می توان جنبش سبز را در اساس یک جنبش دموکراسی خواهی، ضد دیکتاتوری و ضد استبدادی و مدنی نامید.سبز امروز همان سبزی نیست که از فردای …

شهروند ۱۲۶۲ ـ پنجشنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹


 

حرکت سبز را می توان در اصل آغاز یک پروسه و یا روند سیاسی دانست که هم شکل و هم محتوای آن با تحول در شرایط سیاسی کشور دگرگون میشود. در نتیجه سبز امروز همان سبزی نیست که از فردای ٢٢ خرداد و با شعار "موسوی رأی مرا پس بگیر" شکل گرفت.


 

می توان جنبش سبز را در اساس یک جنبش دموکراسی خواهی، ضد دیکتاتوری و ضد استبدادی و مدنی نامید.


 


 

مبارزه ی قلعه ای یکی از شیوه های قدیمی مبارزات نظامی است که همواره در طول تاریخ به کار گرفته شده است. در یک مبارزه ی قلعه ای یکی از آکتورهای صحنه ی مبارزاتی، خود را محصور در قلعه ای مستحکم کرده و در فقدان توانائی های لازم، از درگیری رودررو با دشمن می پرهیزد. از آنجا که آکتور درون قلعه دستیابی دشمن به داخل قلعه را به علت استحکامات و موانع آن منتفی می داند بنابراین تلاش می کند که نیروی دشمن را به تحلیل برده و نهایتاً او را خسته و متقاعد کند که محاصره ی قلعه بیهوده است و انتظار دارد تا با این تاکتیک دشمن بعد از مدتی با تجربه ی ضایعات و پرداخت هزینه های سنگین از شر فتح قلعه گذشته و آنها را به حال خود رها سازد. در این شیوه ی مبارزاتی مهمترین عامل پناهجوئی و سنگرگیری آکتور داخل قلعه، آگاهی از توانائیهای ضربتی و مخرب دشمن و ابعاد ضعف مبارزاتی خود است. سنگر گرفتن در قلعه به عنوان شیوه ی اصلی مبارزه را می توان در واقع محصول یک پروسه ی عقب نشینی و عدم استفاده از امکانات موجود در صحنه ی مبارزه دانست، اما از آنجا که "جنگ ادامه ی سیاست با  ابزاری دیگر است" این عقب نشینی در وهله ی اول باید نتیجه ی خطا در محاسبات سیاسی قبل و بعد از آغاز پروسه ی جنگ به حساب آید.

روشن است که یک نیروی متخاصم و هژمونی طلب معمولاً دارای یک دشمن واحد در میدان مبارزه ی سیاسی ـ نظامی نبوده و حضور دشمنان مخالف نیز به نوبه ی خود دال بر وجود متحدین و مؤتلفین بالفعل و بالقوه است. بنابراین در فقدان توانائی انفرادی برای غلبه بر دشمن، هرآکتور صحنه، ضرورتاً باید به ائتلاف ها و اتحادها تن در دهد. در اینجا قانون جنگ "دشمن دشمن من دوست من است" مصداق می یابد که کاربردی اساسی و نقشی تعیین کننده در مبارزه و غلبه بر دشمن اصلی ایفا میکند.  پس به طور خلاصه می توان  محصور شدن و یا سنگرگیری تدریجی آکتور داخل قلعه را عمدتاً نتیجه ی عدم یارگیری و تن ندادن به ائتلاف ها و وحدت ها و عدم استفاده از امکانات موجود و اتکای صرف به نیروی خود در پروسه ی مبارزه ی سیاسی ـ نظامی دانست، اما انزواگرائی و یا امتناع از نزدیکی های تاکتیکی معمولاً یا در نتیجه ی سیاستهای خطا آمیز و داوطلبانه آن نیرو با تکیه بر تحلیل های غیرواقعی و اخلاقی شکل می گیرد و یا محصول تلاشهای موفق دشمن برای ایجاد تشتت و پراکندگی در اردوی مخالف به وقوع می پیوندد.

روشن است که در تاکتیک مبارزه ی قلعه ای به علت محصور بودن آکتور داخل قلعه، امکانات و تحرک آن بسیار محدود و کمک رسانی بدان نیز مشکل است، و این در حالی است که آکتور خارج قلعه از امکانات وسیع تحرک و کمک رسانی برخوردار است. گذشته از آن مبارزه ی قلعه ای این امکان را به آکتور خارج قلعه می دهد که به راحتی نیروهای ضربتی خود را متمرکز قلعه کرده و با مسدود کردن راههای ارتباطی و کمک رسانی، قدرت مانور آکتور قلعه را محدودتر و با تنگتر کردن حلقه ی محاصره،  پیروزی و یا فتح قلعه را ممکن سازد. در نتیجه در یک چشم انداز طولانی شانس پیروزی آکتور خارج قلعه بسیار بیشتر از آکتور داخل قلعه است.

به جرأت می توان ادعا کرد که شیوه ی مبارزه ی قلعه ای شرح حال و تاکتیک غالب تاریخ جنبشهای ملی (از جمله آذربایجان) در ایران و یکی از اساسی ترین علل شکستهای پی در پی آن بوده است که متأسفانه امروز نیز گروهی بر ادامه ی آن اصرار دارند. آذربایجان چه در دوره ی مشروطیت و جمهوری آزادیستان و چه در دوره ی حکومت ملی و جنبش خلق مسلمان همواره تمایل به محدود کردن عرصه ی فعالیت سیاسی ـ مبارزاتی خود به خطه ی آذربایجان داشته و به صورت عمده از وحدت ها، ائتلاف ها و نزدیکی های تاکتیکی سراسری گریزان بوده و یا در بهترین حالت پی گیر مصمم آن نبوده است. هر چند تمایلاتی مبنی بر فاصله گیری از این شیوه ی مبارزاتی در دوره های مختلفی به چشم می خورد، اما ستون اساسی مبارزه همچنان حول محور مبارزه ی قلعه ای چرخیده است (قابل ذکر است که رهبر بزرگ آذربایجان "میرجعفر پیشه وری" بعد از شکست حکومت ملی اعترافی آشکار به این مسئله داشت). در اینجا می بایستی به این نقطه نیز اشاره کرد که امر مبارزه ی قلعه ای تنها به تمایل جنبشهای ملی در ایران مربوط نبوده، بلکه به سیاستهای حکومت مرکزی در تحمیل آن به حرکتهای ملی نیز مرتبط است. به طوری که می توان همواره یک تلاش مستمر و پی گیر برای جلوگیری از تحقق هرگونه نزدیکی، ائتلاف و یا وحدت عمل جنبش ملی با نیروهای دیگر مخالف مرکز را در سیاستهای حکومت های وقت مشاهده کرد. پیگیری این سیاست تجربه شده هم اکنون نیز یکی از محورهای اساسی رژیم جمهوری اسلامی در برخورد و مبارزه با جنبش ملی ملیت ها و خصوصاً آذربایجان است که با حوادث بعد از کودتای ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و ظهور جنبش سبز با شدت و  حدت دو چندان دنبال می شود.

