دزدان رستگاری
ـ پائیزهای روح ـ
سبزینه و طراوت هر باغ و بوته را
در غارت شبانه ی خود
پاک می برند. (شفیعی کدکنی)
این نوشتار در پاسخ به پرسشی است که دیر زمانی است می خوانم، می شنوم و در خلوت خود به چالش با آن سرگرم هستم.
پرسش این است: شما که می دانید، شما که می خواهید و شما که می توانید مفید باشید شما که دغدغه های دگرگونی دارید و … چرا همراهی و همکاری نمی کنید؟ کناره گیری و همراه نبودن یعنی حس مسئولیت نداشتن و غیره و غیره…
و این پرسش از افراد بی شماری می شود. افرادی از تمام گروه های مختلف اجتماعی و طبقاتی با توانایی های متفاوت.
اما آیا همراهی نکردن با یک گروه، دسته یا سازمان و… نشان از بی مسئولیتی و بی تفاوتی دارد؟ یا ترس از گفت وگو و مجادله است؟ یا فرار از دچار کشمکش در خلوت خویش شدن؟!
و آیا در مرکز و “میانه ی میدان” بودن را باید به هر بهایی خرید؟!
آیا همرنگ دیگران شدن حتا اگر با اصول اخلاقی ما همراه نباشد و تنها به دلیل با “دیگران” بودن و داشتن به اصطلاح کنشی سیاسی و اجتماعی رواست؟
در دنیای کوچک مهاجرت و زیستن در کشورهای دموکرات و آزاد “هر دم از این باغ بری می رسد”، هر روز بر تجارب ما افزوده می شود، اما اگر این تجارب با منافع شخصی ما هم سو باشد، آن را خوب دانسته و به کار می بریم ولی در صورت تضاد با منافع شخصی مان، در گودال خاطرات روی هم تلنبارشان می کنیم!
گمان نمی کنم هیچ واژه ای به اندازه ی “دموکراسی” مورد ستم قرار گرفته باشد. با سپر دموکراسی و دموکراسی خواهی، منافع فردی و حقیرمان را به میدان می فرستیم. دیگر چه کسی قادر خواهد بود با این سپر انسانیت و بشردوستی، به ستیز یا حتا گفتگو و مجادله بنشیند؟!
تا صحبت از ارزش ها به میان آید، اخلاق در برابر سیاست رنگ می بازد و مهم تر، مسئولیت فردی به حاشیه رانده می شود.
آیا ما هر چه می کشیم از حکومت های دیکتاتوری است؟
یا آن چه می کشیم از “ما” می کشیم؟! “ما”هایی مفتون قدرت و منافع زودگذر شخصی، “ما”هایی با فریادهای دموکراسی و بشردوستی در زیر ماسک هایی از دیکتاتورهایی حقیر که حتا توان و شهامت اعلان دیکتاتور بودن را هم نداریم و تنها با فریب می توانیم تشنگی بی پایان و مزمن حقارت های درونی مان را سیراب کنیم، و هر چند صباحی گروهی و دسته ای را فریفته و به دور خود جمع می کنیم و هر کس با ما نباشد، بر ما خواهد بود!
زمانی که تایید می شویم آرام هستیم و منابع سودجویی مان را افشا نمی کنیم، اما روزی که انکار شدیم، خشم مان را یکسره فریاد زده و تمام آن چه را برده و گرفته ایم منکر می شویم! و خنده دار آن که نامش را “آزادی بیان”، “تمرین دموکراسی” و “دموکراسی” می گذاریم!
هرگز نمی پذیریم که آن ها که هر روز با رنگی از راه رسیده، رنگ می بازند قابل اعتماد نیستند! و اگر کسی رنگ عوض نکند، نامش را “دگم”، “بی مسئولیت” و ترسو می گذاریم!
اما حقیقت چیزی است دیگر، این گونه افراد، آن هایی هستند که ارزش هایشان برایشان محترم است و در خلوت خویش وجدانی آرام می خواهند ـ انگ بی مسئولیتی برایشان قابل تحمل تر است تا با خویشتن خویش در ستیز بودن.
