بخش سوم و پایانی

 

گفتار واپسین

سخن واپسین من این است که جباریت و ستمگری را نباید در خارج از مرزهای ایران و درتوطئه ی «اجانب» جستجو کنیم. اگر بخواهیم این بلا را از جامعه ی ایرانی ریشه کن سازیم باید به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود در درازنای تاریخ پرنشیب و فراز این جامعه نظر افکنیم. در این رابطه یک پرسش اساسی باقی می ماند و آن این که آیا راه برون رفتی هست؟ یا ناگزیریم سپرها را بیندازیم و با حکیم عمرخیام نیشابوری هم ناله شویم که گفت:

از روز نخست بودنی ها بودست

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده ست

از روز ازل هرآنچه بایست ببود

غم خوردن وکوشیدن ما بیهوده است

به نظر اینجانب از دیرباز تا به امروز دشمنان قسم خورده ی آزادی، آزادگی، عدالت اجتماعی و روشنگری فرهنگی در همه جا کمین کرده اند. لیکن مخوف ترین دشمن همانا روح بدبینی وکلبی گرایی است و این دیدگاه که ما ضعیف تر از آنیم که از دست مان کاری ساخته باشد. حقیقت این است که هرکدام از ما می توانیم و باید در حد توان و در سنگر خویش به تحول مثبت و سازنده دامن زنیم. به قول هوارد زین تاریخ نگار مردمی معاصر آمریکایی تاریخ بشر تنها صحنه جنگ و شقاوت ها نیست، بلکه صحنه های بسیاری از نوع دوستی و تلاش های مشفقانه ی انسان ها را در خود نهان دارد. تاریخ ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست. درست است که جنبش های مردمی، آزادیخواهانه و برابری جویانه اغلب با پاشنه های آهنین جباران ستم پیشه سرکوب شده اند، لیکن وجود این قبیل جنبش ها و استمرار تاریخی آنها امیدبخش و الهام آفرین است.

طرح مانا نیستانی

طرح مانا نیستانی

پیشتر از جنبش مزدک گفتیم و بسیج مردمی آن برای ایجاد یک جامعه ی برابر و مبتنی بر دموکراسی اقتصادی تا جایی که بدوا پادشاه ساسانی قباد را با خود یارکرد. جنبش های آزادیخواهانه و برابری طلبانه بی وقفه پس از اسلام ادامه یافته اند. در این جنبش های مردمی، که برخی در مناطقی به مدت محدود جوامع آزاد روستایی تشکیل دادند، نوعی دموکراسی شورایی و بعضا دموکراسی سیاسی دیده می شود. مطالعه ی جنبش هایی نظیر خرمدینان، جنبش های سوسیالیستی دهقانی و جنبش های صوفیانه و جنبش های بعدی (نسیمی، نعیمی و پسیخانی و بابیگری) رگه هایی از این روند را نشان می دهد. قرمطیان در بحرین به تشکیل جامعه ای برابر توفیق یافتند که در آن همکاری و همبستگی اجتماعی حیرت انگیز بود.  این میراث های تاریخی را نباید دست کم گرفت. جامعه ی ایرانی همانند بسیاری از جوامع بشری می تواند سدهای مستقر قرون و اعصار را درهم فروکوبد و به سوی آزادی و روشنی راه بسپرد.

با یک نگرش اجمالی به تاریخ ایران درمی یابیم که نوک تیز حمله ی جباران بی مرام تاریخ اغلب با کاردانی وزرای ایرانی شان کند می شده است. در این زمینه نمونه های تاریخی بسیاری وجود دارد: نقش سلمان فارسی در استقرار اسلام،  تلاش های پی گیر ابومسلم خراسانی در انقراض سلسله بنی امیه و استقرار بنی عباس، تلاش های برمکیان در استحکام حکومت هارون الرشید، نقش خواجه نظام الملک طوسی در اداره ی امپراتوری سلجوقی، نقش مشابه خواجه نصیرطوسی در رابطه با امپراتوری مغول و ده ها نمونه ی دیگر. این خود ریشه در وجود تاریخی نوعی «خرد ایرانی» دارد که همواره در برابر خودکامگی، شقاوت و جباریت قد علم کرده است.

