یکی از بحث انگیزترین مسایل رابطه فعالان سیاسی با دولت های غربی بویژه آمریکاست. پس از دیدار فعالان سیاسی با مقامات کشورهای غربی موج اعتراضات 

 

شهروند ۱۲۵۸ ـ پنجشنبه ۳ دسامبر ۲۰۰۹


 

یکی از بحث انگیزترین مسایل رابطه فعالان سیاسی با دولت های غربی بویژه آمریکاست. پس از دیدار فعالان سیاسی با مقامات کشورهای غربی موج اعتراضات و شماتت ها برمی خیزد، اما به دلیل واقعیت های سیاسی این دیدارها ادامه یافته و همه بدگویی ها و اتهامات نیز مانع رشد این روابط نشده است. این روابط و دیدارها برای کسب کمک یا برای ارائه نظر است، لذا زمان آن رسیده که این مسئله به صورت شفاف و بدون تعصب و پیش داوری و یا هراس از تبلیغات دولت جمهوری اسلامی ایران شکافته شود و صاحب نظران هر دو سو به دفاع از موضع خود برخیزند و موضع خود را برای جامعه روشن کنند تا این همه هراس و مخفی کاری بر این ملاقات ها حاکم نشود. در این رابطه به طور کلی فعالان سیاسی خارج کشور را در دو طیف وسیع می توان دسته بندی کرد.


 

طیف اول: نظر این طیف بر سنت مبارزات پیش از انقلاب استوار است. جماعتی آرمان گرا که تمام هدف آنان مبارزه با قدرت حاکم بود بی آنکه به قدرت عملی و سیاست واقعی برای جانشینی حکومت بیندیشند. آنان همان فعالان سیاسی که در زبان انگلیسی political activist گفته می شود هستند، لذا هرگونه تماسی با دولت های خارج برای آنان مطرود بود، مگر در حد بسیار محدودی آن هم با دولت های انقلابی و تنها برای گرفتن کمک های محدود برای مبارزات انقلابی خود مثل گذراندن دوران آموزشی چریکی و حداکثر به دست آوردن یک بلندگوی رادیویی. تنها استثنا در آن دوران حزب توده بود که آشکارا به صورت وابسته به شوروی عمل می کرد و معدودی از سران آن حقوق بگیر آن دولت هم بودند. و از آنجا که دوران جنگ سرد بود، فرهنگ چپ به شدت هرگونه تماس با غرب را خیانت می خواند و این گونه رابطه ها را محکوم و زشت می دانست در حالی که این همه حساسیت در رابطه با بلوک شرق نبود. تا دو دهه پس از انقلاب هنوز فعالان سیاسی خارج کشور به طور کلی تابع همین فرهنگ بودند بویژه که گریختگان از ایران هم در درون کشور در حوزه ی اپوزیسیون فعالیت کرده بودند. این جو چنان حاکم بود که سلطنت طلب ها و بازماندگان حکومت پیشین را یک سره نوکر دول بیگانه می خواندند و یکی دو مورد از انقلابیون به خارج گریخته که پنهانی از دولت های غربی کمک گرفته بودند همچون تیمسار مدنی، برای همیشه مطرود شدند و این که آن پول ها را صرف منافع شخصی نکرده بودند و سوابق سیاسی آنان در جناح ملیون بود هم هیچ کمکی به آنان نکرد.


 

طیف دوم: به طور عمده دو دسته هستند، یکی دولتمردان و وابستگان به حکومت پهلوی که از همان روزهای اول انقلاب راهی خارج کشور شدند و دیگری مبارزانی که از اواخر دوران ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی و سرکوب اصلاح طلبان ترک وطن کردند و بیشتر آنان هم در آمریکا سکنا گزیدند.

تفاوت اساسی افراد این طیف با طیف اول در آن بود که اینان سابقه ی شرکت در قدرت داشتند و مستقیم و غیرمستقیم در درون حاکمیت عمل کرده بودند، لذا برخلاف دسته ی اول عملگرا و واقع بین بودند و متوجه بودند که عمل سیاسی واقعی نیاز به ابزار و امکانات دارد و بدون وصل به قدرت، فعالیت سیاسی آنان در محدوده ی روشنفکری و آرمان گرایی باقی می ماند، لذا به جای قهر با قدرت های بیگانه به دنبال برقراری رابطه با آن هستند و صد البته که این رابطه لزوماً به معنی خودفروشی و وابستگی نیست، بلکه در موارد بسیاری با هدف روشن کردن ذهن دولتمردان غربی و کمک به آنان در اتخاذ سیاستی است که به نظر این جمع به نفع ملت ایران است.


 

زندگی شخصی

علاوه بر تفاوت این دو گروه در سطح نظری جوشیده از سیاست آرمان گرا و سیاست عملگرا، زندگی شخصی افراد این دو طیف هم در نوع عملکرد آنها تأثیر مستقیم دارد. افراد طیف اول مخارج زندگی خود را از فعالیت های سیاسی خود تأمین نمی کردند، در حالی که زندگی افراد طیف دوم از فعالیت های سیاسی آنان تأمین می شد؛ یا صاحب شغلی دولتی بودند و یا در این نهاد و آن نهاد انقلابی فعالیت می کردند، و حتی اگر نویسنده هم بودند از راه قلم زندگی می کردند و از آنجا که در کشور ما هنوز روزنامه ها از نظر مالی و قدرتی مستقل نیستند اینان مستقیم و غیرمستقیم از یکی از جناح های حکومتی تغذیه می شوند و همین پشتوانه قدرت هم در دوران حکومت اسلامی به آنان امکان عمل و حتی گاه قلم بسیار بی پروا و شجاعی می داد. استثنا در میان آنان معدود دانشجویانی بودند که هنوز پا به زندگی مستقل نگذاشته بودند، اما با این وجود بیشتر آنان در همان نهادهایی که به نوعی حمایت بخشی از حکومت را داشتند عمل می کردند و لذا تابع فرهنگ اکثریت این طیف بودند.

