خاطرات زندان / بخش سیزدهم

 

نامه منسوب به محمد علی ابطحی مبنی بر تغییر بافت جمعیتی استان خوزستان (عربستان) در مارس ۲۰۰۵  شکل علنی یافت. نشر این نامه، جرقه ای شد تا انتفاضه یا قیام مردم عرب در ۱۵ آوریل ۲۰۰۵ شعله ور شود. در این نامه، که تاریخ ۱۳۷۷ شمسی را بر پیشانی دارد، دفتر ریاست جمهوری به مدیریت محمدعلی ابطحی از وزارتخانه ها و سازمان های ذیربط همچون وزارتخانه های مسکن و اطلاعات می خواهد تا با اقدامات خاص و تشویق کوچ غیر بومیان به استان و کوچ معکوس عرب ها به سایر استان ها، طی ده سال جمعیت مردم عرب را از اکثریت به اقلیت بدل سازند. درباره این نامه حرف و حدیث فراوان است. من از زبان محمد نواصری شنیدم که این نامه توسط یکی از شهروندان عرب شاغل در حراست استانداری استان به دست ایشان و شمار اندکی از فعالان عرب رسیده است. البته بعدا کاشف به عمل آمد که این شخص، اطلاعاتی است. و البته این طبیعی است، زیرا اساسا سازمان حراست ادارات و وزارتخانه ها زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات است. اصلاح طلبان در آن هنگام اعلام کردند که محافظه کاران مخالف آنان، این نامه را جعل کرده اند تا بر آرای مردم عرب طرفدار نامزدهای اصلاح طلبان، تاثیر منفی بگذارند. می دانیم که انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۸۴ در پیش بود و اصلاح طلبان و محافظه کاران در برابر هم صف آرایی کرده بودند که سرانجام محمود احمدی نژاد از صندوق ها بیرون آمد. “سهرابیان” بازجوی تهرانی من، و یار و یاور سعید امامی، در بازجویی هایش اصرار داشت که این نامه جعلی است. بارها هم این موضوع را تکرار کرد. او حتی یکی دو بار گفت که نامه، ساخته و پرداخته “انگلیسی ها”ست. البته “سهرابیان” برای جعلی قلمداد کردن نامه منسوب به ابطحی، به هر دری می زد. از جمله، خود مرا هم متهم به جعل این نامه کرد و روی این موضوع مانور می داد. من نیز به او و بازجوی اهوازی و در مصاحبه هایم با رسانه های جمعی، پیوسته می گفتم: اصلا مهم نیست که “نامه ابطحی”، درست باشد یا جعلی، مهم این است که کوشش و برنامه ریزی برای تغییر بافت جمعیت ملت عرب در ایران، هم در زمان شاه و هم در زمان جمهوری اسلامی، همواره وجود داشته است. از نظر تاریخی، این موضوع را نخستین بار در جزوه “خرید عربستان” میرزا آقا خان کرمانی در نیمه دوم سده نوزدهم می بینیم. او در این جزوه به ناصرالدین شاه پیشنهاد می کند تا اجازه دهد پارسیان هند (زرتشتیان) زمین های حاصلخیز را از بومیان عرب بخرند و یک بمبئی جدید در اهواز و سایر شهرهای اقلیم عربستان ایجاد کنند که البته شاه قاجار زیر بار نمی رود. پس از سقوط خزعل بن جابر و نابودی حاکمیت خودمختار ملت عرب در این خطه، رضا خان کوشش فراوان کرد تا کوچ هزاران تن از سایر شهرها را به شهرهای مختلف عرب نشین فراهم سازد. البته بخشی از کوچ افراد به شهرهایی نظیر عبادان طبیعی بود چون اینان برای کار در پالایشگاه و شرکت نفت می آمدند.