آیا زمانی که در حلقه ای کوچک (یک رابطه ی دوستانه) به یکدیگر پشت می کنیم و بی رحمانه یکدیگر را حذف و گاه تا نابودی پیش می رویم، گناه، گناه حکومت دیکتاتوری است؟ حکومت ها ما را چنین ساخته اند و یا ما حکومت هایمان را ساخته و می سازیم؟
وسوسه شدن برای داخل بازی بودن، هرگز باری از مسئولیت و پاسخ به چرایی ها را کم نخواهد کرد.
حال ممکن است بپرسید چرا قضاوت می کنیم، نباید زیاد قضاوت کرد و همراهی مسئولیتی سیاسی و اجتماعی است و زاده ی زمان.
آیا قضاوت نکردن، معنایش این نیست که هیچکس مسئولیت ندارد؟!
و آیا باید تمام گناه را بر گردن زمان و جبر ناشی از آن گذاشت؟!
در واقع همان کاری را انجام دهیم که سال هاست انجام داده ایم و گناهکار اصلی زمان و شرایط و کم اختیاری “ما” بوده!
آیا زمان و جبر زمان، همان گناه جمعی نیست؟ و آیا گناه جمعی کم هزینه تر از گناه فردی است؟ و آیا گناه جمعی، پله های بالا رونده ی یک حکومت دیکتاتوری را نمی سازند؟
آیا زمانی که قضاوت نمی کنیم، در واقع پاسخ گو نبودن به “مسئولیت ما” و “گناه ما” نیست؟!
به آسانی از واژه های، شرایط زمانی، سیاست ائتلاف، منافع ملی و اجتماعی…. سوءاستفاده کرده و ارزش های اخلاقی را در آستانشان قربانی می کنیم.
اگر هر یک از ما، در خلوت خود نیندیشد، آرام آرام حس داوری را از دست خواهیم داد و فقدان حس داوری، فقدان آدمیت است و فقدان آدمیت و اخلاق انسانی، هیچ اجتماع و جامعه ای را به سوی دموکراسی و احترام به حقوق بشر نخواهد برد.
انسان، انسانیتش در این است که بدون توجه به منافع شخصی، داوری کند و تصمیم بگیرد.
مسئولیت سیاسی نمی تواند بر مسئولیت فردی و شخصی سرپوش بگذارد. ما باید پاسخگو باشیم، نمی توانیم بگوییم من مسئول نیستم، چون نمی دانستم، چون آن ها گفتند، آن ها نوشتند و آن ها خواستند، مسئول نیستم چون بین بد و بدتر، بد را انتخاب کردم و به انتظار فردا نشستم، اما مسئولیت فردی و وجدان شخصی ما چه می گوید و چه خواهد گفت؟
اگر ما بتوانیم به وجدان انسانی خود پاسخ اخلاقی بدهیم، آن گاه به مسئولیت فردی خود عمل کرده ایم ـ هم گامی با “بد” به هیچ روی ما را غیرمسئول نمی کند حتا اگر “خوبی” وجود نداشته باشد، به ویژه در اجتماعی که دموکراسی و آزادی بیان وجود ندارد.
اگر قرار باشد با همرنگی با “بد” حتا در دموکراسی همراه شویم، پس تفاوت ما با درون مرزی ها چیست؟!
اگر قرار باشد اینجا هم سانسور عمل کند، آیا بهتر نیست از دیکتاتوری ها گله نداشته باشیم و به ناهنجاری فرهنگی خود بپردازیم؟!
تجربه ی همراهی با “بد” را بارها و بارها تجربه کرده ایم و بهتر نیست به تجارب تاریخی مان حرمت گذاشته و فراموششان نکنیم؟!
انتخاب “بد” در برابر “بدتر” و گروهی ناآگاه و صادق را به همراه خود کشیدن، نشان از سودای قدرت دارد و امتیاز و برتری دادن به مسئولیت سیاسی و ملی و نادیده گرفتن مسئولیت فردی در هیچ شرایطی اخلاقی نیست.