برای روشن شدن ضرورت پایان  دادن به شیوه ی مبارزه ی قلعه ای، به عنوان یک تجربه ی شکست خورده و خروج از بن بست آن، لازم است از ضرورتهای پیوند حرکت ملی با جنبش سراسری کنونی سخن گفت. بدین منظور شناخت محرکهای اصلی جنبش سبز، اهداف و نیروی رهبری کننده آن و همچنین رابطه ی آن با حرکت ملی از ضروریات امروز جنبش ملی به شمار می آید.


 


 

جنبش سبز چیست؟


 

رنگ سبز ابتدا رنگ کمپین میرحسین موسوی بود که از طرف وزارت کشور و کمیته ی انتخابات تعیین شده بود، اما بعد از تقلب انتخاباتی و کودتای ۲۲ خرداد این رنگ به سمبلی برای مقاومت در برابر دروغ،  و اعتراض به استبداد حاکم تبدیل شد. این رنگ هم اکنون نه تنها همچنان نقش نمادین خود را در جنبش اعتراضی حفظ کرده بلکه به سمبل همبستگی نیز تبدیل شده است. گذشته از سیر تکاملی رنگ سبز، این در واقع حضور مردم در صحنه و اعتراضات علنی  آنان بود که به سمبل سبز معنی و مفهوم بخشیده و دوام کاربردی آن را میسّر ساخت. بنابراین جنبش اخیر رابطه ای لاینفک با به میدان آمدن مردم و نقش مستقل آنان دارد.

حرکت سبز در اصل یک حرکت گسترده و همگانی است که در پی انتخابات دوره ی دهم شکل گرفته و با کودتای ۲۲ خرداد وارد صحنه ی علنی مبارزه با قدرت حاکم شده است. هر چند جنبش سبز یک حرکت سراسری به حساب می آید، اما اشتباه خواهد بود اگر آنرا صد در صد همه گیر و یقیناً تثبیت شده بدانیم چرا که حرکت های اعتراضی هفت ماه گذشته عمدتاً متمرکز به شهرهای بزرگ ایران بوده و این جنبش هنوز موفق به میدان آوردن مناطق  حاشیه و رسوخ در اعماق کل جامعه ی ایران نشده است. بنابراین می توان ادعا کرد که این حرکت هنوز، همچون انقلاب ۱۳۵۷، موفق به تغییر توازن نیروهای سیاسی جامعه به صورت کیفی به نفع خود نشده و نتوانسته است همه ی اقشار و طبقات جامعه و مناطق ملی مختلف را قاطعانه به نفع خود به میدان مبارزه بکشد.



 

جنبش سبز طیف وسیعی را در بر می گیرد که علیرغم تفاوتهای گوناگون بر مطالبات و خواستهای مشترکی تکیه دارد. به بیان دیگر مهمترین ویژگی جنبش سبز توافق نانوشته ای است که خواستهای اقشار مختلف مردم و مطالبات ناهمگون معترضان را گرد نقاط مشترک آنان جمع کرده است. حرکت سبز را می توان در اصل آغاز یک پروسه و یا روند سیاسی دانست که هم شکل و هم محتوای آن با تحول در شرایط سیاسی کشور دگرگون میشود. در نتیجه سبز امروز همان سبزی نیست که از فردای ٢٢ خرداد و با شعار "موسوی رأی مرا پس بگیر" شکل گرفت. هر چند شعار"موسوی رأی مرا پس بگیر" روشن ترین نماد اعتراض به سرقت آراء مردم بود، اما این شعار در بطن خود خواستار انتخابات آزاد و از آن طریق نقبی به تحقق آزادیهای فردی و دموکراتیک نیز بود. با گذشت زمان این شعارها تعمیق یافته و در پی سرکوب غیر متعارف، خود به خود گسترش معنائی پیدا کرد و به دنبال خود شعارها و مطالبات دیگری به میدان آورد. خطی را که در متحول شدن شعارهای جنبش سبز می توان تشخیص داد فاصله گرفتن تدریجی از شعارهای مربوط به انتخابات و زیر سئوال بردن کل سیستم ولایت فقیه (جمهوری اسلامی) است. تغییر و گسترش معنائی مطالبات،  نشاندهنده ی تلاش مردم برای خارج شدن از پوسته ی تنگی است که شرایط سیاسی و امنیتی گذشته چهارچوب آن را ایجاب و تحمیل کرده بود.


 


 

فاکتور رهبری و اهداف جنبش سبز


 

با کمی دقت می توان دریافت که نقش "رهبری جنبش سبز" نیز از این قاعده مستثنا نبوده است،  به طوری که "رهبران جنبش" نیز نسبت به تغییر وضعیت و خصوصاً تعمیق و ارتقاء مطالبات و شعارهای اعتراضات، تلاش در تطبیق خود با شرایط جدید کرده اند. در نتیجه همانگونه که شعارهای معترضان طی هفت ماه اخیر گسترش معنائی یافته "رهبران جنبش" نیز رادیکالتر از سابق درصدد همراهی با خواستهای مردم بوده اند. هر چند مواضع و بیانیه های موسوی (و تا حدودی کروبی) برای بسیاری از معترضان و طیفهای جنبش سبز قابل  قبول بوده، اما نمی توان به یقین او را نماینده و رهبر کل جنبش معرفی کرد.  در واقع این جنبش دارای رهبری مقتدر و بلامنازع مثل نقش خمینی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیست و نمی تواند با یک جمله "توی دهن این دولت" بزند. از سوی دیگر و از آنجا که جنبش اخیر فاقد رهبران و چهره های شناخته شده ی دیگری است و بخشی از معترضان کمابیش با مواضع و بیانیه های موسوی تعریف و یا بعضاً فعال می شوند می توان او را رهبر و یا سمبل نمادین جنبش سبز به حساب آورد. لیکن باید دقت کرد که این رهبری نه مطلق است و نه تضمینی برای تداوم آن وجود دارد. تنها ضامن تداوم رهبری موسوی (و یا کروبی) ادامه ی همراهی و همگامی آنان با خواستها و مطالبات رو به گسترش مردم است. خود موسوی در بیانیه های خود از "شبکه های اجتماعی" سخن میگوید که هر کدام از آنان رهبر جنبش بوده و در عین حال یک حرکت عمومی را مشترکاً به پیش می برند. این بدین معنی است که حتی خود میرحسین موسوی نیز خود را رهبر جنبش اعتراضی به حساب نمی آورد و از محدویتهای موجود به خوبی آگاه است. کروبی نیز بارها در همین رابطه به دنباله روی از مردم اعتراف کرده است. اما روشن است که بدون موسوی و بدون انتخابات، خیزش همگانی اخیر امکان پذیر نبود. ایستادگی موسوی (و کروبی) و تأکید او بر روشن شدن نتایج واقعی انتخابات و حمایت او از آزادیهای فردی و مخالفت با بگیر و ببندها وجهه ی خاصی برای وی در افکار عمومی به وجود آورده است. بنابراین آنچه موسوی برای تحقق اهداف و یکپارچگی جنبش در بیانیه های خود ارائه داده قابل تأمل بوده و می توان آن را انعکاس حداقل مطالبات توده های معترض به حساب آورد.

