داستان دنیا جور بدی خلافِ میلِ حرفِ شادی و شادمانی به میان کشیدن قد کشیده است. در روزگاری که آدمها در راه سفر تفریحی تکه تکه می شوند تا منفعت جماعتی جفت و جور شود، و یا بچه ها به جای اسباب تفریح، از آسمان بر سرشان بمب می بارد، حرف و حدیث شادی و زادروز چندان جایز به نظر نمی آید، اما چاره ای غیر از یادی از این روز که برای ما شهروندی ها اهمیت دارد هم نیست.
عمر نشریاتی که هنوز از حرمت این حرفه به تمام دور نشده باشند، در ایران و بیرون از ایران، چندان طولانی نیست. هنوز از خبر تعطیلی کیهان لندن زمان زیادی نگذشته بود که خبر آمد آرش هم رفت، و پرویز عزیز قلیچ خانی عطای کاری پر بار و بسیار پر زحمت را به لقایش بخشید تا ما مردم به لیست بلند بالای مطبوعات مرده در غربت، یکی دیگر را هم اضافه کنیم.
روزگار رسانه ها در هر دو غربت میهن و بیرون میهن روزگار بدی است. در میهن تیغ تیز سانسور برگلوی روزنامه ها و مجله ها بخت انجام کار درست و حرفه ای را از آن ها گرفته است، و در غربت هم تیغ برّان مشکلات اقتصادی اگر نه به آن تیزی اما به میزان زیادی برّان، روزنامه نگارانِ با دغدغه ی حرمت این حرفه را در منگنه ی خفه کننده خود دارد.
ما فارسی خوانان غربت نشین و مخالف رژیم کنونی با جمعیتی نزدیک به پنج میلیون تن هنگام که تیراژ کتابمان بشود، در بهترین صورتش، ۵۰۰ نسخه و همین تیراژ اندک هم بخت فروشش ناچیز باشد، از جمهوری اسلامی و مردم زیر تیغ سانسور و سرکوب او دیگر چه انتظاری می توان داشت.
این ها را برای نصیحت و موعظه ی ملایانه نیست که می نویسم، می خواهم از درد بزرگ فرهنگی حرف و حدیث کنم که اگر حافظ و فردوسی هم در میان ایرانیان جهان زبان فارسی در سراسر گیتی می زیستند، بی گمان به جای شاهنامه و دیوان حافظ که این همه فخرشان را می فروشیم، دو ایرانی داشتیم به نام های ابوالقاسم و شمس الدین محمد که پیتزا دلیوری می کردند و هیچ کس از بلایی که داشت بر سر فرهنگ ایران نازل می شد، ککش نمی گزید.
انتشار نشریه ای که بیش از محاسبه ی دخل و خرج خود، به امر فکر و فرهنگ هم نظر کند، در جامعه با نگاهی این چنینی به فرهنگ کار آسانی نخواهد بود. و این در حالی ست که ثروت ایرانیان غربت نشین سر به میلیاردها دلار می زند و جرعه ای از این دریا می تواند فرهنگ و فکر در حال نابودی ما را ناجی شود. طنز روزگار این است که هر چند وقت یک بار یکی از این شمع های کم جان امر اندیشه و فرهنگ می میرد و هیچ برنامه ای هم برای جایگزینی در دستور کار نیست!
به همین دلیل است که دوام نزدیک به یک چهارم قرنی شهروند بی آن که از پشتیبانی هیچ دولت و قدرت و کس و کسانی از صاحبان ثروت و مکنت بهره مند باشد، و تنها به اتکای ایرانیان این شهر و کار و کسب هایی که گاه خود هم با سختی کار و روزگار دست و پنجه نرم کرده و می کنند، اما دانسته اند که کمکشان مانع از خاموش شدن همین اندک کورسوی اندیشه و آرمان و فرهنگ خواهد شد، مثالی است از رفتار خلاف عادتی که ایرانیان تورنتو از خود نشان داده اند. شاید به همین دلیل است که ایرانیان شهرها و کشورهای دیگر شهر ما را فرهنگی ترین شهر ایرانی نشین جهان ایرانی می دانند!