نکته ی دیگر این که ریشه های جباریت، شقاوت و ستم بارگی ـ بدان سان که برشمردیم ـ نه ویژه ی جامعه ی ایرانی و نه ذاتی آن است. ایران با بسیاری از کشورها ـ از جمله ممالک اروپایی ـ ویژگی های مشترکی دارد و اغلب کشورهای دموکراتیک عالم از وادی جباریت به وادی دموکراسی و از دنیای جهل به جهان روشنی ره سپرده اند. جامعه ی غرب در طول دوران سده های میانه، به مدت هزار سال، در تاریکی و محاق پرسه می زد. فلسفه پادو الهیات بود و پاپ با شمشیر دین از کشته پشته می ساخت. محاکم تفتیش عقاید، شکار زنان بی گناه به عنوان جاودگر و سوزانیدن انسان های روشنگر به عنوان بدعت گذار طی سالیان دراز تا قرن هیجدم میلادی ادامه داشت. نطفه های تجدد غرب در دوران نوزایی با بازگشت به سنت های دموکراتیک یونان و رم باستان بسته شد. در این رابطه نقش فیلسوف بزرگ شرق ابن رشد را نباید از خاطر دور داشت که ترجمه عربی او از آثار ارسطو به لاتین بازگردانیده شد و توجه فیلسوفان غرب را به فرهنگ درخشان یونانی جلب کرد.

همان زمان که اروپا در تیرگی قرون وسطایی دست وپا می زد، فلسفه مشاعی خاورمیانه در اوج درخشش بود. حکیم ایرانشهری نخستین کسی است که پس از اسلام با کاربرد موثر و پیگیرانه حکمت، شریعت را به چالش طلبید. متاسفانه به سبب چیرگی تیره گرایان ما حتی نام این دانشمند بزرگ را نمی دانیم.

ابوبکر محمد زکریای رازی نه تنها در حوزه پزشکی و شیمی سرآمد روزگار بود، بلکه فیلسوفی است روشنگر که ماده (هیولی) را قدیم می داند و نبوت و معاد را مردود می شمارد. ابوعلی سینا، چند قرن قبل از ولتر، بر دئیسم پای می فشارد: خدا جهان را آفرید و خود را کنار کشید، طبیعت با قانونمندی های خودش حرکت می کند. برای تحلیل و درک جهان هستی به دین نیاز نیست، باید از علم سود جست. ابن سینا در حوزه ی فلسفه ی سیاسی تا بدانجا پیش می رود که اعلام می دارد توده های مردم حق دارند حکومت های ظالم را با قیام مسلحانه از میان بردارند. خیام در رباعیات جاودانه اش خدا را به چالش می طلبد و بر پوچی ذاتی زندگی تاکید می ورزد. تنها راه مقابله با این پوچی این است که دم را غنیمت بشماریم و در حد توان خوش باشیم. بدینسان خیام از پویندگان راه اپیکور و لوکرسیوس است که ریاضت کشی و ماتمزدگی اربابان دین را با هدونیسم (عشرت طلبی فلسفی) جایگزین می سازد. بانوی خردورز هم عصر خیام، مهستی گنجوی، در جستجوی خرد راهی نمی یابد جز آنکه سنت ها را بشکند، از زندان خانه که جامعه ی دین زده مردسالار برای او به عنوان یک زن ساخته است بگریزد و در خرابات منزل گزیند. او با احساسات زنانه شعر می سراید و با احمد پسر خطیب گنجه بدون ازدواج زندگی می کند و بنیاد شریعت را مورد پرسش قرار می دهد. خطیب گنجه او را تکفیر می کند و سلطان سنجر زنجیر بر پاهای پرتوانش می افکند و او را به زندان می اندازد. مهستی، در دوران میانسالی، در جستجوی خرد نقاد تمام ایران را در می نوردد.

در قرن ششم هجری شیخ اشراق عقل سرخ را می نویسد و با تاکید بر فلسفه ی قدیم ایران، فلسفه ی خسروانی یا فلسفه ی نور را تدوین می کند. در قرن هفتم هجری جلال الدین رومی از فلسفه وحدت وجود ابن عربی جانبداری می کند: خدا در تمام ذرات طبیعی جاری است؛ انسان می تواند خود به مقام خدایی برسد، بین مذاهب مختلف تفاوتی نیست. تنها عشق است که انسانها را به هم پیوند می دهد. در همین قرن سعدی شیرازی بنی آدم را اعضای یک پیکر می داند و به پادشاهان اندرز می دهد که به کار خلق برسند و  بیدادگری بپرهیزند.