موسوی می گوید که برای همراهی اکثریت مردم در حرکت باید از "افراط و تفریط" دوری جسته و حول شعارهای مشترک که "مقبول اکثریت مردم و خواست عمومی" است گرد آمد. او از "تعادل طلائی" سخن میگوید که توافق بر روی آن ضامن تداوم و وحدت جنبش سبز است. او معتقد است که هدف جنبش سبز "استیفاء و کسب حقوق مردم" و احترام به "کرامت انسانی" است و این قبل از هرچیز به دست آوردن حقوقی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی برای مردم شناخته شده است. او قانون اساسی را دارای آن پتانسیلی می داند که قادر به جوابگوئی به خواستها و مطالبات اکثریت مردم است (هر چند  که وی در بیانیه های اخیر خود بر کمبودهای قانون اساسی و احتمال تغییر برخی از مفاد نیز اشاره کرده است). موسوی هم چنین از حکومت مردم و جمهوری سخن می گوید که به صورت تلویحی می توان مخالفت او با ولایت فقیه را استنتاج کرد. از سوی دیگر او کسب مطالبات مردم را تنها با قانونگرائی و "قانون مداری" و به کارگیری شیوه های مدنی (در چهارچوب قانون اساسی) امکان پذیر می داند که معنائی جز مخالفت با نظام دیکتاتوری کنونی به شیوه ای مسالمت آمیز و دوری از خشونت ندارد.

با این توضیحات می توان ادعا کرد که باز شدن فضای سیاسی کشور، رفع جو پلیسی و پایان گیری بگیر و ببندها همراه با تأمین حقوق شهروندی و جدائی دین از دولت در واقع جوهر خواستهای جنبش سبز را تشکیل میدهد. این خواستها نه تنها مطالبات همه ی نیروهای دموکرات و آزاده در ایران بعد از انقلاب مشروطیت که مطالبات تحقق نیافته ی انقلاب بهمن ۵۷ نیز بوده است. با این تفاسیر می توان جنبش سبز را در اساس یک جنبش دموکراسی خواهی، ضد دیکتاتوری و ضد استبدادی و مدنی نامید.


 

حرکت ملی آذربایجان و جنبش سبز


 

با اشاره به مفهوم خواستهای جنبش سبز و اهداف آن لزومی به تکرار نیست که تحقق خواستهای ذکر شده همواره یکی از پایه ای ترین مطالبات ملل ایران (خصوصاً ترکان آذربایجان) نیز بوده است. به جرأت می توان ادعا کرد که جنبش ملی آذربایجان بخش بزرگی از پیش شرط ها و زمینه های تحقق اهداف ملی خود را می تواند در متن مطالبات مشترک و عمومی جنبش اخیر باز یابد. تحقق آزادیهای سیاسی و احترام به حقوق شهروندی وهم چنین برطرف کردن فضای امنیتی و پادگانی و یا جدائی دین از دولت هیچکدام نافی تحقق حقوق ملی آذربایجانیها نبوده بلکه درست در جهت سهولت دستیابی بدان عمل می کند. روشن است که حرکت ملی آذربایجان برای احقاق حقوق خود در یک فضای باز سیاسی، آزادی احزاب و گروه ها، آزادی بیان، اجتماعات، مطبوعات و احترام به حقوق بشرمی تواند راه سی ساله را در عرض چند سال طی کند. ۱ 

اما،  در این میان دیده می شود که گروهی، در همراهی و همگامی حرکت ملی با جنبش سبز دچار تردید و تزلزل بوده و در بهترین حالت حمایت لفظی و یا نوشتاری را برحمایت فعال و اتحاد عمل ترجیح می دهند و گروهی دیگر با سیاست مانع تراشی  و سنگ اندازی تلاش در جلوگیری از شکل گیری هرگونه ائتلاف و همراهی با جنبش سراسری را دنبال می کنند (که البته حساب این دو کاملاً از یکدیگر جداست). این امر ثابت می کند که تبلیغ و ترویج شیوه ی مبارزه ی قلعه ای هم مربوط به اعتقاد راسخ برخی از فعالان حرکت ملی است و هم رواج و تقویت آن دارای مبلغین خارج از جنبش ملی است. اما قابل توجه است که دلایل هر دو دسته در عدم همراهی و اتحاد عمل حرکت ملی با جنبش سبز یکی بوده و عمدتاً بر محور تأکید بر سوابق و گذشته ی "رهبران جنبش سبز"، کمبود و نارسائی انعکاس مطالبات ملی در نظرات نیروهای دخیل در جنبش ضد استبدادی و اعتقاد بر اولویت ایده ی ایجاد دولت ملی استوار است! دلسوزانی که بر روی سمبلهای "رهبری جنبش سبز" و یا "اصلاح طلبان" متمرکز شده و سوابق حکومتی و غیردموکراتیک آنان را دلیل عدم حمایت حرکت ملی آذربایجان از جنبش سبز ذکر می کنند نکات مهمی را از نظر دور می دارند.



 

اولا همانگونه که هیچ جامعه ی دموکراتیکی فقط به دست دموکراتهای ناب بر پا نشده هیچ جنبش سراسری نیز بی عیب و نقص شکل نگرفته است. یک حرکت اجتماعی ـ سیاسی نمی تواند دست روی دست گذاشته و منتظر روزی بماند که رهبران کاملاً دموکرات و معتقد به دموکراسی با گذشته ی کاملاً پاک به ظهور رسیده و سپس جنبش توسط آنان رهبری و جامعه ی آرمانی تحقق یابد. یک حرکت اجتماعی سنتزی است که تز و آنتی تز خود را داشته و در یک مقطع زمانی به ضرورت و جبر به حرکت در آمدن می رسد. امر رهبری و شکل گیری خالص و یا ناخالص آن نیز مربوط به یک پروسه ی تاریخی ـ مبارزاتی است که می باید از فیلترهای ریز و درشت بگذرد. بدون کوچکترین شکی این امر هم شامل سمبلهای رهبری جنبش سبز و هم شامل رهبران و نیروهای هدایت کننده حرکت ملی آذربایجان نیز می شود. ۲

به علاوه  بایستی تأکید کرد که در واقع ایده ای که از روند شکل گیری دموکراسی و رهبری،  نوعی درک منزه طلبانه دارد نمی تواند فرآیند یک جنبش همگانی و رهبری آن را نتیجه ی یک پروسه ی پیچیده تاریخی ـ سیاسی پذیرفته و درک کند. نباید فراموش کرد که دموکراسی بیشتر از هر چیز تحقق نوعی تعادل قوای متخاصم در یک جامعه است که نیروهای  غیر منزه و غیر دموکرات نیز در شکل دهی آن دخیل و سهیم هستند. غیر دموکراتها به هر دلیلی می توانند با تضعیف و یا به چالش کشیدن غیر دموکراتهای بدتر و خشن تر از خود و یا جرقه زدن به یک فروپاشی به ایجاد آن تعادل قوا که نیاز تنفس دموکراسی در یک جامعه است کمک و یاری رسانند. در نتیجه ی تنها با به وجود آمدن و شکل گیری این تعادل قواست که نیروهای واقعاً دموکرات امکان رشد پیدا کرده و جرأت و توان به میدان آمدن پیدا می کنند.۳