در آستانه ی ۲۴ سالگی شهروند، اگر به جای شادی دارم این سخنان را می نویسم برای این است که ما هر چه کرده ایم و یا می کنیم دستکم به ادعای آزادی و آبادی ایران بوده است. اگر در این آرزو حس همدلی و همرایی داریم، و می دانیم این امر بدون پایه و مایه ی فکری و فرهنگی شدنی نیست، باید در این باره بسیار جدی تر و پر جلوه تر از آنچه تاکنون بوده ایم عمل کنیم.
اگر جلال الدین مولوی در ترکیه به کار گِل گرفته شده بود، و دیوان شمس و مثنوی در گنجینه ی زبان فارسی به وجود نمی آمد، لابد دیگر دلیلی برای مشاجره میان ما و هم زبانان افغان و همسایگان ترکمان وجود نمی داشت، و هیچکس خبر نمی شد که مولوی نامی در قونیه داشته خشت مالی می کرده و ترک ها و ایرانیان عین خیالشان نبوده است.
ما ایرانیان دارنده ی ثروت و مکنت برای امر فرهنگ که تنها دست آورد ماندگار انسانی در طول تاریخ است، چه کوشش هایی کرده ایم؟
چه کسی از حاکمان زمان مولوی و فردوسی و نظامی و حافظ همانقدر خاطره و عاطفه و اطلاع دارد که از این بزرگواران؟
از ثروت و سرمایه میلیونی و میلیاردی ایرانیان چند دهه و سده ی دیگر چه بر جا خواهد ماند غیر همین کوشش های فکری و فرهنگی که این روزها در نظر دارندگان ثروت پشیزی ارزش ندارد؟
در حالی که برخی از بزرگترین نویسندگان و اندیشمندان ایرانی از نان شب خویش عاجز هستند و دیگرانی برای حفظ آبروی خویش در روزهای پایانی زندگی خویش پلاستیک بر سر کشیدند تا راه نفسی را که به زحمت انداخته بودشان ببندند، کدام ایرانی دارای مال و منال شمارش ناشدنی خم به ابرو آورد و دستکم کاری کرد که این فجایع تکرار نشود؟
روزگار اهالی فکر و فرهنگ هم در ایران و هم در بیرون ایران به دلیل کم حرمتی ما مردم به این امر مهم در بدترین شرایط در این سال ها سپری شده است. منِ کم خبر از این دامنه ی دراز، دستکم شاهد ده ها نمونه اش بوده ام، و شوربختانه هنوز هم هستم، و با این که کوشش کرده ام و دیگران هم بی گمان سعی خویش کرده اند که شاید راهی برای برون رفت از این درد دامنگیر ما بیابند، هر بار کمتر از بار پیش توفیق نصیبشان شده است.
ما مردم را چه می شود؟ حساب های پر و پیمان امروز ما کدام درد ایران و ایرانیان را در فردای تاریخ مان درمان خواهد بود؟ چه کسی پاسخ فردوسی ها و نظامی ها و حافظ های قربانی شده در تبعید را به تاریخِ در راه ایران خواهد داد!
اگر ایرانیان تنها ماهی یک دلار به امر فرهنگ و فکر کمک می کردند ما همه سال در حساب ایران دستکم ۶۰ میلیون دلار می داشتیم و مشکلی نبود که در راه فکر و فرهنگ ما باشد و نشود از سر راه برش داشت.
افسوس که ما مردم نگاهمان به چشم انداز تاریخی و منفعت ملی و موهبتی که از این راه می تواند نصیب مان کند، نیست.
برای این که چراغ های فکر و فرهنگ در جهان زبان فارسی از این که هست کم سو تر نشود، بیایید کاری کنیم که تاریخ از ما در این سال های غربت و مهاجرت چنان که شایسته مان است و به درد ایران آزاد و آباد فردا هم بخورد یاد کند!