به هر حال این طیف دوم نه تنها گفت وگو و مراوده با دولت ها را راه سیاست عملی می داند، بلکه می خواهد از این طریق زندگی اش را هم تأمین کند، لذا اینان با آمدن به خارج در صدای آمریکا یا یک مخزن فکری Think Tankمشغول کار شدند، یا برای طرحی بودجه ای می گیرند و بعد هم چون می خواهند به کنفرانس های مختلف بروند، مخارج سفرهایشان باید تأمین شود. در حالی که عمده فعالان سیاسی طیف اول با کارهای شخصی امرار معاش میکرده و می کنند از رانندگی تاکسی و کار در رستوران تا کارمند یک موسسه فنی یا تجاری بودن تا تدریس در دانشگاه ها. سفرهایشان هم به دعوت هموطنان ایرانی شان است و عموما در این سفرها در منزل یکی از میزبانان اطراق می کنند.


 

تذکر

وقتی از این دو طیف صحبت می شود، لازم است گفته آید که همیشه استثنائاتی در آنها هست. مثلا کسانی از طیف دوم هستند که جزو قدرت یا وابسته به آن بوده و پس از سرکوب اصلاح طلبان مجبور به ترک وطن شده اند، اما به شدت مخالف هرگونه رابطه با دولتمردان غربی هستند و فعالیت های سیاسی خود را در محدوده جامعه ی مدنی غرب نگه می دارند و در حقیقت همان فرهنگ سیاسی افراد طیف اول را دارند. در میان افراد طیف دوم هم درجه ی تمایل و همکاری با دول غربی متفاوت است و برخی همه تکیه عملشان این روابط است و به شدت به دنبال برقراری رابطه با مقامات غربی بویژه دولتمردان آمریکا هستند و از آنجا که همه امیدشان به امکاناتی است که این دولتمردان در اختیارشان می گذارند، لذا هر دری را می کوبند و معمولاً بهترین رابطه را با نومحافظه کاران و اسرائیلی ها دارند. این افراد میزان موفقیت خود را با درجه ی نزدیک شدن به دول غربی و مورد توجه و مشاوره قرار گرفتن آنان می سنجند، اما برخی از افراد طیف دوم با احتیاط و با حفظ استقلال نسبی ممکن با این مقامات رابطه برقرار می کنند و می کوشند که کارگزار دول غربی نشوند و چون نمی خواهند انگ همکاری با دول غربی، بویژه آمریکا را بخورند، تا حد ممکن از افشای این دیدارها پرهیز می کنند.


 

به هر حال به نظر می رسد با توجه به تغییر شرایط زمان، فرهنگ تحریم طیف اول و روحیه ی سیاست منزه طلبانه و آرمان گرایانه آنان مورد قبول حتی صادق ترین افراد طیف دوم نباشد. و این ناهمخوانی ریشه در جهان بینی سیاسی این دو گروه دارد از جمله این اختلافات نظری مسئله ی "استقلال" است. بیشتر افراد طیف دوم بر آن هستند که در عصر جهانی شدن روابط تعریف شناخته شده پیشین از استقلال سنتی، ناکارآ و غیرواقعی است.

افراد طیف اول با آنکه به پاکدامنی خود فخر می فروشند، اما به دلیل همان فرهنگ آرمان گرایانه شان در سیاست عملی موفق نیستند از جمله یک رادیو یا تلویزیون ندارند متشکل ترین آنها حتی از داشتن یک دفتر با یکی دو کارمند حرفه ای پرهیز می کنند و جالب تر آنکه از نظر امکانات مالی، افراد این گروه قادر به راه اندازی این مجموعه ها هستند. اینان به ندرت مورد مشاوره دولتمردان غربی قرار می گیرند و به طور عمده هم به زبان فارسی و برای جمع ایرانیان می نویسند و می گویند.

از این روی گویی دو راه بیشتر در پیش روی فعالان سیاسی نمانده است: یا پاک و آرمانگرا اما کم تأثیر بر سیاست های عملی یا کارگزاری دول غربی که از لوازم آن مراعات خواسته های آنان است که به هر حال دولتیان به هیچ کسی برای رضایت خدا کمک نمی کنند و اصل برای آنان تأمین منافع کشورشان است و به هر توصیه و ارائه راهی از آن زاویه نگاه می کنند از جمله در آمریکا لابی اسرائیل نقش مهمی در قبول و رد این افراد دارد و می کوشد نگذارد کسانی که با سیاست های بنیانی آن در تضاد هستند بال و پر بگشایند و به کنفرانس ها دعوت شوند.

نجات از این بن بست تنها با دامن زدن به این بحث و بیان روشن نقطه نظرات هر گروه بدون هراس از جوسازی ها ممکن می شود. من در این نوشته به عمد از بردن نام افراد خودداری کردم و آن را به زمانی موکول کردم که گلیم این بحث ها بر آفتاب بیفتد و افراد از بیم آن که گذرگاه عافیت را تنگ ببینند خزنده و با پنهانکاری حرکت نکنند.