ثانیاً در رابطه با سمبلهای رهبری جنبش سبز باید اضافه  کرد که نه طرفداران و اطرافیان میرحسین موسوی و نه حرکت سبز توده ی یکدست و یک پارچه ای را تشکیل نمی دهند همانگونه که حرکت ملی آذربایجان دارای رهبری و یا توده ی حمایتی واحدی نیست. در شرایط نارضایتی کنونی هر کسی که دل خوشی از رژیم سرکوبگر نداشته و یا درعرض این سی سال از حاکمیت خبیث جمهوری اسلامی متضرر شده و یا صدمه دیده است پشت سر موسوی و جنبش سبز سنگر گرفته است. این طیف از نژادپرستان آریا پرست شروع و تا مجاهدین خلق، سازمانهای چپ و کمونیست، فمینیستها، اصلاح طلبان و مخالفان ولایت فقیه و میلیونها مردمی که هیچگونه وابستگی سیاسی نداشته و یا فقط خواهان یک زندگی آرام و بدون ترس و وحشت و بدون قوانین دست و پاگیر هستند در بر میگیرد. این امر به مصداق "هر کس از ظن خود شد یار من" عمل می کند. از سوی دیگر این امر از واقعیت  قطبی شدن صحنه ی سیاسی ایران نیز تأثیر می پذیرد. به طوری که که در شرایط و آرایش سیاسی کنونی کشور آلترناتیو و یا قطب دیگری پیش روی مردم برای انتخاب وجود ندارد.

از سوی دیگر سنگرگیری پشت چهره های جناحی از حکومت (اصلاح طلبان) به مردم این امکان را می دهد تا از مزایای یک سپر قانونی و مجاز استفاده کرده و هزینه دهی را به حداقل برسانند.

ثالثاً، سمبل های رهبری حرکتهای سیاسی ـ اجتماعی،  ضرورتاً اهداف نهائی آن حرکات را نمایندگی نمی کنند. همانگونه که منافع  و اهداف گروههای پیرامونی و همسنگران میرحسین موسوی (و کلاً جنبش سبز) نیز ضرورتاً یکسان نیستند. این سمبل ها می توانند همچون خواستهای آن حرکت مقطعی بوده و در صورت عدم همراهی آنان در مسیر اهداف جنبش کنار گذاشته شده و یا تعویض شوند. سمبلهای رهبری جنبش سبز نیز در درون این مجموعه جای گرفته و در صورت عدم همراهی آنان با مطالبات جنبش جاری خود به خود از طرف مردم به کناری رانده خواهند شد. نتیجه اینکه تعمیم نظریه ی منزه طلبی به یک حرکت عمومی و اعتراضی که نه بر تشکیلات واحد، نه بر خواستهای صنفی واحد، و نه بر رهبری بلامنازع اتکا دارد نشان از سردرگمی و نا آگاهی مبلغان آن نظریه دارد. این نظریه از درک تفاوت حرکت اصلاح طلبان و جنبش عمومی مردم عاجز است و نتایج دستاوردهای یکی را به حساب دیگری واریز می کند.  همانگونه که مردم آذربایجان ظهور و پیکار جنبش سبز را به فال نیک گرفته اند، دلسوزان حرکت ملی نیز نباید با تمرکز بر سوابق غیر دمکراتیک سمبلهای حرکت سبز پیوند با جنبش دموکراسی خواهی و ضد دیکتاتوری را تخطئه و یا بایکوت کنند.

گذشته از این تذکرات در رابطه با سمبلهای رهبری جنبش سبز باید اذعان کرد که موسوی و کروبی امروز، موسوی و کروبی دیروز نیز نبوده و نمی توانند باشند همانگونه که گورباچف سال ۱۹۸۵گورباچف سال ۱۹۹۱ نبود.۴

امروز چه موسوی و چه سایر سمبلهای جنبش سبز حتی برای بقاء و حفظ خود نیز که شده باید با مردم همگام بوده و رفرمیست تر و رادیکالتر از گذشته عمل کنند. در گذشته خواست مردم پس گرفتن رأی به سرقت رفته و برگزاری انتخابات آزاد بود. امروز آنان خواستار آزادی زندانیان سیاسی و رفع دیکتاتوری ولی فقیه هستند. میرحسین موسوی نیز کم و بیش و یا تلویحاً مجبور به انعکاس بیشتر این خواستها در بیانیه های خود شده است. کافی است بیانیه های اولیه ی موسوی را با بیانیه های یازده و سیزده او مقایسه کنیم تا تلاش او را در هماهنگی و همراهی با مطالبات جنبش دریابیم.

از سوی دیگر فعالانی که بر کمبود انعکاس مطالبات ملی در جنبش سبز اشاره کرده و یا برخی شعارها و سمبلهای ناسیونالیستی و آریاگرائی را به عنوان نمونه های گرایشات، اهداف و خواستهای حرکت سبز به حساب می آورند باید در نظر داشته باشند که: اولاً نباید یک جنبش همگانی را با یک سازمان و یا حزب سیاسی عوضی گرفت. جنبش سبز یک حرکت عمومی است که بر پایه ی مطالبات مشترک و مشخصی فعال شده که اگر مرزهای حرکتی آن زیر پا گذاشته شود می تواند به وحدت و یکپارچگی آن خلل وارد آمده و چه بسا حرکت آن به شکست منتهی شود. محرکهایی که جنبش سبز با اتکا بدان به حرکت درآمده مخرج مشترک نارضایتی های عمومی انباشته شده در جامعه ایران است که با تکیه بر نیرویی که پس از کودتای ۲۲ خرداد آزاد شده شکل اعتراضی به خود گرفته است. بنابراین این نارضایتی ها و خواستها درد مشترک همه ی مردم ایران از جمله مردم آذربایجان است. جنبش سبز تا کنون حتی خواستهای صنفی (مثل مطالبات دانشجویان) و یا جنسی (همانند مطالبات زنان) را که شرکت پررنگتری در اعتراضات داشته اند منعکس نکرده است تا چه برسد به مطالبات ملیتها. اما اگر روزی این خواستها مطرح شوند (که خواهند شد) طبیعتاً این در وهله ی اول وظیفه ی فعالان ملی است که مطالبات خود را به درون آن جنبش ببرند. بنابراین، پیشبرد و جا انداختن مطالبات ملی و یا تبلیغ و ترویج آن در درون جنبش سبز در وهله ی اول به عهده ی فعالان حرکت ملی است. اصولاً یک شهروند اصفهانی، شیرازی و یا مشهدی درک یا آگاهی کافی از مسئله ی ملی و ستم ملی ندارد و لزومی در توجه بدان و یا انعکاس آن در مطالبات اعتراضی احساس نمی کند در حالیکه یک تبریزی، اردبیلی و یا یک ارومیه ای با این ستم هر روز دست و پنجه نرم می کند و طبیعتاً مطالبات رفع این ستم باید در خواستهای آنان به بالاترین وجهی منعکس گردد.