تظاهرات عرب های خوزستان در اعتراض به سیاست های جمهوری اسلامی

اتاق فکر شاهان پهلوی در این زمینه ـ یعنی تغییر جمعیت مردم عرب به زیان آنان ـ همواره فعال بوده است. اما سال ۱۳۴۳ ش در واقع یک نقطه عطف به شمار می رود. رژیم محمدرضا شاه در این سال سه تن از رهبران جنبش ملی عرب به نام های محیی الدین آل ناصر، دهراب شمیل آل ناصر و عیسی مذخور نصاری را اعدام کرد. صدها تن از کادرها، اعضا و هواداران آنان دستگیر شدند و ساواک  توانست یک جنبش وسیع ملی گرای عربی را کشف و سرکوب کند. لذا این رژیم به جای حل مساله به پاک کردن صورت مساله پرداخت. در واقع رژیم شاه احساس خطر کرد و راه حل را در تغییر بافت منطقه دید. برنامه ریزان از شهر اهواز شروع کردند و مهاجرت به مرکز استان را تشویق و تسریع کردند. این مهاجرت سازمان یافته از مناطق بختیاری نشین، اصفهان و سایر شهرهای ایران بود. آنان کوشیدند شکل و شمایل عربی شهر اهواز را تغییر دهند. “بورس زمین در اهواز” به یکی از عناوین عمده آگهی های مطبوعات تهران بدل شد و”تعویض زمین در اهواز با تهران” به مهمترین عامل مهاجرت برنامه ریزی شده. در این زمینه نقش عوامل محلی رژیم یعنی شیوخ سرسپرده و آزمند را نمی توان نادیده گرفت. اینان طعم پول و ثروت را چشیدند و پایشان به تهران و اروپا باز شد. از دیگر برنامه های رژیم برای تغییر بافت جمعیت عربی استان، ساختن شهرک های غیر عرب نشین در مناطق مرزی بود که از شهرک های یهودی نشین  اسرائیل کپی شده. “شهرک یزدنو” ـ میان بخش حویزه و مرز عراق ـ از مهمترین اینها به شمار می رفت. البته این شهرک پس از انقلاب با هجوم روستاییان عرب صاحب زمین برچیده شد. اما جمهوری اسلامی پس از تثبیت پایه های خود، به همان شیوه های اهریمنی شاه برای تغییر بافت جمعیت استان دست یازید. هاشمی رفسنجانی پرونده های خاک خورده “عرب زدایی” را از کشوهای رژیم شاه بیرون کشید. مهمترین  این برنامه ها، غصب بیش از ۲۵۰ هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در دو سوی رودخانه کارون ـ از شوشتر تا محمره ـ بود که تا مدت ها موضوع  کشمکش و درگیری کشاورزان عرب با ماموران جمهوری اسلامی بود که طی آن ده ها تن کشته و صدها نفر زندانی شدند. به اینها اضافه کنید غصب چند هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در صحرای “جفیر” میان حویزه و محمره (خرمشهر) و نیز در شمال شهر شوش و در شهرک “شعیبیه” از توابع شوشتر که اساسا توسط غیر بومیان وابسته به بسیج و سپاه صورت گرفته است. در این عرصه سخت، ملت عرب در واقع نبرد برای “بودن یا نبودن” را تجربه می کند. رژیم می کوشد با کندن روستاییان عرب از زمین و روستا، آنان را از ریشه و اساس محروم  سازد تا همچون بته ای بی ریشه بر دریای حلبی آبادها، جلبک وار زندگی کنند. برنامه ریزان رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای بزرگ نظیر اهواز نیز بیکار ننشسته اند و با گسترش شهرک ها در درون شهرها و کوچ غیر بومیان به  آنها، نقشه های شیطانی شان را به اجرا در می آورند. به اینها اضافه کنیم: “شیرین شهر” در جاده میان اهواز و عبادان، و” شهرک رامین” در نزدیکی شهر ملاثانی که اختصاصا برای کوچ نشینان غیر بومی ساخته شده اند.

یک شب مرا به اتاق بازجویی که رو به روی “سوئیت” یعنی سلول بزرگ بیست و چهار متری قرار داشت، بردند. اما هنوز در آستانه در اتاق بودم که چشم بندم را برداشتند. فرد بلند قد سبز چهره ای را دیدم که خیلی شبیه دوستم مرحوم محمد نواصری بود. او مرتب تکرار می کرد: “من حاضرم همکاری کنم”. این منظره باعث شد فکر کنم بچه های مسئول اطلاع رسانی را دستگیر کرده اند. و حتی نسبت به بهترین دوستم نیز مشکوک شدم. البته وقتی آزاد شدم فهمیدم که هیچ یک از افراد کمیته دستگیر نشده اند و آن شخص شبیه محمد نواصری بود و ظاهرا زندانبانان عمدا آن صحنه را درست کرده بودند تا روحیه ام را خراب و مرا وادار به همکاری کنند.

بخش دوازدهم را در اینجا بخوانید

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.