این هفته چه فیلمى ببینیم؟

 یکى از بزرگترین ترس هاى زندگى در جامعه مدرن در این چند سال اخیر، وحشت از قتل هاى گروهى است که معمولا به دست افرادى با اختلالات شخصیتى/روانى صورت می گیرد. بدترین چیز این است که هیچ تضمینى نیست که این اتفاق کجا می تواند بیافتد.

مدرسه، دانشگاه، کمپ و حتى سینما و هیچکس نمی تواند پیش بینى کند که دفعه بعدى، کى قرار است شخصى تصمیم بگیرد که حسابش را با مردمى که نمی شناسد تصفیه کند و با اسلحه اش وارد کلاسى شود و عده اى بی خبر و بی گناه را به رگبار ببندد.

دیدن و دنبال کردن چنین اخبارى هولناک است و وقتى پدر و مادر و اطرافیان قربانیان را می بینیم، حتى نمی توانیم تصور کنیم که چه حالى دارند.

beautiful-boy

مسئله اى که ولى شاید کمتر به آن توجه می شود، حال و اوضاع خانواده ی فردى است که مسبب آن جنایت است. مسئله اى که فیلم Beautiful Boy به آن می پردازد.  وقتى صحنه هاى جنون آمیز و جسدهاى کوچک غرق خون و چهره هاى وحشت زده آن هایى را می بینیم که معجزه آسا جان سالم به در برده اند و بعد در مربعى کوچک در گوشه صفحه تلویزیون، عکس جوانى با چشمان سرد و خونسرد که به ما زل زده را می بینیم، سخت است تصور کنیم که این آدمى که این طور بیرحمانه و وحشیانه زندگى را از عده اى گرفته، خودش از خانه و خانواده اى ساده و معمولى باشد مثل همه ما.

فیلم با صحنه زن و مردى جوان آغاز می شود که با پسر کوچکشان کنار دریا بازى می کنند و عکس می گیرند و به نظر خوشبختند. صداى مردى جوان صحبت می کند و برایمان داستانى می گوید. داستان دختر و پسرى که قرار است روزى زندگیشان به طرزى جبران ناپذیر دگرگون شود.

کیت و بیل زوجى هستند مانند بسیارى دیگر. درگیر شغل و گرفتارى هاى روزمره و زندگى که بعد از چند سال به سردى رسیده و تنها چیز مشترکى که برایشان مانده پسرشان سام است که تازگى به دانشگاه رفته. با این حال وقتى با سام تلفنى صحبت می کنند به نظر می رسد که هیچ کدام حرفى براى گفتن به دیگرى ندارند. سام را تنها در یکى دو صحنه می بینیم که به نظر افسرده و بى هدف است و شاید کمى غمگین. یک روز معمولى بیل و کیت از خواب بیدار می شوند تا دنبال کارهایشان بروند که در اخبار می شنوند که فردى مسلح به دانشگاه پسرشان حمله کرده و  عده اى استاد و دانشجو را به گلوله بسته. کیت وحشتزده سعى می کند با موبایل سام تماس بگیرد ولى موفق نمی شود. ساعاتى بعد، زنگ خانه شان به صدا در مى آید و کیت با دیدن پلیس شروع به گریه می کند و داد می زند که سام کشته شده؟ افسر پلیس جواب می دهد که بله، ولى متاسفانه این تمام ماجرا نیست و می گوید “ساعت هفت و پانزده دقیقه صبح امروز، پسر شما در حالی که مسلح بوده وارد دانشگاه می شود و به  عده اى از اساتید و  دانشجویان شلیک می کند.” کیت شروع می کند به جیغ زدن و بیل مسخ شده به افسر پلیس خیره می ماند و زندگى که پیش از این می شناختند، براى همیشه عوض می شود. پلیس به خانه شان می ریزد و تمام اتاق سام را زیر و رو می کند و کیت و بیل بدون کلمه اى حرف تمام روز روى مبل می نشینند و در افکار تاریکشان غرق می شوند.

به زودى پلیس اسم سام را منتشر می کند و شبکه هاى خبرى از تمام کشور خانه شان را دوره می کنند. کیت دلیلش را درک نمی کند و می پرسد که چه از جانشان می خواهند، مگر نمی بینند که پسرشان را از دست داده اند؟ بیل جواب می دهد که آنها دیگر چیزى نیستند جز خبر براى رسانه ها. چندین روز می گذرد و آن ها همانطور در خانه شان زندانى اند حتى جرأت ندارند تلویزیون را روشن کنند از ترس اخبارى که ممکن است در مورد پسرشان بشنوند.

چند شب بعد وقتى خبرنگاران چند ساعتى آنجا را ترک می کنند، آنها به خانه برادر کیت می روند تا مدتى آنجا بمانند. آن ها هم در شوک هستند و نمی توانند باور کنند که سامى که می شناختند قابلیت انجام چنان کارى را داشته.  آن شب براى اولین بار کیت سؤالى را می پرسد که تمام چند روز گذشته روى قلبش سنگینى می کرده: “آیا آن ها مقصرند؟ آیا آن ها کارى کرده یا کارى نکرده اند که نتیجه اش این شده؟ ” و بیل جواب می دهد که نه نه نه. چرا باید تقصیر آن ها باشد؟ آنها هرکارى از دستشان برمى آمده براى سام کرده بودند، همه چیز در اختیارش گذاشته بودند.

روزها می گذرد ولى براى بیل و کیت، زندگى به حالت عادى برنمی گردد. آخرین بار با پسرشان درباره سفر به میامى حرف زده بودند و حالا پسرشان روى میز سردخانه خوابیده بود و همه او را در دنیا به عنوان قاتلى دیوانه می شناختند و آن ها حتى نمی توانستند برایش مراسم خاکسپارى بگیرند.

همه قضاوتشان می کنند. مطمئناً چنان دیوانه اى نمی توانسته از خانواده اى نرمال باشد. حتى کیت هم شک دارد. بهترین والدین دنیا نبوده اند ولى بد هم نبودند و آیا وقتى مادرى پسر کوچکش را به زور  وادار می کند هویج بخورد، فکر می کند این کار باعث شود پسرش در بزرگى جانى شود؟ یا این که اگر پسرشان آنقدر احساس بدبختى می کرد، چرا خودکشى نکرد؟ چرا باید آن همه آدم را می کشت؟

بیل و کیت بالاخره در هم می شکنند و شروع می کنند به متهم کردن یکدیگر. اگر بیل پدر بهترى بود، اگر کیت آن قدر سعى در تصحیح سام نداشت. اگر به نحوى می دانستند پسرشان مشکل دارد. ولى آیا واقعا می شد غیر از آن باشد؟ امکان دارد از آروم بودن یا خجالتى بودن یا حتى از خشن بودن کودکى، پیش بینى کرد که در بزرگى تبدیل به چه آدمى خواهد شد؟ آیا میل به تنها بودن نوجوانى، نشانه آن است که قابلیت جنایت دارد؟

Beautiful Boy فیلم غمگینى است. فیلمى درباره  فقدان، شرم، خشم و هزاران سؤال بى جواب … و پدر و مادرى که باید بار گناه فرزندشان را به دوش بکشند و در عین حال راهى براى دوباره برگشتن به زندگى پیدا کنند.

https://www.youtube.com/watch?v=aN_Gq1aFjUU

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.