 

ثانیاً جنبش سبز را نباید مترادف با نمایشات مشتی نژادپرست داخل و یا خارج نشین که سمبلهای آریاپرستی حمل کرده و یا شعارهای نژادپرستی می دهند یکسان گرفت. طیف آریاپرست همواره در درون جنبش سبز (همچون حضور سایر نیروها) بوده و یا در تلاش چسباندن خود به جنبش  اعتراضی است. این طیف با سوء استفاده از جنبش همگانی و به کمک تلویزیونهای لندن و لس آنجلس سعی در مخدوش کردن اهداف و مطالبات حرکت سبز داشته است، اما این امر تنها در سایه ی سکوت و عدم حضور فعال نیروهای دموکرات و پیشرو (خصوصاً در خارج کشور) و خالی گذاردن صحنه به نژادپرستها میسر بوده است. شاید آوردن مثالی در این رابطه به درک مسئله بیشتر یاری کند.

به خاطر دارم که در خیزش ملی اول خرداد ۱۳۸۵ تعدادی از شعارهای تظاهرات تبریز بی ربط و حتی توهین آمیز بود. این امر حتی باعث شد برخی از رهبران گروه های سیاسی در خارج با بهانه کردن آن شعارها به تخطئه ی جنبش اعتراضی آذربایجانیها دست یازند.۵  اما این شعارهای بسیار محدود، نه نماینده ی کل قیام ترکان و نه معرف اهداف حرکت بود و اصولاً علت وجودی آن حرکت اعتراضی علیه توهین بوده و بنابراین نمی توانست بر ضد خود عمل کند. مشابه همین واقعه طی اعتراضات خیابانی در جریان انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در جریان بود به طوری که حتی در زمان نخست وزیری شاپور بختیار گروهی چماق به دست که متشکل از "حزب الله"(یا مذهبی های آن زمان و از جمله هواداران مجاهدین خلق که آن موقع از خمینی دفاع می کردند) بود، به واحدهای گروهای چپ در تظاهرات خیابانی حمله می کردند که نویسنده خود شاهد چند مورد آن در تبریز بود. همچنین در تهران گروهی در تظاهرات خیابانی به زنان بی حجاب حمله برده و حتی به صورت آنان اسید می پاشیدند. دیدن این صحنه های زشت طبیعتاً هر انسانی را به تأسف و نفرت وا می داشت، اما اشتباه است که ما کل حرکت انقلاب ۱۳۵۷ را با ذکر این مثالها زیر سئوال برده و مبارزه ی میلیونها انسان علیه رژیم ستم شاهی را نفی و یا تخطئه کنیم. در مورد جنبش سبز کنونی نیز داوری ما باید بر کلیت، ماهیت و هم چنین مطالبات اساسی آن استوار باشد و نه عملکرد و سوءاستفاده ی این و یا آن گروه که در آن فعالند و یا خود را بدان چسبانده اند. بنابراین شعارها و یا سمبلهای آریاپرستی همانند بیرق شاهنشاهی مشتی ورشکسته ی نژادپرست که به دم جنبش عمومی آویزان شده اند و یا بیانات بایکوت کننده های حقوق ملی ملیتها نباید معیار داوری ما از جنبش سبز به عنوان یک جنبش مردمی باشد.


 


 

فاصله گیری از مبارزه ی قلعه ای


 

روشن است که اهداف آن دسته از فعالان حرکت ملی که معتقد به عدم دخالت فعال حرکت ملی آذربایجان در جنبش سبز هستند انتخاب بهترین تاکتیک برای کسب حقوق اساسی در مسیر مبارزه ملی است که قابل احترام است. اما هدف خفیه نویسهای رژیم، که گاه و بیگاه صفحه های سایتهای اینترنتی را سیاه میکنند، ایزوله کردن جنبش ملی آذربایجان، حذف آن به عنوان یکی از آکتورهای اساسی صحنه ی سیاسی کشور و جلوگیری از پیوند انرژی حرکت ملی با نیروی جنبش سبز و اعتراضات سراسری است. دستگاه امنیتی رژیم به خوبی واقف است که در شرایط کنونی قادر به مقابله و جنگ هم زمان و در چند جبهه، نبوده و در نتیجه در صدد تفکیک و ایزوله کردن دشمنان خود برای مقابله ی انفرادی با آنان است. همانگونه که در پروسه ی بعد از انقلاب ۱۳۵۷ با کردستان، ترکمن صحرا، جنبش خلق مسلمان در آذربایجان، مجاهدین خلق، بنی صدر، فدائیان و حزب توده به صورت جداگانه و در فاصله ی زمانی گوناگون برخورد و آنان را یکی پس از دیگری نابود کرد،  و در این پروسه حتی از کمک برخی از قربانیان آتی خود نیز بهره جست. رژیم با تکیه بر تجربیات گذشته ی خود و با حرکت از قوانین عام جنگی، چه در صحنه ی داخلی و چه در صحنه ی بین المللی، به درستی سعی در تحقق قانون اول جنگ مبنی بر ایجاد حداکثر تشتت و پراکندگی در اردوی دشمن (جنبش سراسری و جنبش ملیتها) و تأمین بیشترین وحدت در درون اردوی خود است. این امر در واقع تحمیل مبارزه ی قلعه ای به حرکت ملی آذربایجان و مجبور کردن آن به سنگرگیری و انتظار بی نتیجه در قلعه است تا در فرصت مناسب و بعد از فارغ شدن از سرکوب جنبش اعتراضی به سراغ آن بیاید. 


 

فعالان حرکت ملی باید توجه داشته باشند که حوادث امروز ایران به غیر از حضور و مبارزه ی مستقل مردم،  بازی مرگ و زندگی و تسویه حساب جناحهای رژیم با یکدیگر نیز هست. نباید فراموش کرد که جناح حاکم سرنیزه را در انحصار خود دارد و سلاح موسوی به پشتوانه ی ملت، شعار احترام به حقوق شهروندی، رفع فضای امنیتی، رسیدگی به شکایات مردم و ذکر تلویحی حذف ولایت فقیه است. یعنی مواردی که مردم آنها را در اعتراضات خیابانی خود (بیشتر از بیانیه های موسوی) انعکاس داده اند. از آنجا که پیروزی هرکدام از جناحها و در کنار آن تداوم اعتراضات سراسری در آینده ی جنبش ملی آذربایجان تأثیر بسزائی دارد فعالان آذربایجانی نیز، در این بازی مرگ و زندگی، باید با موضع گیری قاطع جناحی را بکوبند که سرنیزه دست اوست! دشمن اصلی حرکت ملی آذربایجان بدون کوچکترین تردیدی نیروئی است که سرنیزه در دست دارد. دشمنی که در میدان نبرد دارای نیروی سرکوب و قوه ی قهریه نیست طبل توخالی است.

