شهروند افتخاری
با پاسپورتی جعلی
سرگردان فرودگاه های جهان بودم
مادرید
لندن
پاریس
آمستردام
…
در هر فرودگاهی منتظرم بودند،
خندان و مهربان
دو پلیس دمکرات.
به تکرار
دست بسته
پای بسته
رهایم می کردند،
در ساحل جزیره ای یونانی
“لیمنوس
ماکرونیسوس
آی استراتیس
ساموش”*
…
دیشب، تمام شب را سراسر
من و ماه و “دیک”
– سگِ تبعیدیانِ جزیزه ی لیمنوس-
گوش سپرده بودیم
به مرثیه خوانی “یانیس”
همراه با پارس “دیک” و
طنینِ تلخِ ناقوسی از دوردست.
در “پایانه”ی مرثیه بود که،
“تقویم تبعید”** ام مهر خورد و
شهروند افتخاری شدم.
ماه، رفته
دیک، خوابیده
من، بیدارم هنوز.
“ریتسوس”
نشسته بر صندلی سنگی اش
با سیگاری بر لب
نگاه دوخته به افق های دوردست.
۱۷ آوریل ۲۰۱۳
* جزیره هایی خالی از سکنه در یونان. بخشی از جزیزه ها، محصور با سیم خاردار و نگهبان های ژاندارم، تبعیدگاه های مبارزان یونانی بود، در زمان اشغال خاک یونان، توسط نازی ها و حکومت سرهنگان بر یونان. “یانیس ریتسوس” شاعر بزرگ یونانی، شش سال در این تبعیدگاه ها به سر برد.
**کتاب شعری از یانیس ریتسوس
بدرقه
ریل ها، از دو سو
کش آمده اند
سر در پی
قطاری که
تو، با آن رفته ای.
ریل ها، به دریا رسیده اند
در ایستگاه آخر.
نه قطاری می رود
نه قطاری می آید
علف ها،
کفش هایم را بغل کرده اند
در ایستگاهی متروکه.
گم کرده
درختی را افکندند
سایه
درخت اش را گم کرد.
راه افتاد
تمام کوهستان را
درخت به درخت
می پرسید:
شما درختی را ندیده اید
که سایه اش را
گم کرده باشد؟