عباس شکری ـ پس از تشریفات اولیه اوباما مستقیما به ساختمان نوبل رفت و در آنجا ضمن دریافت چک جایزه خود دفتر یادبود برندگان جایزه نوبل را …
شهروند ۱۲۶۰ ـ پنجشنبه ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹
ساعت ۸:۳۰ دقیقه روز پنج شنبه دهم دسامبر ۲۰۰۹، شش فروند هواپیمای غول آسا از جمله "ایر فورس وان" که مخصوص رئیس جمهور آمریکا است به همراه کاروان محافظان در فرودگاه نظامی شهر که در انتهای فرودگاه اصلی شهر اسلو قرار دارد ، فرود آمدند و توقف ۲۶ ساعته أی را کلید زدند، در میان تدابیر شدید امینیتی که بخشی از مردم را هم سرگردان کرده بود – چون راهها و خیابانهای مسیر حرکت "باراک اوباما" را بسته بودند – توقف کوتاهی که برای پلیس شهر اسلو شانزده میلیون دلار هزینه داشت و برای دولت نروژ پنجاه میلیون دلار، آغاز شد. البته مبلغ جایزه یک میلیون دلاری که به اوباما تعلق گرفته است را مطبوعات نروژ به حساب نیاورده اند و فقط هزینههای تشریفات، امنیت و حفاظتی را ذکر کرده اند.
پس از تشریفات اولیه اوباما مستقیما به ساختمان نوبل رفت و در آنجا ضمن دریافت چک جایزه خود دفتر یادبود برندگان جایزه نوبل را به یادگار امضا کرد و با اعضای شش نفره کمیته صلح نوبل به گفت و گو پرداخت.
پس از دیدار با اعضا کمیته، اوباما برنامه از پیش تعیین شده و سنتی مراسم اهدای جایزه صلح نوبل را یکی پس از دیگری انجام می داد. البته همین جا بگویم که ایشان چند برنامه سنتی که هر ساله انجام می شود را از لیست خارج کردند که مهمترین اش شرکت نکردن در کنسرت صلح نوبل بود که شامگاه روز یازده دسامبر برگزار شد.
روزنامه نگاران و هیأت دولت نروژ در مقابل ساختمان دولت منتظر ورود اوباما بودند. قرار بود که پس از گفت و گوی هیأت دولت با اوباما کنفرانس مطبوعاتی در همان ساختمان دولت برگزار شود. پس از دیدار با هیأت دولت که ۱۱۰ میلیون دلار هزینه روی دست دولت نروژ گذشت – اوباما در همین جلسه از دولت نروژ خواست که برای آموزش نیروهای نظامی افغانستان علاوه بر اعزام بیشتر نیرو و تجهیزات نظامی به افغانستان مبلغ ۱۱۰ میلیون دلار هم کمک مالی کند، که دولت نروژ هم در همان جلسه این درخواست را اجابت کرد.- آقای اوباما و نخست وزیر نروژ "ینس استولتنبرگ" در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت کردند که نمیتوان آن را کنفرانس مطبوعاتی گذاشت، چرا که علیرغم حضور دهها خبر نگار فقط دو نفر میتوانستند پرسش کنند، آن هم فقط یک سئوال. پس یک خبرنگار تلویزیون نروژ و یک خبر نگار از اهالی رسانههای آمریکایی انتخاب شدند. خبر نگار تلویزیون سراسری نروژ در مورد انتقادهایی که برای اعطای جایزه صلح نوبل به اوباما، نصیب کمیته صلح نوبل شده است پرسید و اوباما با تواضع و فروتنی گفت:" حتما هستند کسانی در جهان که بیش از من سزاوار این جایزه بوده اند، اما …" اما چه؟ توضیحاتی است که چون در قسمتی از سخنرانی ایشان آماده است و در ادامه همین نوشته خواهید خواند از ذکر ان صرف نظر میکنم.
پس از مثلا کنفرانس مطبوعاتی، آقای اوباما به هتل محل اقامت خود رفت تا بعد از آن همراه با خانم میشل اوباما در ضیافت ناهار که در کاخ شاه برگزار می شد شرکت کنند که به علت تاخیر ایشان- در هتل چه گذشت؟ نمی دانم.- ناهار صرف نگردید و فقط به گرفتن عکسهای یاد گاری با خانواده پادشاه نروژ بسنده شد.
از کاخ شاه خانم و آقای اوباما و خانواده پادشاه نروژ راهی سالن مجلل شهرداری اسلو شدند که صد سال است هر ساله مراسم اهدای جایزه صلح نوبل در آنجا برگزار می شود.
برنامه با تشریفات خاص ادای احترام با مارش نظامی و حضور بیش از هزار نفر میهمان نروژی و بین المللی با اپرا خوانی یکی از خوانندگان نروژی شروع شد. آقای "تور بیورن یگلند" که اکنون رئیس شورای اروپا است و یکی از اعضای کمیته صلح نوبل در سخنانی مبسوط ضمن توضیح چرایی انتخاب "باراک اوباما" به وصیت " الفرد نوبل" اشاره کرد وآارزوی " مارتین لوتر کینگ" که روزی در همین سالن جایزه صلح نوبل را دریافت کرده بود. بعد از توضیحات، جایزه که شامل مدال و دیپلم نوبل است را ایشان به اوباما تقدیم کرد. پس از آواز خوانی خواننده برزیلی نوبت به سخنرانی آقای اوباما رسید که پیش از آن که متن کامل سخنان ایشان را بیاورم نگاه خواهم داشت به کلیت این سخنرانی و پس از ان هم بر گردان نظر یکی از روزنامه نگاران نام آور نروژی را می آورم که از طریق پست الکترنیکی نظرش را جویا شدم و او هم به طور دقیق به سخنرانی اوباما پرداخته است.
جنگ و صلح
سخنرانی "باراک اوباما" رئیس جمهور آمریکا در مراسم دریافت جایزه صلح نوبل، مستقیما به تناقضی اشاره داشت که از همان روزی که نام او به عنوان برنده صلح نوبل اعلام شده بود، در سطح جهان با انتقادهای موافقان و مخالفان روبرو بود. او فرمانده کلّ قوای کشوری است که درگیر دو جنگ است و هم زمان به سبب صلح جویانه بودن برنامههایش برنده جایزه صلح نوبل می شود.