حرکت ملی نمی تواند در این مبارزه  نظاره گر سیر حوادث بوده و یا نقش بی طرف را ایفا کند. ادامه ی مبارزه ی قلعه ای و عدم یارگیری در سطح سراسری تنها به ایزوله کردن آذربایجان انجامیده و مبارزه ی سراسری را لنگ می کند. مضرات ادامه ی شیوه ی مبارزه ی قلعه ای را مردم ما بهتر از آن دسته از فعالان حرکت ملی که خواهان بایکوت و یا فاصله گیری حرکت ملی از جنبش سبز هستند دریافته اند. بدین جهت نیز بود که آذربایجانیها در انتخابات اخیر نشان دادند که آنان درک بسیار واقعه گرایانه تری از آرایش نیروهای سیاسی کشور داشته و دوست و دشمن خود را بهتر می شناسند. انتخاب آذربایجان از همان روزی که به صورت قاطعانه (و بر خلاف بایکوتهای انتخاباتی برخی از دلسوزان فعالان حرکت ملی و تقلاهای تبلیغاتی عوامل رژیم از طریق ویدئو خاتمی) به پای صندوقها رفته و به میرحسین موسوی رأی دادند مشخص بود. با این انتخاب آذربایجان حمایت خود را از تغییر در فضای سیاسی کشور اعلام و به نفع دموکراسی و بر ضد قطب دیکتاتوری و انحصار طلبی موضع صریح و آشکار گرفت. مردم آذربایجان به درستی از تز "دشمن دشمن من دوست من است" تبعیت کرده و جناحی را هدف قرار دادند که سرنیزه دست اوست. این گزینه در عین حال نشاندهنده ی تلاش ملت ما در فاصله گیری از شیوه ی مبارزاتی قلعه ای و تمایل به ایفای نقش و دخالت سیاسی در سطح کشوری بود.



 

رأی آذربایجان به موسوی در عین حال یک نظرسنجی عمومی و یک انتخاب آگاهانه بود که بر پایه ی تجربیات آنان صورت پذیرفت. این نظرسنجی و انتخاب از یک طرف بیانگر درک عمیق آنان از پیوند ناگسستنی مطالبات مشترک خود با خواستهای مردم سایر نقاط ایران و از طرف دیگر نشانگر درک عمیق تاریخی آنان از صف آرائی در صحنه ی سیاسی ایران بود. ایده و سیاستی که این حقیقت آشکار را درک نکند، از روحیات، مطالبات و عمق تجربیات ملت آذربایجان بی خبر است. رأی به موسوی انتخابی بود که حتی رژیم تا به امروز با وسواس و دقت موذیانه ای سعی در کتمان و انحراف جهت آن داشته است. جالب است که طرفداران مبارزه ی قلعه ای و بایکوت جنبش سبز از روی این گزینه ی آشکار به سادگی گذشته و هم اکنون نیز پس از گذشت هفت ماه به ژرفای خواستها و مطالبات مردم خود پی نبرده اند. نباید فراموش کرد که این تنها مطالبات ملی صرف نیست که توده های میلیونی آذربایجانی را به حرکت وا داشته، بلکه در ریشه های حرکت ملی، ایده ی آزادی و رهائی از قید وبندها و محدودیتهای سیاسی ـ اجتماعی و نابسامانی ها  و تضییقات و ستم شدید اقتصادی علیه آذربایجان نهفته است که درد مشترک آنها با اکثریت مردم ایران است.

در شرایط کنونی ایران، تنها دو قطب و یا دو نیروی اصلی سیاسی در برابر یکدیگر صف آرائی کرده اند. قطب دیکتاتوری تمام عیار و تا به دندان مسلح با امکانات گسترده مالی به رهبری خامنه ای و احمدی نژاد و قطب جنبش سبز و سمبل نمادین آن میرحسین موسوی. در این آرایش سیاسی عدم حمایت از جنبش سبز به عنوان تنها آلترناتیو سراسری خود به خود به معنای حمایت از دیکتاتوری تلقی شده و سیاستی است که می تواند تنها نیازها و خواستهای قطب سرکوبگر را برآورد سازد. کسانی که ادعای وجود قطب سومی در این صف آرائی سیاسی را داشته و یا درصدد تراشیدن آن با مسابقات فوتبال تراکتور سازی و پرچم سرخ را دارند یا خود را گول می زنند و یا قصد فریب دیگران را دارند.

فعالان جنبش ملی باید با بازنگری در حافظه ی سیاسی خود، همانند مردم آذربایجان، از تجربیات تاریخی گذشته خصوصاً عدم حمایت فعال نیروهای سیاسی از جنبش خلق مسلمان و طرفداران آیت الله شریعتمداری در جریان تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و هم چنین، عدم حمایت از بنی صدر در مقابل کودتاگران، که وزنه ی سیاسی آن روز کشور را عملاً به نفع طرفداران دیکتاتوری تغییر داد و چیرگی و دوام آن را به دنبال آورد، پند گرفته و از اتخاذ سیاستهای نادرست و تجربه شده پرهیز کنند. جنبش کنونی باید از موضعگیری های فاجعه بار گذشته درس گرفته و نباید یک اشتباه را برای چندمین بارتکرار کند.

گذشته از این، تجربه ی جنبش ملی نشان می دهد که آذربایجان حتی در اوج قدرت و استحکام اراده ی ملی به تنهائی قادر به شکست دشمنان خود، به طوری که دوام و بقای آن را از گزند ارتجاع و دیکتاتوری مرکز محفوظ داشته و آینده ی آنرا تضمین کند، نبوده است. در نتیجه تحقق یک پیروزی پایدار و کسب مطالبات ملی ـ دموکراتیک تنها در گرو همکاری و عمل مشترک با سایر ملیتهای ایران از جمله خلق فارس است. با توافق بر سر مطالبات مشترک که همانا رفع فضای پلیسی و پادگانی، رعایت کامل حقوق شهروندی و آزادیهای کامل سیاسی و همچنین احترام به برنامه ی حداقل ملیتهای ایران است میتوان آن شرایط و بستری را ایجاد کرد که به اعتلای حرکت ملی ما یاری رسانده و روندی را رقم زند که آخرین ایستگاه آن جز تحقق اهداف ملی ملیتهای ایران و حق تعیین سرنوشت نباشد. تضمین تداوم این ائتلاف و حمایت، حفظ استقلال تشکیلاتی و پا فشاری بر مطالبات حداقل در این پروسه خواهد بود. تحقق اهداف مشترک بالا باید تنها قدم اول در جهت تأمین مطالبات اساسی جنبش ملی تلقی شود به طوریکه بعد از پیروزی بر رژیم نیز این مطالبات همچنان بایستی ادامه یابد.


 

در اینجا باید اذعان کرد که تأکید بر نقش حقوق شهروندی و آزادیهای سیاسی، یعنی همان خواست اساسی و مشترک تمامی مردم ایران، از آن جهت دارای اهمیت و در خور توجه است که احساس می شود برخی از فعالان جنبش ملی آذربایجان، خصوصاً آنهائی که ایجاد دولت ملی را هدف اساسی و بالفعل خود قرار داده اند،  به اهمیت و نقش حیاتی رعایت حقوق شهروندی و فضای باز سیاسی در ایران برای رشد و اعتلاء جنبش ملی آذربایجان و رسیدن به اهداف آن چندان واقف نبوده و یا بدان اهمیت کافی نمی دهند،  تا جائی که برخی از این  فعالان آرمانهای فردی و یا اهداف درازمدت حرکت ملی آذربایجان را به بهای چشم پوشی از پرنسیپ های دموکراسی به اولویت تبدیل کرده و با این کار جنبش ملی را از ماهیت دموکراتیک خود بیگانه و تهی می سازند. فراموش نکنیم که جنبش ملی آذربایجان در ماهیت خود یک حرکت ملی، دموکراتیک و سکولار است. جدا کردن وجه دموکراتیک آن از حرکت ملی به معنای ضدیت با حق تعیین سرنوشت ملی، نفی دموکراسی و آزادی ملتهاست. عجین شدن حرکت ملی با مفاهیم و ایده های پایه ای دموکراسی تضمین کننده سلامت و حقانیت مبارزه ی ملت ما و عدول از آن دشمنی با حق حاکمیت و رهایی مردم ماست. ایده ای که امر مبارزه با جمهوری اسلامی و یا تلاش در جهت برپائی پرنسیپ های دموکراتیک را به بخشی از مردم ایران واگذار کرده و خود در جهت آن گام برندارد در واقع کمر به نابودی احقاق حقوق ملیتها و دموکراسی در ایران بسته است. همچنانکه مبارزه برای دمکراسی خواهی تنها درد " جنبش سبز" نیست مبارزه با جمهوری اسلامی و ولایت فقیه نیز نمی تواند تنها وظیفه ی آنها باشد.