نباید از برچسب خوردن عدم مسئولیت سیاسی در هراس باشیم. مسئولیت فردی همیشه مقدم بر مسئولیت سیاسی است و اتهاماتی از این دست بازی با واژه های به ظاهر اخلاقی است.
ـ ما تا به خود متعهد نباشیم، چگونه می توانیم به ملتی متعهد باشیم؟!
ـ قرار نیست دیگران به نام “مسئولیت سیاسی” آرمانشهر ما را بسازند چون بر ما همان خواهد رفت که تا به حال رفته است.
اخلاق قابل خرید و فروش نیست حتا به نام مصالح ملی و سیاسی. خرید و فروش اخلاق مفهومی جز انحطاط و زوال اخلاق انسانی ندارد.
برای حس مسئولیت فردی و پای بند بودن به ارزش های اخلاقی خود، لزومی به سیاسی بودن یا دانستن فلان تئوری و بهمان ایدئولوژی سیاسی نیست. هر گاه تفکری و حرکتی، با ارزش های اخلاقی ما سازش نداشته باشد یعنی همرنگ نشدن و مسئول بودن.
زمانی که می بینیم حرکتی با “وجدان” فردی ما تضاد دارد باید کنار نشست حال دیگران چه نامی بر آن می گذارند مساله ی ما نیست، مساله ی ما، آرامش وجدان انسانی ماست و در خلوت خود شرمنده نبودن، و این آغاز اندیشیدن است و اندیشیدن در مفهوم تردید، سنجش، پرسش و نهایتاً انتخابی از روی مسئولیت و پاسخگو بودن به انتخاب مان در آینده است.
اندیشیدن تنها امتیاز انسانی ماست و باید تنها باور ما به نام یک “انسان” باشد.
نکاتی جالب در نوشته هست وهر کدام مقوله ایست جدا وقابل بررسی وتحقیق.
ظاهرن مقاله ، به پرسشی که سالهاست نویسنده را در جمع وخلوت به خود مشغول داشته است پاسخ
میدهد وآنهم اینست که دانستن ، خواستن وتوانستن مسئولیتی اجتماعی وسیاسی ای را ایجاب نمی کند.وبهتر است از این دنیا وشر وشورش کنار کشید وبه اندیشیدن که امتیاز انسان است مشغول شد.
برای جا انداختن این نقطه نظر خود از همان باورهای اخلاقی ای که روی آن تاکید دارد دمکراسی خواهان را نا خا لص می خواند وبر اساس باورهای عامیانه ی مردم سیاست را در برابر اخلاق قرار می دهد
من نمی دانم چرا نویسنده سالها در گشت وگذار برای یافتن چنین پاسخی بودهاست!؟
دنیا را سا لهاست پس از ریختن دیوار برلین خاکستر فرد گرائی و بی محلی به تشکیلات ومبارزه سیاسی فرا گرفته است و میدان ها را ، پهلوانان فردگرا اشغال کرده اند.رسانه های همه جاگیر جهانی سالهاست به پرسش مطروحه پاسخ گفته اند .
ما ایرانیان هم چون دروغ های شاخدار از حاکمانمان شنیدیم سیاست را بوسیدیم ودر عمل گذاشتیم کنارو
و اکثریت به فکر خویشند
و آنهاهم که می اندیشتد
باز هم در میزانی وسیع در فکر ریشند
تنها اقلیتی بسیار کوچکند که در فکر دریا هستند و شبها هم از رویای رسیدن به دریا خوابشان نمی برد
انسان می اندیشد
اما به چه ؟
اینجاست که مجبوریم میان اندیشه های انسانهم تمایز بگذاریم : اندیشه ای که به فکر خویش است ،
اند یشه ای که نژادو دین ومذهب وملت خود را با لاتر می داند
در مقابل
اندیشه ای که در خدمت به مردم به کار افتاده ،برای سعادت کل بشریت تلاش می کندوتاکید دارد بنی آدم
اعضای یکدیگرند
===================================================
تا شما چه اندیشید