.