در نتیجه اصول و قواعد دموکراتیک به عنوان پرنسیپ های جهانشمول هر جا که باشد باید مورد حمایت ما قرار گرفته و آنجا که مستقیماً با زندگی روزمره و آینده ملت ما پیوند می خورد باید برای آن جنگید و هزینه کرد. بدون درک این پیوند لاینفک نمی توان برای یک آذربایجان آزاد و دموکراتیک تلاش و مبارزه کرد.۶


 


 

خلاصه و جمع بندی


 

تاریخ مبارزات ملی در آذربایجان شکستهای فراوانی را تجربه کرده است. یکی از علل اساسی این شکستها را باید در انتخاب شیوه ی مبارزاتی جستجو کرد. مبارزه ی قلعه ای تاکتیک غالب تاریخ جنبش ملی آذربایجان در ایران بوده که امروز نیز گروهی علیرغم تجربه ی شکست خورده و نتایج خونبار آن همچنان بر ادامه ی آن اصرار دارند. با تبعیت از مبارزه ی قلعه ای آذربایجان در مجموع همواره تمایل به محدود کردن عرصه ی فعالیت سیاسی ـ مبارزاتی خود به خطه ی آذربایجان داشته و به صورت عمده از وحدت ها، ائتلاف ها و نزدیکی های تاکتیکی سراسری گریزان بوده است، اما امر مبارزه ی قلعه ای و عدم دست یازی به وحدت عمل و ائتلاف ها به تنهائی وابسته به انتخاب داوطلبانه ی آذربایجان نبوده بلکه بخشی از آن به سیاستها و کارشکنی های حکومت مرکزی و تحمیل آن به جنبش ملی نیز مرتبط بوده است. پیگیری این سیاست تجربه شده هم اکنون نیز یکی از محورهای اساسی حکومت مرکزی در برخورد و مبارزه با جنبش حق طلبانه ی ملیتها و خصوصاً حرکت ملی آذربایجان است که با حوادث بعد از کودتای ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و ظهور جنبش سبز با شدت و حدت فزاینده ای همچنان دنبال می شود.


 



 

برای فاصله گیری از شیوه ی مبارزه ی قلعه ای و اتحاد عمل و ائتلاف و یا نزدیکی های تاکتیکی شناخت محرکهای اصلی جنبش سراسری کنونی، اهداف و نیروی رهبری کننده آن از ضروریات اصلی به شمار می آید. حرکتی که تحت عنوان جنبش سبز در ایران آغاز شده یک جنبش همگانی است که با تکیه بر ضروریات و مطالبات سراسری مشترک شکل گرفته است. این جنبش منعکس کننده نارضایتی انباشته شده در سی سال حکومت دیکتاتوری بوده، اما در عین حال بر تحقق خواستهای بسی دورتر از عمر جمهوری اسلامی تأکید دارد. این خواستها در بنیان خود بر جدائی دین از دولت و نفی ولایت فقیه، تأمین حقوق و آزادیهای سیاسی و احترام به حقوق شهروندی استوار است. مطالبات جنبش سراسری همواره از اساسی ترین خواستهای ترکان آذربایجان نیز بوده است. حرکت همگانی کنونی دارای یک رهبری بلامنازع نبوده و سمبلهای رهبری آن نیز تنها نماینده بخشی از حرکت و یا سمبل نمادین آن به شمار می آیند. سمبلهای این حرکت تحقق آرمانها و اهداف جنبش سبز را در چهارچوب قانون اساسی قابل دستیبابی می دانند در حالی که مطالبات مردم و شعارهای آنان در چهارچوب سیستم کنونی نمی گنجد.

تبلیغ و ترویج شیوه ی مبارزه ی قلعه ای هم مربوط به اعتقاد راسخ برخی از فعالان حرکت ملی بوده و هم دارای مبلغین خارج از جنبش ملی می باشد. اما دلایل هر دو دسته  در عدم همراهی حرکت ملی با جنبش سبز یکسان بوده و عمدتاً بر محور واحدی می چرخد.

ایده ای که از روند شکل گیری دموکراسی نوعی درک منزه طلبانه دارد نمی تواند فرآیند یک جنبش همگانی و رهبری آن را که نتیجه ی یک پروسه ی پیچیده تاریخی ـ سیاسی است،  پذیرفته و درک کند. نباید فراموش کرد که دموکراسی بیشتر از هر چیز تحقق نوعی تعادل قوای متخاصم در یک جامعه است که نیروهای غیر دموکرات نیز در شکل گیری آن دخیل و سهیم هستند. تعمیم نظریه ی منزه طلبی به یک حرکت عمومی و اعتراضی که نه بر تشکیلات واحد، نه بر خواستهای صنفی واحد و نه بر رهبری بلامنازع اتکا دارد نشان از سردرگمی و ناآگاهی مبلغان آن نظریه دارد.

باید توجه داشت که این تنها مطالبات ملی صرف نیست که توده های میلیونی آذربایجانی را به حرکت  درمی آورد، بلکه در ریشه های حرکت، ایده ی آزادی و رهائی از قید وبندها و محدودیتهای سیاسی ـ اجتماعی و ستم و تضییقات شدید اقتصادی علیه آذربایجان نیز نهفته است، که بسیاری از آنها درد مشترک آنان با اکثریت مردم ایران است. مردم آذربایجان در انتخابات اخیر درک بسیار واقعه گرایانه تری از آرایش نیروهای سیاسی کشور به نمایش گذاردند. انتخاب آذربایجان حمایت از تغییر به  نفع دموکراسی و بر ضد قطب دیکتاتوری و انحصار طلبی بود. این گزینه در عین حال نشاندهنده ی تلاش آنان در فاصله گیری از شیوه ی مبارزاتی قلعه ای و تمایل به ایفای نقش و دخالت سیاسی در سطح کشوری بود. رأی آذربایجان به موسوی در عین حال یک نظرسنجی عمومی و یک انتخاب آگاهانه بود که بر پایه ی تجربیات آنان صورت پذیرفت. این نظر سنجی و انتخاب از یک طرف بیانگر درک عمیق آنان از پیوند ناگسستنی مطالبات مشترک خود با خواستهای مردم سایر نقاط ایران و از طرف دیگر نشانگر درک عمیق تاریخی آنان از صف آرائی در صحنه ی سیاسی ایران بود. ایده و سیاستی که این حقیقت آشکار را درک نکند از روحیات، مطالبات و عمق تجربیات ملت آذربایجان بی خبر است.