اوباما با کلامی شیوا و ملاحظههای زیرکانه کلاف سر در گم و دشواری اخیر را جابجا کرد. او با اشاره به "جنگ عادلانه" که بخوانش "تئوری جنگ" تلاش کرد که توجیه کند که چرا و چگونه کاربرد نیروی نظامی یک ضرورت است. او به این اشارت هم اکتفا نکرد که اعتقاد دارد؛ جنگ و جنگ افروزی می تواند اخلاقی هم باشد: "… این میتواند نقطه عطفی باشد که ملتها خواه تنها و خواه در کنار یکدیگر به این نتیجه برسند که به کار گیری خشونت نه تنها ضروری که می تواند اخلاقی هم باشد".
همه کسانی که در این تصور بودند که اعطای جایزه صلح نوبل به اوباما احتمالا مشی سیاسی او را تحت تاثیر قرار خواهد داد – چه کسانی که در هراس بودند که این جایزه بار مسئولیت او را زیاد خواهد کرد و چه کسانی که تصور می کردند، جایزه صلح نوبل می تواند اهرم فشاری باشد برای عمل سیاستهای صلح جویانه- با گوش دادن به سخنرانی"اوباما" در سالن شهرداری شهر اسلو ، متوجه شدند که چنین تصوراتی خیالی است خام. اوباما به طور روشن و آشکار اعلام کرد که او در برابر آمریکاییها و قانون اساسی آمریکا مسؤول است نه متن وصیت نامه "آلفرد نوبل": " به عنوان رئیس دولت سوگند یاد کردهام که حافظ و پشتیبان کشورم باشم. رو در روی جهانی ایستادهام که چنان است که مشاهده میکنید. در برابر تهدیدهایی که سرزمین ام را به مخاطره می اندازند نمی توانم بی عمل و بی طرف باشم." این سخنان می تواند هشداری برای جهان باشد که آمریکا نه تنها بر طبل جنگ می کوبد که از جنگ افغانستان هم دفاع میکند و احتمالا در پناه تئوری " جنگ عادلانه"، شروع جنگ در نقطه ای دیگر در جهان را در سر میپروراند.
بخش پایانی سخنان اوباما اما به طور سنتی در مورد صلح بود و شیوایی سخن در حد یک ادیب. او تاکید کرد که جنون عمومی و عدالت همگانی در جهان وجود دارد و بدون آن ها هم صلح وجود ندارد. او در برابر کاربرد دین و مذهب برای جنگ افروزی هشدار داد تا به این ترتیب هم سگرمههای اعضای صلح نوبل را باز کند و هم پایانی با ارزش از سوی برنده شایسته جایزه صلح نوبل به سخنرانی اش بدهد.
برگردان متن کامل سخنرانی اوباما را در حالی که ۲ صفحه آن را ترجمه کرده بودم سایت صدای آمریکا منتشر کرد که از همان متن استفاده شده است:
متن کامل سخنرانی باراک اوباما:
اعلاحضرتین، والاحضرت ها، اعضای محترم کمیته نروژی جایزه نوبل، مردم آمریکا و شهروندان جهان.
من این افتخار را با حسی مملو از قدردانی و در کمال تواضع می پذیرم. این جایزه نمایانگر نهایت آرزوهای ما در این جهان است، آرزوهائی که با وجود تمام مصائب دنیا نشان می دهد که نه تنها زندانی سرنوشت مان نیستیم، بلکه آنچه می کنیم اهمیت دارد و می تواند تاریخ را به سمت دستیابی به عدالت رهنمون شود.
در این جا باید به بحث انگیز بودن تصمیم شما در خصوص اعطای این جایزه صحبت کنم. بخشی از جنجالی بودن انتخاب من به عنوان برنده جایزه صلح نوبل به خاطر آن است که من نه در انتهای کار، بلکه تقریبا در آغاز راه هستم. در مقایسه با بزرگانی مانند شوایتزر، کینگ مارشال و ماندلا که این جایزه در قبل به آنها تعلق گرفته، دستآوردهای آن چنانی ندارم. این امر در مورد مردان و زنانی در سراسر دنیا که در راه عدالت مضروب و زندانی شده اند؛ کسانی که به منظور کاهش آلام ستمدیدگان شبانه روز در سازمان های بشر دوستانه فعالیت می کنند؛ و رشادت و شفقت میلیون ها نفری که مشوق بدبین ترین آدم ها بوده اند نیز صدق می کند. برخی می گویند که این زنان و مردانِ عمدتا ناشناس لیاقت بیشتری برای کسب افتخار دریافت این جایزه دارند، و من نمی توانم در این خصوص با آن ها بحث کرده و استدلال محکمه پسندی ارائه کنم.
شاید مهمترین موضوع در این خصوص این است که دریافت کننده جایزه صلح نوبل سال جاری کسی ست که فرماندهی کل قوای کشوری را دارد که درگیر دو جنگ است. یکی از این دو جنگ در حال فروکش کردن است. ایالات متحده جنگ دیگر را انتخاب نکرده و به همراه ۴۳ کشور دیگر، از جمله نروژ تلاش می کند از جوامع مان در برابر حملات بیشتر دفاع کند.
ما در حال جنگیم و من مسئول گسیل هزاران تن از جوانان آمریکائی به صحنه های نبرد در سرزمینی دور افتاده ام. جنگ صحنه کشتن و کشته شدن است و من در حالی در این محل حاضر شده ام که هزینه های انسانی و مادی این جنگ را کاملا حس می کنم، نبردی که پرسش های مربوط به آن روابط جنگ و صلح، و تلاش های ما برای جایگزین کردن یکی به جای دیگری را به چالش می کشد.
این پرسش های جدیدی نیست. جنگ و درگیری میان انسان ها به قدمت بشر است و در ابتدای تاریخ بحثی در مورد اخلاقیات آن وجود نداشت. در آن زمان، جنگ هم واقعیتی بود مثل خشکسالی و بیماری. درگیری مسلحانه عملی بود که قبائل و تمدن ها از طریق آن به دنبال کسب قدرت و یا حل و فصل اختلافات خود بودند.