در قرن هشتم هجری حافظ و عبید زاکانی را مشعل به دست می یابیم که اولی هدونیسم خیامی را با رمز و راز شاعرانه زینت می بخشد، و دومی الحاد فلسفی را در قالب طنز به همگان ارائه می دهد.

قرون نهم و دهم هجری شاهد ظهور نهضت های حروفی و پسیخانی و زایش انسان های روشنگری چون عمادالدین نسیمی، فضل الله نعیمی و محمود پسیخانی است. حتی در دوران تاریک صفویه گه گاه درخشش هایی را می بینیم که شگفت انگیزند. در این مورد به عنوان نمونه می توان از اقدسی مشهدی سخن گفت که اشعار فلسفی و ملحدانه می سرود. او را دیوانه خواندند و تکفیرش کردند. این جوان در سن ۲۶ سالگی به طرزی مرموز می میرد. قطب الدین محمد محیی کوشکناری تلاش دارد عرفان گذشته را زنده کند و طریقت را در برابر شریعت قرار دهد و عشق را پاسداری کند.

در دوران قاجار، زنی آزاده به نام «بی بی خانم» در پاسخ شیخی که کتاب تأدیب النساء را در رابطه با ضرورت کتک زدن به زنان می نویسد، اثری خردمندانه تحت عنوان «معایب الرجال» از خود به جای می گذارد. او در این اثر بر برابری زنان و مردان تاکید می ورزد.

جنبش روشنگری به مفهوم مدرن کلمه از جنبش مشروطیت آغاز می گردد. در این دوران شور و شوق و شیدایی برای اندیشیدن، آموختن، یاد دادن و روشن کردن اذهان توده های مردم حد و مرز نمی شناسد. میرزا فتحعلی آخوندزاده فیلسوف بزرگ آذربایجان سر آمد است. او از خماری قرون وسطایی جامعه شرق در رنج است و به تغییر فرهنگ مسلمانان همت گماشته است. او خرافات و جرم های مذهبی را افشا می کند و همگان را به قریتیکا (نقد خردورزانه) فرا می خواند. کتاب پر ارزش «مکتوبات کمال الدوله» او پس از حدود ۱۴۰ سال به تازگی در خارج از ایران منتشر شده است.

در آستانه انقلاب مشروطه، کسانی از خارج از ایران روشنگری جامعه ایرانی را در صدر برنامه های خود دارند. حاج زین العابدین مراغه ای در سیاحتنامه ابراهیم بیگ، خرافات مذهبی را در برابر خردگرایی غربی قرار می دهد و همگان را به تفکر وا می دارد. عبدالرحیم طالبوف تبریزی در کتاب احمد یا مسالک المحسنین توده های مردم بویژه جوانان را به کسب دانش مدرن تشویق می کند.

در گرماگرم نهضت مشروطه نشریه ملانصرالدین به مدیریت جلیل محمدقلی زاده و همکاری علی اکبر صابر، عظیم عظیم زاده و علی اکبر دهخدا در قفقاز منتشر می شود. جلیل محمد قلی زاده در نخستین شماره این روزنامه می نویسد ملت مسلمان بیا و خودت را در آئینه ملانصرالدین ببین!

از دیگر روشنگران این عصر میرزا حبیب اصفهانی است که «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» اثر جیمز موریه را به فارسی برمی گرداند و مطالبی را به آن می افزاید که در روشنگری به راستی حیرت انگیز است.

میرزا آقاخان کرمانی نیز در کتاب «رضوان» شاه و شیخ، مذهب و خرافات، ریاکاری و خمودگی را با شلاق طنز فرو می کوبد. از دیگر تلاش های روشنگرانه و آزادیخواهانه ی این دوران انتشار روزنامه ی صور اسرافیل است که سوگمندانه با اعدام میرزاجهانگیرخان شیرازی در باغشاه و کشته شدن سید جمال الدین اصفهانی در حین فرار و تبعید دهخدا به فرانسه به شکست می انجامد.

