Mohsen-Daraee

شاید ما ایرانی ها امروز سلامتی بدنی را بزرگترین نعمت خداوند بدانیم اما باید بگویم ایرانیان دیروز بزرگترین نعمت خداوند را به انسان خرد می دانستند. آنها خرد را حتی برتر از عدل و داد می دانستند. خرد یعنی دانش، یعنی روشن اندیشی و نیک کرداری و بنابراین یک خردمند هرچه نداشته باشد سلامت روان خواهد داشت و در ایرانی آنچه می میرد تن است و آنچه جاوید است روان سالم است.

من یک ایرانی‌ هستم و این برای من یک افتخار است با این که فرهنگ و تمدن ما در این روزها تیکه و پاره شده است روزی  تا چشم کار می‌کرده، نقشه ایران بوده است، اما اکنون چیزی به جز یک گربه ترسو از آن نمانده است. روزی  بود که ما در تمام دنیا آقائی می کردیم، ‌اما این تحریم ها جان ما را به لبهایمان رسانده است و در آن زمان هر کسی‌ از هر دسته‌ای حرف زدن را حق مسلم خود می‌دانست، اما حالا حق مسلم ما انرژی هسته‌ای شده است.

مشکل ما در واقع سیاسی نیست، باید همه این را بدانند که چه در گذشته و چه حالا، خود ما خواستیم که هر کسی‌ بالا رفته و روی تخت حکومت نشسته است و روح مردم ایران در قهرمان پروری اسیر است و عادت کرده ایم یک نفر دیگر دست ما را بگیرد و او را بت کنیم و بپرستیم و آن قدر محو او شویم که یادمان برود که خودمان که هستیم و او را آن قدر بزرگ کنیم و بالا ببریم و به دنبالش خوشحالی‌ کنیم و با اولین اشتباهی‌ که از او سر زد زیر پای او را خالی‌ کنیم.

در گذشته برای ما ایرانی‌‌ها خواندن و نوشتن ارزش بود، اما حالا همه در کنج بی‌ خیالی هستیم و نمی‌‌دانیم در بی‌ عدالتی، بی‌ تفاوتی‌ عین جرم است و فقط دستهایمان را بالا برده ایم و هر جمعه منتظر معجزه‌ای بوده‌ایم و آن هایی که می‌‌فهمند در انفرادی لب به غذا نمی‌زنند و بقیه همه به دنبال خرید مرغ ارزن هستند و خودشان را به نفهمی زده اند و سر مردم هم با قیمت سکه و دلار گرم شده است و تمام دردمان گیر دادن به مو و لباس ما شده است و اگر کمی‌ گیر و دار کم شود فکر می‌کنیم ایران گلستان شده است.

اینان درخت همت جوانان را کلا از ریشه کنده اند و سبز و بنفش و قرمز همه بازی رنگها و حکومت است و ما را به هم نمی رساند و آغاز جنگ است و هر چی‌ به جان هم بیفتیم، در انتها به نفع حکومت تمام می شود و همیشه پایه‌های استبداد بر روی جدایی مردم بنا می شود.

بار دیگر بهمن آمد، با باری از خجلت و شرمساری در اوراق ثبت شده تاریخی که لکه ننگی بر دامان تقویم بشری، نقش داد که به تدریج در طی سی و پنج سال عمر وقاحت بار و ننگین انقلاب نامشروع و نامعقول، تمامی پهنه ایران غارت شده را به سیاهی کشاند، “دهه مبارکه ی فجر”، روضه ی مظلومیت ملتی است که چوب خداباوری خود را می خورند، این دهه تجلیگاه مرثیه‌ای می باشد که کفاره تعهدات وجدانی ایرانیانی است که پایبند معنویت و شریعت بودند و چنان با اهرم دین، نقره داغ شدند که تا نسلهای بعدی، خبری از اسلام خواهی نخواهد بود. نظام شاهنشاهی، جامعه را از دیانت، اشباع کرد و عشق به اهل بیت را در وجود مردم، چنان مشتعل نمود که همه چیزشان را به پای مرجعیت شیعه گذاشتند و دینداری را هزینه هوا و هوس روحانیون دنیاطلب آخرت فروش نمودند که باعث سقوط ارزشهای مذهبی شد و اکنون مذهب حکومتی، دل ها را از ارادت به پیشوایان حقه، خالی نموده و جایش را به نفرت و کینه و بغض از هر چه که رنگ و بوی اسلامی دارد، داده است. در پس دروغ های مکرر ملاهای ولایی و القائات ناچسب رسانه‌های امنیتی، کشوری داریم مالامال از معضلات و مشکلات لاینحل که مثلش را کسی ندیده و مانندش در هیچ کجای عالم مشاهده نشده است.