در طول زمان، متفکران، فلاسفه و دولتمردان تلاش کردند که با بهره گیری از قوانین مسنجم توان تخریبی جنگ را کنترل و تنظیم کنند. ابداع مفهوم "جنگ عادلانه" در همین راستا بود، جنگی که بر اساس تعریف تنها زمانی جایز است که اولا برخی از پیش شرط ها تحقق یافته باشد. دوم، به عنوان "حربه آخر" و به منظور دفاع از خود بکار رود. سوم، نسبتِ میان زور به کار رفته برای دفاع با حمله را رعایت کند. و در آخر، حتی الامکان شامل غیر نظامیان نشود.
در اغلب تاریخ بشر، مفهوم "جنگ عادلانه" به ندرت رعایت شده است. همانطور که انسان نتوانست در مورد آنهائی که خدای دیگری را می پرستیدند عادلانه رفتار کرده و روشی یک سان در پیش گیرد، توانائی اش برای یافتن طرق جدید از بین بردن همنوع خود نیز تقریبا تمام نشدنی ست. با به وجود آمدن مفهوم جنگ "همه گیر"، مبارزه میان نیروهای نظامی به درگیری خونین میان کشورها تبدیل شد، جنگ هائی "تمام عیار" که تفاوت میان نظامیان و غیرنظامیان را محوتر و مبهم تر از گذشته کرد. به فاصله سه دهه در قرن بیستم، دو بار قاره اروپا در دو خونریزی و قصابی بزرگ درگیر شد. و اگر چه نمی توان انگیزه ای عادلانه تر از شکست دادن رایش سوم و قدرت های محور در جنگ جهانی دوم یافت، تعداد غیر نظامیانی که در این مبارزات جان خود را از دست دادند بیش از تعداد سربازان متحدین و دول محور بود.
در فردای پایان جنگ عالمگیر دوم و در آغاز عصر اتمی، همه چه پیروز و چه شکست خورده دریافتند که دنیا محتاج نهادی ست که از بروز جنگ جهانی دیگری جلوگیری کند. در این احوال و یک ربع قرن بعد از مخالفت سنای آمریکا با پیوستن به "جامعه ملل"، یعنی ایده ای که ۸۸ سال قبل پرزیدنت وودرو ویلسون به خاطر آن جایزه صلح نوبل را دریافت کرد، آمریکا رهبری مهندسی اقداماتی در صحنه بین الملل را با هدف حفظ صلح مانند طرح مارشال، بنیانگذاری سازمان ملل متحد، به وجود آوردن ساز و کارهائی ناظر بر جنگ، قراردادهائی برای حمایت از حقوق بشر، جلوگیری از نسل کشی و محدود کردن سلاح های کشتار جمعی را بر عهده گرفت.
این اقدامات از بسیاری جهات موفق بوده اند. با وجودی که در این مدت دنیا شاهد جنگ ها و سبعیت های بسیاری بود، اما جنگ جهانی سوم اتفاق نیافته است. "جنگ سرد" با خراب شدن دیوار برلین و شعف مردمانی که سر از پا نمی شناختند، به پایان رسید. تجارت و داد و ستد روز افزون باعث بهم پیوستگی بیشتر دنیا شد و میلیون ها تن از فقر مزمن بیرون آمده و ایده هائی مانند آزادی، خود مختاری، برابری و حکومت قانون کم و بیش توسعه یافتند. ما وارث پایمردی و دور اندیشی نسل های قبلی هستیم، میراثی که کشور من عمیقا به آن افتخار می کند.
یک دهه از آغاز قرن بیست و یکم می گذرد و این ساختار کهنه برای حفظ صلح و امنیت بین المللی تحت فشار تهدیدهای جدید کمر خم کرده است. جهان دیگر از احتمال بروز جنگی بین دو ابر قدرت اتمی بر خود نمی لرزد، اما گسترش تسلیحات اتمی خطر بروز یک فاجعه را افزایش داده است. مدت های زیادی است که تروریزم یک تاکتیک است، اما فن آوری مدرن به گروه اندکی از آدم ها امکان می دهد که جان و مال بسیاری از انسان ها را در معرض نابودی قرار دهند.
افزون بر این، جنگ میان کشورها جای خود را به جنگ و در گیری مسلحانه در داخل آنها داده است. سر بر آوردن اختلافات قومی، رشد جنبش های جدائی طلب، شورشگری ها و خطرات ناشی از فرو پاشی "کشورهای از پا افتاده" غیر نظامی ها را بیش از گذشته در هرج و مرجی تمام نشدنی به تله انداخته است. در جنگ های مدرن، تعداد بیشتری از غیرنظامیان کشته می شوند؛ این درگیری ها به خودی خود به صورت ریشه مبارزاتی در آینده در می آیند؛ جوامع مدنی پاره پاره شده و اقتصاد آنها از هم می پاشد؛ تعداد بیشماری خانه و کاشانه خود را از دست داده و آواره می شوند و اثرات ناگواری بر روحیه کودکان گذاشته است.
من امروز حامل راه حل قطعی مشکلات ناشی از جنگ نیستم، اما می دانم که رویارویی با این چالش ها محتاج همان بصیرت، تلاش شبانه روزی و استقامتی است که نسل های بعد از جنگ جهانی دوم از خود نشان دادند. این خطرات ما را وادار می کند تا به صورتی نو در مورد مفهم "جنگ عادلانه" و الزامات صلح و سازشی با همین ویژگی عمیقا بیاندیشیم.
باید این تلاش ها را از این حقیقت تلخ آغاز کنیم که در طول زندگی خود نمی توانیم منازعات خونین را ریشه کن کنیم. سوای از این، در مواردی کشورها به تنهائی یا به کمک هم بکارگیری زور را نه تنها لازم، بلکه از لحاظ اخلاقی توجیه پذیر خواهند یافت.
مارتین لوتر کینگ سال ها قبل و در مراسمی مشابه این گفت، "اعمال خشونت نه تنها هیچگاه صلح واقعی به همراه نمی آورد و هیچ معضل اجتماعی را حل و فصل نمی کند، بلکه عامل تولید مشکلات جدید و پیچیده تری ست." به عنوان کسی که حضورش در این مکان مستقیما مدیون تلاش های دکتر کینگ است، به شخصه شاهد زنده توان اخلاقی عدم توسل به خشونت هستم. من باور دارم که نحوه تفکر و عمل افرادی مانند گاندی و کینگ نقطه ضعفی ندارد و ناشی از منفی گرائی یا ساده اندیشی نیست.