در شرایط کنونی تنها دو قطب و یا دو نیروی سراسری در صحنه ی سیاسی ایران در برابر یکدیگر صف آرائی کرده اند. در این آرایش سیاسی عدم حمایت از جنبش سبز خود به خود به معنای حمایت از دیکتاتوری تلقی شده و سیاستی است که می تواند تنها نیازها و خواستهای قطب سرکوبگر را برآورده سازد. کسانی که ادعای وجود قطب سومی در این صف آرائی سیاسی را داشته و یا درصدد تراشیدن آن با مسابقات فوتبال هستند باید با توجه به واقعیتهای روز به تحلیل دوباره دست بزنند. فعالان جنبش ملی باید با بازنگری در حافظه ی سیاسی خود از تجربیات تاریخی گذشته پند گرفته و یک اشتباه را برای چندمین بار تکرار نکنند.

باید توجه داشت که ائتلاف و یا اتحاد عمل با جنبش سبز به معنای بستن عقد نکاح با موسوی و یا اهداف و باورهای اطرافیان او و یا گروهای مؤثر در جنبش سبز نبوده و کسی را ملزم به زندگی ابدی زیر یک سقف با آنها نمی سازد. در فقدان توانائی های انفرادی و لازم برای سرنگونی دشمن مسلح، همکاری و همیاری یک الزام تاریخی و ضروری است. این ائتلاف و اتحاد عمل در واقع مشارکت در یک جنبش توده ای در جهت ایجاد آن شرایطی است که حرکت ملی برای رسیدن به اهداف خود بدان نیاز مبرم دارد. از سوی دیگر این شرکت یک گزینه ی سیاسی در آرایش نیروهای کنونی کشور و در عین حال انتخاب روش مبارزاتی است. حرکت ملی یا باید با ادامه ی مبارزه ی قلعه ای تن به ایزوله شدن داده و منتظر تنگتر شدن محاصره و فرا رسیدن نوبت سرکوب خود شود و یا با یارگیری و ائتلاف ها و اتحاد عمل ها بر قدرت خود افزوده و دشمن اصلی را منزوی و تحقق اهداف ملی را سرعت بخشیده و میسر سازد. این انتخاب در شرایط قطب بندی شدن صحنه ی سیاسی ایران و فقدان هرگونه گزینه ی دیگر یک ضرورت مبرم و حیاتی برای حرکت ملی است. هرگونه مسامحه و تعلل در این راه مساوی است با از دست دادن فرصتها و پشت کردن به منافع و نیازهای آذربایجان.


 

پانویس ها:

۱ـ به یاد بیاورید که در دوره ی ریاست جمهوری خاتمی و با ایجاد آزادیهای نسبی در فضای سیاسی کشور آذربایجان نیز از نتایج آن بهره مند شد که از آن جمله می توان سازماندهی حرکت قلعه ی بابک و چاپ ده ها نشریه به زبان ترکی را نام برد.

۲ ـ دوستانی که از پیشقراولی آقای دکتر چهرگانی نام برده و یا دکتر اعلمی را پیشنهاد کرده و می کنند بدین موضوع بیشتر بیندیشند.

۳ ـ  نگاه کنید به مقاله ی اینجانب در شهروند "آذربایجان و تحرکات اخیر"

http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/2008-07-14-20-49-46/2983-2009-06-30-18-02-39

۴ ـ در همین رابطه ذکر یک نمونه شاید روشنگر بسیاری از ابهامات باشد: همه ی ما حوادث و دگرگونی های اتحاد جماهیر شوروی سابق و نقش گورباچف در اجرای اصلاحات و برچیدن دیکتاتوری کمونیستی را به خاطر داریم. گورباچف رهبر حزب کمونیست شوروی دارای سوابق بسیار بدتر از موسوی و کروبی نوع وطنی ما بود. او حتی در بحبوحه ی "گلاسنوست و پروسترویکا" و در اوج دموکرات نمائی همان کسی بود که شخصاً دستور حمله به جمهوری آذربایجان و قتل عام و دستگیری هزاران نفر را صادر کرد. او با فرمان یورش وحشیانه به باکو در ژانویه ی سیاه ۱۹۹۰، برای جلوگیری از انتخابات آزاد و ترس از اعلام استقلال آذربایجان، سیاهترین صفحه ی دوران حکومت خود را رقم زد.گورباچف (همچون موسوی و کروبی) نه خواستار فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود و نه می خواست اصلاحات خود را در خارج از چهارچوب نظام شوروی به ثمر رساند. او و یاران وی تلاش می کردند خواستهای توده های مردم و خصوصاً مطالبات ملیتهای مختلف را محدود به چهارچوب قانون اساسی اتحاد شوروی کرده و از فروپاشی نظام و کشور جلوگیری کنند، اما وقتی فضای سیاسی باز شد و رو به گسترش گذاشت، زمانی که انتقاد آزاد شد و مردم نسیم و طعم آزادی را بر چهره خود حس کرده و با زبان خود چشیدند و هنگامی که غلتک تغییر و تحول به حرکت درآمد دیگر کسی را یارای مقابله با گلوله ی برفی که در عرض چند سال به بهمن عظیمی تبدیل شده بود، نبود. نه دستگاه مخوف کا. گ. ب را یارای مهار آن شد و نه ارتش سرخ را قدرت مقابله با آن.  نتیجه اینکه، یک غیردموکرات تمام عیار و یک قاتل خلقها تغییراتی را آغاز کرد که علیرغم خواست وی و یارانش به اضمحلال نظام شوروی انجامید و درهای آزادی را به روی میلیونها انسان باز گشود. حال باید پرسید چرا اصلاح طلبان نمی توانند مبشر تغییر و تحول در ایران باشند. آیا جبهه ی خلق و یا مردم آذربایجان شمالی به بایکوت حرکت گلاسنوست و پروسترویکا دست زدند؟

۵ ـ  مراجعه کنید به اعلامیه ها و مصاحبه ی رهبران گروهی به نام "حزب کمونیست کارگری". رهبران این گروه کارگر ندیده، هیستری ضد آذربایجانی شدیدی داشته و از هر فرصتی برای کوبیدن جنبش ملی ـ دموکراتیک استفاده می کنند. آقای شالگونی نیز هر چند در مجموع از قیام مردم آذربایجان در اول خرداد ۱۳۸۵ دفاع می کرد، اما از برجسته کردن برخی شعارهای انحرافی در جهت کوبیدن جنبش ملی نیز غافل نبود. همچنین آقای مجید زربخش و برخی دیگر که به نظر می رسد به جای دیدن جنگل دوست دارند درخت را ببینند!

۶ ـ  برای توضیح بیشتر نگاه کنید به مقاله ی اینجانب در شهروند  "حق تعیین سرنوشت و حرکت ملی آذربایجان"

http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/42-2008-07-14-20-33-14/3527-2009-09-24-16-06-00

۱۹ آذر ۱۳۸۸