دریغ که پیوند ارتجاع دینی و استبداد سلطنتی انقلاب مشروطیت را به شکست می کشاند. فیلسوفان و روشنگران عصر مشروطه آرزوی جدایی دین از دولت را به گور می برند. شیعی گری خود را بر قانون اساسی تحمیل می کند ـ بختکی که تا به امروز خود را بر جامعه ی ایران تحمیل کرده است.

نکته واپسین این که سی، چهل، پنجاه سال یا حتی بیشتر در زندگی یک ملت بزرگ چیزی به حساب نمی آید. در قرن بیست و یکمی که ما زندگی می کنیم دموکراسی، آزادی خواهی و حقوق بشر از خواستگاه های همه ی ملت هاست و این جنبش را در تمام کشورهای جهان سوم مشاهده می کنیم. مردم ایران ـ مانند دیگر انسان ها ـ دیر یا زود از این مغاک هولناک بیرون خواهند آمد. در جامعه امروز ایران یک جنبش عمیق حقوق سیاسی و مدنی در بین توده های مردم وجود دارد که در فرصت های مختلف چهره می نماید. باید با برقراری رابطه ی متقابل و دادوستد فرهنگی بین ایرانیان درون مرزی و برون مرزی این جنبش را به طور پیوسته توان تازه بخشید.

جباریت ریشه دار همواره بین روشنفکر مردمی و مردم جدایی افکنده است. از این رو، تجددخواهی، روشنگری و خرد نقاد کمتر راهی به سوی مردم کوچه و بازار داشته است. باید به یک کار بنیادی و درازمدت در مسیر ایجاد یک جنبش توده ای روشنگرانه فلسفی دست زد. هیچوقت به اندازه ی امروز ضرورت یک بحث همگانی در زمینه ی حقوق سیاسی و مدنی و ارتباط تنگاتنگ آن با حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وجود نداشته است.

لیکن هیچ برنامه ی روشنگرانه ای بدون مبارزه پیگیر، سرسختی و فداکاری مافوق انسانی میسر نیست. باید از وادی تیرگی به دیار روشنی نقب زد. باید امید را از دست نهشت. چه زیبا سروده است دونالی شاعر و طنزپرداز ساکن تورنتو:

دوباره جوشش می در ترانه می روید

دوباره آتش پاک مغانه می روید

دوباره بافه ی گیسویتان چمد بر دوش

دوباره گل غزل عاشقانه می روید

به باغ برگ خروج تبر اگر آرند

به نیم شاخه دوصد آشیانه می روید

به کشتزار چو آفت رسد زیان خیزد

ولی به لطف نَمی  باز دانه می روید

نهان ز چشم بداندیش در دل آن خاک

نهال نورس و نوپا شبانه می روید

حقیقتی است ولیکن به چیستان ماند

که سیل خانه برافکن ز خانه می روید

ز گـَند گلخن گــَندابه ی شکنجه گران بین

چه بویناک هوائی ددانه می روید

به جای خوشه ی گندم به جای سنبله ی جو

زکشتزار ددان تازیانه می روید

زمینه ساز بلا خود شدی چسان گوئی

چه فتنه ها که ز دور زمانه می روید

سرای کهنه چو صاحب سرا رها سازد

برای محو بنا موریانه می روید

چو دست تربیت باغبان زکار افتد

گیاه هرزه کران تا کرانه می روید

به سوک سرمدی ما گروه خانه بدوشان

ز دست درزی غم سوکنامه می روید

شگفت نایدم ار در دیار سجده فروشان

برای سودن سر آستانه می روید

چو کار خلق به خیل دعا نویس افتد

فسون و دمدمه سحر و فسانه می روید

تو دامن طلب از کف مهل تلاش آغاز

کز این درخت کهن بس جوانه می روید

تو برگزین ره و بردارگام آغازین

که در مسیر هدف همگنانه می روید

تو پاک باش که درکارگاه صرافان

برای سکه ی زر پشتوانه می روید

برقص بر سر آتش سپند سان هرگز

مریز اشک کز آتش زبانه می روید

دگر کسی نکشد زحمت خمار مدام

زلال چشمه ی می جاودانه می روید

تورنتو/۸ اکتبر۲۰۱۳

بخش پیشین را اینجا بخوانید