اما به عنوان رهبر کشوری که برای حفاظت و دفاع از آن سوگند یاد کرده ام، نمی توانم تنها از رهنمود های آن دو پیروی کنم. من دنیا را آن طور که هست می بینم و قادر نیستم در برابر تهدید مردم کشورم بی تفاوت باشم. اشتباه نکنیم! دنیا هنوز از شرارت خالی نشده است. نه یک جنبش صلح طلب می توانست پیشروی ارتش هیتلر را متوقف کند و نه مذاکره و گفت و گو می تواند رهبران القاعده را برای به زمین گذاشتن سلاح های خود قانع کند. گفتن اینکه "زور" گاهی ضروری ست، نه به معنای بدبینی، بلکه صرفا تائید واقعیتی تاریخی و صحه گذاشتن بر ناکامل بودن انسان و خرد و استدلال محدود او ست.
من بر این نکته تاکید می کنم، زیرا امروز در بسیاری از کشورها و صرفنظر از موضوع، نوعی عمیق از "خود شیفتگی" نسبت به اقدام نظامی وجود دارد.
با این حال نباید از یاد برد که ثبات دنیای بعد از جنگ عالمگیر دوم تنها مدیون بنیانگذاری سازمان های بین المللی و قرارداد ها و اعلامیه ها نیست. جدای از هر اشتباهی که مرتکب شده ایم، واقعیت این است که آمریکا برای شش دهه و با بهره گیری از خون شهروندان و توان تسلیحاتی اش سنگ زیربنای امنیت بین المللی بوده است. در این مدت، خدمات و جان فشانی های مردان و زنان شاغل در نیروهای نظامی آمریکا به صورت تیرک اصلی چادر صلح و غنای اقتصادی از آلمان تا کره بوده، و دموکراسی را در نقاطی چون شبه جزیره بالکان برقرار کرده است. ما این کار را به خاطر تحمیل خواستهایمان به دیگران انجام نداده ایم. ما این بار سنگین را تحمل کرده ایم تا آینده بهتری را برای فرزندان و نوه هایمان ایجاد کنیم، و به اعتقاد ما، آنها زندگی بهتری خواهند داشت اگر فرزندان و نوه های دیگران بتوانند در آزادی و کامیابی اقتصادی زندگی کنند.
آری! نقش ابزار جنگ در حفظ صلح، و تراژیک بودن نتیجه جنگ ها صرفنظر از عادلانه بودنشان دو حقیقتی ست که پا به پای هم وجود دارد. جسارت و فداکاری یک سرباز افتخار بزرگی ست که از خود گذشتگی او نسبت به کشورش و برادران همرزمش را نشان می دهد. اما جنگ هیچگاه با شکوه نیست و ما هم نباید مشوق آن باشیم.
به این ترتیب، بخشی از چالش ما آشتی دادن این دو حقیقت به ظاهر سازش ناپذیرند، دو حقیقتی که از یک طرف برخی از اوقات جنگ را ضروری می داند و از طرف دیگر بروز دهنده نوعی از احساس انسان هاست. سازش دادن این دو زمانی امکان پذیر است که تلاش های خود را معطوف دستیابی به هدفی کنیم که سال ها قبل جان کندی از آن سخن گفته بود. پرزیدنت کندی می گفت، "بیائید توجه مان را بر موضوعات عملی تر و قابل دستیابی تر متمرکز کنیم، مواردی که نه بر انقلابی ناگهانی در طبیعت بشر، بلکه بر تحولی تدریجی در سازمان های بشری بنیانگذاری شده باشد."
این تحول به چه شکل است و این اقدامات عملی کدامند؟
برای شروع، من معتقدم که تمام کشورها، چه قوی و چه ضعیف باید در خصوص به کارگیری زور از استانداردی یکسان پیروی کنند. منهم مانند هر رهبر دیگری حق استفاده یک جانبه از ابزار ضروری برای دفاع از کشورم را محفوظ می دارم. با این حال، اعتقاد دارم که کشورهای پیرو آن استانداردها قدرتمند شده و مخالفان آن ضعیف و منزوی خواهند شد.
بعد از حوادث تروریستی یازده سپتامبر، دنیا از موضع کشور من دفاع کرد و به خاطر آنچه که در آن روز دهشتناک اتفاق افتاد، و با شناسائی حق آمریکا در "دفاع از خود" هنوز نیز از تلاش ایالات متحده در افغانستان حمایت می کند. زمانی که صدام حسین به کویت تجاوز کرد، جهان باز هم بر ضرورت مقابله با صدام حسین صحه گذاشت، اجماعی که پیام صریحی بود در مورد هزینه تجاوز نظامی به دیگران.
به علاوه، در صورتی که آمریکا از قوانین تبعیت نکند، نمی تواند خواستار پیروی دیگران از آن ها شود. زیرا، تخطی ما از مقررات مشروعیت دخالتمان در آینده صرفنظر از میزان موجه بودن آن را زیر سئوال می برد.
زمانی که دلیل اقدامی نظامی فراتر از "دفاع از خود" یا دفاع از کشور دیگری ست، این موضوع مهمتر جلوه می کند. جلوگیری از کشتار شهروندان توسط حکومت یک کشور متضمن مشکلاتی ست. اما شاهدیم که توانائی مقابله با این معضلات به صورت روز به روز بیشتر شده است. این در مورد متوقف کردن جنگ های داخلی نیز صادق است، مبارزاتی که اثرات آن از یک یا چند کشور فراتر رفته و منطقه ای را آلوده می کند.
به باور من، به کار گیری زور می تواند بر اساس دلائل انسانی توجیه پذیر شود، کاری که در بالکان یا مناطق دیگر انجام شد. بی عملی در این موارد باعث عذاب وجدان شده و ممکن است در آینده به دخالتی گسترده تر منجر شود. به همین دلیل، تمام کشورهای مسئول باید اصل مفید بودن استفاده از نیروهای نظامی با اهداف مشخص به منظور حفظ صلح را بپذیرند.