امروز، دارو دسته ی رژیم خودکامه، جشن انقلاب می گیرند و بر سفره ی چرب و بستر نرم و جیبهای پر خود می رقصند و روی اجساد رعیت بی‌گناه و له شده، پای کوبی می کنند. مخارجی که برای برگزاری مراسمهای تاجگذاری ولایت فقیه، می گردد و برنامه هایی که برای جشنهای انقلاب می شود، همراه با تأمین نیروهای راهپیمایی آن، خنجری است که هر سال بر پیکر ایرانی نگون بخت و فریب خورده، وارد می شود. اینک از جهانیان می پرسم، آیا با راهپیمایی بیست و دوم بهمن، مشروعیت و مقبولیت این رژیم تأیید می گردد؟ آیا همه آنهایی که در تهران و شهرستانها به خیابانها می آیند، مجموعه هفتاد و هفت میلیون نفوس ایرانند؟

حکام نامرد و جلاد می گویند، تمامی رعایای این مملکت، هوادار و پیرو و دوستدار انقلابند! و ما می گوییم، اکثریت قاطع فرزندان این مرز و بوم، مخالف اسلام سیاسی و معاند این نظامند. دلیل ما، آخرین فراخوانی بود که در نهم دی در تأیید والی خویش و در محکومیت آزادیخواهان دربند، انجام دادند، و می خواستند رأی اعدام را برای معترضین به دیکتاتوری آخوندی، به نام ملت به جریان بیندازند، اما در اجتماع تهران، در میدان فلسطین، آنقدر با بی‌اعتنایی مردم روبرو شده بودند که یکی از چهره‌های ممتاز قتل و غارت، سردار نقدی، سخنران آن گردهمایی، از بیم بی‌آبرویی، از محل گریخت. چنانچه هیئت حاکمه نااهل و خداستیز، برخورد ایذایی نکند، ناباوران ولایت مطلقه و انقلاب و جمهوری کنونی، به خیابانها خواهند آمد تا دنیا به واقعیتهای پنهان در این کشور پی ببرد.

بعد از این انقلاب ننگین، ایران جایی شده است که کتابها در قفسه و آگاهی‌ در تبعید نگه داری می شود و به همین دلیل رمال از آینده و فالگیر از سرنوشت خبر می دهند و ما ایرانی‌‌ها به جای پیدا کردن راه اصلی‌ همیشه در فرعی‌ها به دنبال میانبر بوده ایم و به جای پیشرفت و بالا رفتن سعی‌ می‌کنیم، رقیب را پائین بکشیم و به جای حل مسئله، صورت مسئله را پاک می‌کنیم و دامن فرد دیگری خونی است اما مرده شور را خاک می‌کنیم و اگر با این اوضاع کسی‌ دنبال حقیقت باشد در پایان خسته می‌‌شود، زیرا شخصیتها به تگ لباس است و عقیده‌ها به حجم ریش و خیانت را ما کادو می‌کنیم و نام آن را صیغه می‌گذاریم و امکان تحصیل و پیشرفت برای زنان مثل سراب است و تمام کار آنها در درست کردن قورمه سبزی و رختخواب خلاصه می شود و مردان آنها سر ناموس کاری می کنند که طرف مقابل جفت می‌کند، اما زمانی‌ که مملکت غارت شود، تو روی غیرت توف می کنند و جمله به ما هیچ ارتباطی‌ ندارد، کلام اول همه شده است و همان چیزی که آنها می‌‌خواستند، توانسته اند از ما بسازند و همیشه لباس سیاه ماتم بر تن‌ داریم و بر سر و سینه خود و یا دیگران می‌زنیم و یادمان می رود اخلاق اصل دین است و دین بدون اخلاق مثل بودن فانوس در دست یک آدم کور می‌‌باشد و معلوم نیست با او به کجا می روی و همیشه تحمل تورم و گرانی برای ما ممکن بوده است و اگر کسی‌ جیب ما را بزند مشکلی‌ نیست، زیرا دست ما نیز در جیب فرد دیگری است و در کلّ اوضاع قمر در عقرب است و مملکت رو به فنا و نابودی است.

آنقدر منتظر و چشم به آسمان نشسته ایم که همه چیز از دستمان رفته و دیگر چیزی برایمان باقی‌ نمانده و هرچی‌ که بر سر ما آمد گفتند که حکمت خدا بوده، اما نگفتند که همت ما و حکمت او دو چیز متفاوت است و همه چیز را به دست تقدیر و هر کسی‌ که زور دارد سپرده ایم و به ما گفتند که درستش همین است و رها شدن از این وضعیت طول می‌کشد، اما نگفتند که رها شدن در یک لحظه است، که به خودمان بیائیم و تغییر را از خودمان شروع کنیم و من این را خوب می‌دانم که چه زجری بر سر این مرز و بوم آمده است و همه جهانیان باید بدانند که هیچ سیلی نیامده و چیزی را آب نبرده است و فقط این مملکت را خواب برده است.