آمریکا هیچگاه از تعهد خود به حفظ امنیت بین المللی چشم پوشی نخواهد کرد. اما در دنیائی که منبع تهدیدها و ماموریت برای مقابله با آن ها بیش از پیش گسترده و پیچیده تر شده، ایالات متحده نمی تواند به تنهائی عمل کند. این در مورد افغانستان صادق است، و در خصوص کشورهای از پا افتاده مانند سومالی نیز صدق می کند، مناطقی که تروریزم و دزدی دریائی با خشکسالی و مصائب انسانی دست به دست هم داده اند. جای تاسف است که وضعیت در مناطق بی ثبات برای سال های سال به این گونه خواهد بود.
رهبران، سربازان کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) دوستان و متحدان دیگر آمریکا در افغانستان این حقیقت را با توان و با رشادت خود نشان داده اند. با این حال، در بسیاری از کشورها عدم تناسبی میان تلاش های خدمتگذاران و تحمل جوامعشان وجود دارد. محبوب نبودن جنگ برای من هم قابل درک است. اما همین طور می دانم که آرزوی صلح برای دستیابی به آن کافی نیست. صلح و آرامش محتاج مسئولیت و از خود گذشتگی ست. به همین دلیل، کشورهای ناتو غیرقابل جایگزینی اند. به علاوه، به جای محول کردن تلاش های صلحبانی به چند کشور، باید سازمان ملل و کشورهای آن منطقه را تقویت کنیم. به همین دلیل، از صلحبانان آمریکائی در داکا و گیگالی و آنهائی که به این منظور در اوسلو، رم، اوتاوا، و سیدنی آموزش می بینند، هنگام بازگشت به میهن قدردانی می کنیم.
و زمانی که اعمال زور لازم باشد ما از لحاظ اخلاقی و استراتژیکی به اصول مشخصی متعهد خواهیم بود. در حالی که ما با دشمنی روبرو می شویم که هیچ قانونی را نمی شناسد من بر این باورم که ایالات متحده باید از قوانین جنگی پیروی کند. این تعهد، ما را از کسانی که با آن ها در جنگیم متمایز می سازد. این سرچشمه قدرت ماست. به این دلیل من شکنجه را ممنوع کردم. فرمان به بستن زندان گوانتانامو دادم. و به این دلیل تعهد ایالات متحده به کنوانسیون ژنو را دگر باره تصریح کردم. اگر ما آرمان هایی را که برای دفاع از آن ها مبارزه می کنیم زیر پا گذاریم شکست خواهیم خورد. ما این آرمان ها را قدر خواهیم نهاد، نه هنگامی که پیروی از آن ها آسان باشد بلکه زمانی که تعهد به آن ها دشوار باشد.
من در مورد مسائلی سخن گفته ام که به هنگام انتخاب گزینه جنگ به فکر و روح ما خطور می کند. ولی هم اکنون اجازه دهید در رابطه با تلاشمان برای اجتناب از این گزیده ناگوار سخن بگویم؛ سه شیوه ای که از طریق آن می توان به صلحی پایدار و عادلانه دست یافت.
اول، در مورد کشورهایی که قوانین را زیر پا می گذارند به نظر من باید واکنش های قاطعی به جای اقدامات خشونت آمیز اتخاذ کرد که به تغییر رفتار آنان بیانجامد؛ زیرا اگر ما خواستار رسیدن به صلحی پایدار باشیم، باید سخنان جامعه بین الملل معنادار باشد. رژیم هایی که قانون شکنی می کنند، باید مسئول اعمالشان باشند. تحریم ها باید نتیجه ای عملی داشته باشد. عدم تمکین باید به فشار بیشتر بیانجامد و این فشارها تنها در صورتی به نتیجه می رسد که جهان در این زمینه متحد باشد.
یک مثال عینی، تلاش ها برای مقابله با گسترش سلاح های اتمی و از میان بردن این سلاح هاست. درمیانه قرن گذشته، کشورها بر سر قطعنامه ای به توافق رسیدند؛ خواسته روشن بود: تمامی کشورها به توان هسته ای صلح آمیز دسترسی خواهند داشت، کشورهایی که سلاح اتمی ندارند، به این سلاح ها دست نخواهند یافت و کشورهای دارای سلاح اتمی، در جهت خلع سلاح گام برخواهند داشت. من متعهدم که این قطعنامه را رعایت کنم. این امر محور سیاست خارجی من است. و من با پرزیدنت مدودیوف همکاری می کنم تا ذخائر اتمی آمریکا و روسیه را کاهش دهم.
اما این وظیفه تمامی ماست تا از کشورهایی همچون ایران و کره شمالی بخواهیم تا سعی در فریب دادن این سیستم نداشته باشند. آنانی که ادعای احترام به قانون بین الملل را دارند نمی توانند به زیر پاگذاشتن این قوانین بی توجهی کنند. آنانی که نگران امنیت خود هستند نمی توانند نسبت به خطر مسابقه ای تسلیحاتی در خاورمیانه و شرق آسیا بی توجه باشند. آنانی که به دنبال صلح هستند نمی توانند بی تفاوت نظاره گر تسلیحاتی شدن کشورها برای جنگی اتمی باشند.
همین اصول در مورد رژیم هایی که با خشنونت علیه مردم خود قانون بین الملل را زیرپا می گذارند هم صادق است. نسل کشی در برمه، تجاوز های سازمان دهی شده در کنگو و یا سرکوب در برمه باید عواقبی داشته باشد. و هر قدر که ما متحدتر باشیم، احتمال آن که با دو گزینه دخالت نظامی و یا همدستی در سرکوب مواجه باشیم کمتر خواهد شد.
این امر مرا به نکته دوم می کشاند: ماهیت صلحی که به دنبالش هستیم. زیرا صلح تنها به معنی فقدان درگیری های آشکار نیست. تنها صلحی عادلانه که بر اساس حقوق و شرافت ذاتی تمامی افراد حاصل شود، به معنای واقعی بادوام خواهد بود.
چنین بینشی انگیره اصلی نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم بود. در آن شرایط ناگوار، نویسندگان اعلامیه دریافتند اگر حقوق بشر محافظت نشود، صلح وعده ای توخالی خواهد بود.
با این حال، به کرات این امور فراموش شده است. در برخی از کشورها، بی توجهی به حقوق بشر چنین توجیه شده که این ها اصلی غربی است و تطابقی با فرهنگ محلی و مراحل رشد آن ملت ندارد. در داخل آمریکا هم برای مدت ها تنشی وجود داشته میان کسانی که خود را واقع گرا خوانده اند با آنانی که خود را آرمان گرا می دانند – تنشی که نشان از انتخابی دشوار میان دو گزینه دارد: پیگیری هدفمند برای رسیدن به سود و یا تلاشی بی وقفه برای اعمال ارزش هایمان.
من با چنین انتخابی مخالفم. من بر این باورم که صلح در جایی که شهروندان از حق آزادی بیان و عبادت، به گونه ای که مورد علاقه شان است محروم باشند و یا امکان انتخاب رهبرانشان و گردهمایی بدون ترس را نداشته باشند، صلح پایدار رخ نخواهد داد. مطالبات بی پاسخ به وخامت اوضاع می انجامد و سرکوب هویت قومی و مذهبی ممکن است به خشونت بانجامد. ما همچنین واقفیم که خلاف این امر درست است. اروپا درنهایت زمانی که آزاد شد به صلح دست یافت. آمریکا هیچگاه با کشوری دموکراتیک نجنگیده است و نزدیکترین دوستان ما دولت هایی هستند که از حقوق شهروندانشان حمایت می کنند. هر قدر هم که بدون احساس برخورد کنیم، بی توجهی به تمایلات انسانی در جهت منافع آمریکا و جهان نخواهد بود.
بر این اساس با این حال که ما به فرهنگ و رسوم منحصر به فرد کشورهای مختلف احترام قائلیم، آمریکا همواره صدایی برای آن دسته از مطالباتی است که جهانی است. ما شاهد شرافت بی هیاهوی اصلاح گرانی همچون آنگ سان سوچی، شجاعت مردم زیمبابوه که در برابر ضرب و شتم به پای صندوق های رای آمدند و راهپیمایی آرام صدها هزار نفر در خیابان های ایران هستیم. این امر نشان از آن دارد که رهبران این کشورها از آمال های مردم خود بیش از قدرت هر کشور دیگری می ترسند. وظیفه تمامی انسان ها و ملت های آزاد است تا به این جنبش ها نشان دهند که آینده و امید از آن آن هاست.
اجازه دهید این مطلب را هم بگویم: وعده حقوق بشر تنها به نصیحت و تشویق خلاصه نمی شود. در مواقع مختلف این وعده باید با تلاش های پیگیر دیپلماتیک همراه باشد. می دانم که تماس با نظام های سرکوبگر به اندازه بیزاری خالصانه از آنان ارضا کننده نیست. من البته واقفم که تحریم ها بدون تماس و محکوم کردن بدون مذاکره به ادامه وضعیت فلج کننده کنونی می انجامد. هیچ نظام سرکوبگری تغییر مسیر نخواهد داد مگر آن که با در بسته مواجهه نشود.
در دوران وحشت انگیر انقلاب فرهنگی چین، ملاقات نیکسون با مائو توجیه ناپذیر می نمود- با این حال آن ملاقات مطمئنا به روندی در چین کمک کرد که در پی آن شهروندان آن کشور از فقر نجات یافتند و با جوامع آزاد مرتبط شدند. ارتباط پاپ ژان پل با لهستان فضایی را، نه تنها برای کلیسای کاتولیک بلکه برای رهبران جنبش کارگری همچون لخ والسا فراهم کرد. تلاش های رونالد ریگان برای خلع سلاح و استقبال از پرسترویکا، نه تنها به بهبود روابط با اتحاد جماهیر شوروی انجامید بلکه به ناراضیان سیاسی در سراسر اروپای شرقی قدرت بخشید. دستور العمل ساده ای وجود ندارد. ولی ما باید نهایت سعی خود را بکنیم تا میان انزوا و فشار از یک سو با تماس و ارائه مشوق از سوی دیگر تعادل ایجاد کنیم تا به مرور زمان، وضعیت حقوق و شرافت انسانی بهبود یابد.
نکته سوم؛ صلحی عادلانه نه تنها شامل حقوق سیاسی و مدنی است – بلکه باید شرایط مناسب و موقعیت های اقتصادی را هم در برگیرد. زیرا صلح واقعی تنها آزادی از ترس نیست بلکه رهایی از نیازمندی نیز هست.
بی شک راست است که توسعه بی امنیت پا نخواهد گرفت. این نیز راست است که امنیت در جایی که آدمها به غذای کافی، آب پاک یا دارو دسترسی ندارند، وجود نخواهد داشت. امنیت در جایی وجود ندارد که بچه ها نمی توانند به آرزوی برخورداری از تحصیل یا داشتن کاری که خانواده ای را تأمین کند، برسند. در نبود امید است که اجتماعی از درون می پوسد.
و از این روی است که کمک به کشاورزانی که به مردمشان غذا می رسانند یا کمک به آنان که دلمشغول تحصیل فرزندانشان و تیمار بیمارانند، نیکوکاری صرف نیست.از این روی است که جهان باید برای مقابله با تغییر آب و هوای جو زمین یکی شود. از دیدگاه دانش، اختلاف عقیده اندکی وجود دارد که اگر هیچ اقدامی نکنیم، رویاروی آن چه قرار خواهیم گرفت که آتش تنش افزون را برای دهه ها برمی افروزد؛ رویاروی خشکی بیشتر و گرسنگی و آوارگی. به همین سبب است که تنها دانشمندان و فعالان محیط زیست نیستند که خواهان عملگرایی قوی و سریعند، فرماندهان نظامی و دیگران نیز در کشور من هستند که می فهمند که امنیت همه ما معلق است.
توافق میان ملتها، بنیادهای قدرتمند، حمایت از حقوق بشر، سرمایه گذاری در توسعه، این همه محتویات حیاتی هستند که تکاملی را به باور می آورند که پرزیدنت کندی از آن سخن راند. با این وصف، من باور ندارم که ما اراده یا قدرت پایای آن را داشته باشیم که این کار را بدون عناصر افزون کامل کنیم؛ بدون توسعه مداوم تفکر اخلاقی مان؛ سماجتی جاری که همه داریم.
به موازات کوچک شدن دنیا، گمان می رود که انسانها ساده تر دریابند که چه قدر به هم شبیه اند. دریابند که همه ما خواست های یکسانی داریم و همه ما به اقبال زیستن با خوشبختی و خشنودی چشم امید داریم؛ برای خود و خانواده هایمان.
بااین همه ، به رغم سرعت سرسام آورجهانی شدن و تسری مدرنیته، شگفتی آور نیست که آدمیان از فقدان آن چه از هویت خویش عزیز می دارند، بیمناکند. فقدان نژاد و تبار و شاید مهمتر از همه، دیانتشان. در برخی نقاط این بیم و هراس به تنش انجامیده است. گاه به نظرمی رسد پس می رویم. این را در خاورمیانه شاهدیم؛ جایی که به نظر می رسد درگیری میان اعراب و یهودیان رو به وخامت گذارده است. این وضع را در کشورهایی می بینیم که مرزبندی های قبیله ای، مردم ِ آن ها را از هم منفک می کند.
خطرناک تر از این همه آن است که این وضع را درشیوه ای می بینیم که از مذهب بهره برداری می شود تا کشتار بی گناهان به دست کسانی انجام گیرد که دیانت بزرگ اسلام را آلوده و تخریب کردند؛ آنان که از افغانستان به کشور من حمله کردند. این افراط گرایان نخستین کسانی نیستند که به اسم خدا آدم می کشند. بی رحمی های جنگ های صلیبی به تاریخ پیوسته است. اما این همه به ما یادآوری می کند که هیچ جنگ مقدسی نمی تواند صرفاً یک جنگ باشد. چرا که اگر باور آن باشد که اراده الهی اعمال می شود، نیازی به مهار آن نیست؛ نیازی نیست که به مادر باردار رحم شود یا به پزشکان، یا حتی به هم کیشان. چنین دیدگاه مخدوشی از دین نه تنها با مفهوم صلح همخوان نیست، که با هدف ایمان نیز ناهمخوان است؛ هدفی که هر دیانت مهمی بر آن صحه می گذارد؛ که بر دیگران بپسندیم آن چه را که برخود می پسندیم.
پای بندی به این قانون عشق همواره کنه تقلای طبیعت آدمی بوده است. ما جایز الخطا هستیم. اشتباه می کنیم و قربانی وسوسه های غرور و قدرت و گاه شرارت می شویم. گاه خوش نیت ترین ما هم از تصحیح اشتباهاتی که به آنها برمی خوریم، بازمی مانند.
اما نباید بیاندیشیم که طبیعت انسانی آنقدر کامل است که بتواند وضعیت انسانی را بهبود بخشد. نیازی نیست که در دنیایی آرمانی زندگی کنیم تا برای رسیدن به آرمان هایی کوشش کنیم که دنیا را جایی بهتر کنیم. شاید به کارگیری شیوه های غیرخشنی که توسط مردانی چون گاندی و کینگ اِعمال شده در هر شرایطی عملی یا میسر نباشد، اما عشقی که آموختند و ایمانشان به پیشرفت نوع بشر باید همواره چراغ راه سفر زندگی ما باشد.
چرا که اگر ایمانمان را از کف بدهیم، آن را ساده لوحی یا بلاهت بخوانیم، یا آن را فارغ از تصمیمهایی بدانیم که در جنگ و صلح می گیریم، بهترین بُعدِ انسانیتمان را از کف می دهیم. حس امکاناتمان را از دست می دهیم. بعد اخلاقی مان را نیز از کف می دهیم.
ما باید همانند نسل های پیش از خود، چنین آینده ای را رد کنیم. همانگونه که دکتر مارتین لوتر کینگ در چنین مناسبتی سالها پیش اظهار داشت؛ "من قبول یاس را در لحظات مبهم تاریخ نمی پذیرم". من این ایده را که نفس فعلی انسان او را برای همیشه از تلاش برای رسیدن به کمال باز می دارد نمی پذیرم. بنابراین بیاییم به دنیایی دست یابیم که بارقه الهی در روح هر یک از ما بدرخشد.
هم اکنون در جایی سربازی زیر باران تیر قرار دارد ولی برای حفظ صلح استوار می ماند. امروز در نقطه ای در جهان تظاهر کننده جوانی با بیرحمی دولتش مواجه است ولی شجاعت آن را دارد که به پیشروی خود ادامه دهد. امروز در مکانی مادری که در فقر بسر می برد به کودکش آموزش می دهد، مادری که باور دارد در این دنیای بیرحم هنوز جایی برای آرزوهای فرزندش وجود دارد.
اجازه دهید از آنان پند بگیریم. می توانیم در حالی که تصدیق می کنیم سرکوب همواره با ما خواهد بود برای عدالت بکوشیم. می توانیم در حالی که به مهار نشدن محرومیت ها اذعان داریم برای رسیدن به کرامت انسانی تلاش کنیم. می توانیم درک کنیم که جنگ وجود خواهد داشت و برای صلح بکوشیم. ما می توانیم، زیرا این حکایت پیشرفت بشر است، امید تمامی جهان است، و در این زمان چالش باید فعالیت ما در صحنه گیتی باشد.
اوباما جهان را اغوا می کند
سخنان اوباما را خواندید و اکنون پاسخ یکی از مفسران سیاسی نروژ را بخوانید که در پایخ پرسش من در این مورد که این سخنرانی را چگونه ارزیابی می کند؟ نوشته است:
عباس عزیز، پرسش تو در مورد ارزیابی من از سخنرانی "باراک اوباما" را در حالی دریافت کردم که در حال نوشتن تفسیری در مورد آن بودم. بنا بر این همین تفسیر را به عنوان پاسخ و ارزیابی سخنان اوباما برایت میفرستم.
با احترام / ایوار ایورسن
سرانجام جهان شاهد یکی از بهترین سخنرانان سیاسی عصر حاضر بود. آن چه او اظهار داشت به طور کلی با آن چه در حین مبارزات انتخاباتی می گفت، و بیانات کوتاهش در مورد "بله ما می تونیم" متفاوت بود. چنین سخنرانی شیوایی که تن میزد به بعضی از آیات غزل گونه انجیل، اول بار بود که بعد از دستیابی اش به کرسی ریاست جمهوری، ایراد می کرد. آن چه بیان کرد بیش از یک سخنرانی معمولی در جلسه دریافت جایزه صلح نوبل بود، که او هسته مرکزی انتقادا چرایی دریافت جایزه را نشانه رفت.
اوباما پیش از آنکه گامی به عقب بردارد و به صبح گاهان تاریخ نظری بیندازد که جنگ و ستیز گویا همزاد تاریخ بشری اند، اعلام کرد که او فرمانده کلّ قوای کشوری است که بین دو جنگ به سر میبرد. در بحث "جنگ عادلانه" و دوگانگی اخلاقی جنگ هر شنونده ای در می یافت که این سخنران، اوبامای حقوق دان است که در دفاع از حق یا ناحقی میدان داری میکند. هم ساختار بیرونی و هم محتوای درونی این سخنرانی انسان را یاد بیانات او در مورد رنگین پوستان و نژاد پرستی در آمریکا میانداخت که پیش از رسیدن به سکان ریاست جمهوری اش بیان کرده بود. در این سخنرانی او تلاش کرد نقطه تلاقی همه مخالفان را در همه امور نه تنها پیدا کند که به رخ جهان بکشد.
وقتی چنین سخنان پر تکلف اما شیرینی، آنهم از زبان اوباما بیان می شود حتی رهبران احزاب چپ رادیکال نروژ هم شادی کنان و پای کوبان در تحسین او به وجد میآیند. سخنانی که در بطن و اساس تاکیدی است بر ادامه جنگ در افغانستان و به کار گیری نیروی نظامی در آنجا. سخنانی که می شد حتی از زبان "جورج بوش" هم شنید، اما بدون آن پایان بندی اغوا گرانه اوباما در مورد صلح و انسان دوستی.
در حقیقت، سخنان اوباما برای من موضوع تازه ای در بر نداشت مگر آن که با استفاده از دکترین جنگ عادلانه، از سیاست جنگ افروزی آمریکا دفاع کند. دکترین جنگ عادلانه چنان چه اوباما اظهار داشت؛ به کارگیری زور و خشونت باید نسبی باشد و حفظ جان غیرنظامیان هم تا آن جا که ممکن باشد در دستور کار. اما اوباما نگفت که چگونه غیر نظامیان در افغانستان کشته می شوند. مرگی که نتیجه به کار گیری قدرت نظامی در آن جا است: بمباران غیر نظامیها برای مصون داشتن جان نیروهای خودی. پس از سخنان اوباما خیلیها بر این باور بودند که خطابه طولانی اوباما در توصیف جنگ، ارجاع ملی داشت و مردم آمریکا را نشانه رفته بود که جنگ در افغانستان عادلانه است. بدیهی است که این باور تا حدودی درست است، چرا که نتیجه یک سنجش افکار عمومی که روز دهم دسامبر در آمریکا انجام شده است نشان می دهد که اکثریت مردم با تقویت و افزایش نیروی نظامی در افغانستان موافقند در حالی که اقلیتی از آن ها معتقدند که جنگ افغانستان پایان موفقیت آمیز ندارد.
از سوی دیگر و هم زمان ، اوباما نیاز ندارد تا مردم آمریکا را قانع کند که جنگ ضروری است. دفاع از جنگ هم پس، ارجاع بین المللی دارد، به ویژه کشورهای عضو ناتو و سایر هم پیمانان. اوباما در جایی از سخنان خود گفت:"در بعضی از کشورها اقدامات وعملیات نظامی شدیدا مورد تردید است، و کمی بعدتر اظهار داشت که تنها آرزوی دست یابی به صلح کافی نیست بلکه باید برای رسیدن به صلح وارد عمل شد و کاری کرد." این بخش از سخنان اوباما هشدار به کشورهای عضو ناتو که برای گسیل بیشتر نیرو به افغانستان در تردیدند، تفسیر می شود.شاهد این مدعا این گفته اوباما است که می گوید:"همه کشورهای مسئول باید با پذیرش نقش نیروی نظامی، با تعداد سربازان کافی در حفاظت از صلح نقش خود را بازی کنند."
هشدار او در مورد ایران هم روشن و شفاف بود:" کشورهایی که خواهان صلح اند نمی توانند بی عمل در گوشه ای به تماشا بایستند تا کشوری خود را مجهز برای جنگ اتمی کند." ما خواهان گفت و گوی دیپلماتیک هستیم اما این گفت و گوها باید به نتیجه ای برسد. او به کشتار مردم در دارفور، تجاوز سیستماتیک در کنگو و ظلم و جور در برمه اشاره کرد و در جای دیگر به طور مستقیم از حرکت میلیونی اما آرام مردم ایران در خیابانها برای دست یابی به عدالت و دموکراسی حمایت کرد.
بیش از نیمی از سخنان اوباما در دفاع از جنگ گذشت اما در پایان هم اشاره ای داشت به کاهش حجم میلیتاریسم، دیپلماسی، دفاع از حقوق بشر و این واقعیت که آمریکا اصول خود را دنبال میکند. اگر نبود همین پایان خوش، کمیته صلح نوبل حتما با قهر و انتقاد شدیدی روبرو می شد که صلح در پناه جنگ را چگونه ممکن دانستند؟ بدیهی است که در بخش پایانی اوباما مورد درستی را مطرح کرد اما کم گفت. گفت، اما روشن و آشکار نگفت که کاهش میزان میلیتاریسم و جلوگیری از گرمایش زمین چگونه ممکن است.
"تور بیورن یاگلاند"، عضو کمیته نوبل در سخنرانی افتتاحیه خود گفت: "اوباما اکنون در رأس هرمی است که نظم جدید جهانی را اداره میکند و حتما مصالح بین المللی را در نظر دارد" این سخنان در تضاد کاملی است با آن چه یک هفته پیش اوباما در مورد افغانستان و جهان گفته است:"من هرنوع هدف و وسیله ای که فراتر از علاقه مندیهای ما باشد را مردود می دانم" و در ادامه می گوید:" کشوری که من مایل به ساختن آن هستم، آمریکا است ".
با سپاس بی کران از مهتاب، همسرم که در ایام بیماری من علیرغم آشنا نبودن با حروف نگاری فارسی، تک انگشتی زحمت چینش واژه های فارسی این مقاله و مطلب هفته پیش را به عهده گرفته است.
* عباس شکری نویسنده و مترجم آزاد در اسلو ـ نروژ و از همکاران شهروند در اروپاست که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.