از نویسندگان، هنرمندان و همکاران شهروند که در این دو دهه و نیم در کنار نشریه ی خودشان بودند و به وظیفه ملی و مردمی خویش چنان که شایسته ی آن است عمل کردند و با همه ی کمبودها و نبودها ساختند، سپاس بسیار دارم و امیدوارم با همت حمایت کنندگان کنونی شهروند و افزایش دامنه ی این پشتیبانی به هموطنان دیگر، شهروند روزی را شاهد باشد که در پیوند با هیچ اهل قلم و اندیشه ای شرمنده و خجل نباشد.
اگر فرهنگ برای ما تنها کالایی نباشد که در هیچ حالی حاضر به پرداخت بها برای او نباشیم، بی گمان اوضاع فرهنگی و فرهنگیان و اندیشمندان ما، هم در درون کشور و هم در جهان پر گستره ی زبان فارسی بسیار بهتر از این خواهد شد. به امید آن روز!
جناب زرهی نازنین، رنجنامه شما را که به بهانه بیست وچهارمین سال انتشار شهروند نوشته اید برای دومین بار خواندم وبه یاد مصرع معروف رهی معیری افتادم که گفته است : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتراست.چنین نوشته ای در چنین روز وهفته ای ، باید سرشار از شادی وافتخار باشد اما آنچه از دل پردرد وذهن گرفتار شما ترواش کرده ،به تصویر کشیدن قطره ای از دریای بی فکری ما ایرانیان است . پای ادعا که پیش می آید خود را برترین مردمان روی زمین می دانیم ودم از هفت هزارسال پیشینه کشورمان می زنیم وبه داریوش وکورش مان می نازیم اما به گوشه وکنار جهان که نگاه می کنیم ، جزدرموارد استثنائی ، آنچه را که باید شایسته افتخارباشد، نمی بینیم .
برای رفتن به کنسرت های بی ارزش خوانندگان بازاری ،صد ها دلار به راحتی خرج می کنیم اما هنگام خرید یک مجله دوسه دلاری، به توجه به اینکه این مجله نتیجه اندیشیدن چه اندیشمندانی است ، مدتی فکر می کنیم و در ذهن مان چرتکه می اندازیم که این مجله چند صفحه ای به این قیمت می ارزد یا نه ؟! وچه زیبا نوشته اید که اگر سعدی وحافظ نیز در زمان ما می زیستند ، جز دلیوری کردن پیتزا راهی برای زیستن نمی یافتند.
می ترسم با توجه به دردی که درکلام ونوشته تان احساس می شود ، اگر بنویسم بیست وچهارمین سال انتشار شهروند را تبریک می گویم ،ازته دل بخندید و آنرا طعنه و طنز به حساب بیاورید ، با وجود این دل به دریا می زنم وبه جد ، پایمردی تان را درانتشار این نشریه فرهنگی از صمیم دل تبریک می گویم وبرایتان آرزوی موفقیت های بیشتر می کنم
آقای زرهی منهم به نوبه خود این تداوم فعالیت رسانه چاپی را به شما وخانم الماسی ودیگر دوستان شهروند تبریک میگویم وامیدوارم همچنان استوار به کار خود ادامه دهید
برخورد با واقعیات نیاز به جسارت دارد، و اگر با صفا همراه باشد حاصلش عشق است که هدف نهائی زندگیست. راه و رهرو و مقصد همه بهانه اند. چه خوب است که بیست و چهارمین سال قدیمیترین نشریه کامیونیتی را به فال نیک گرفته و آغازی برای دگرگونی وبهبود ساختاری نشریات، شاه کلید ارتباطی کامیونیتی خود انگاریم. حمایت از نشریاتی را که در خط منافع کامیونیتی حرکت میکنند را وظیفه خود بدانیم. کیفیت را بر ضخامت و تعداد صفحات ارجحیت دهیم.
۱- با پرداخت یک دلار در ازای هر نشریه یا ۵۲ دلار در سال دست اندرکاران این نشریات را دلگرم سازیم و به آنها بگوئیم که ما خوانندگان کر و کور نیستیم.
۲- آگهی های خود را به نشریاتی دهیم که به فکر منافع کامیونیتی میباشند.
۳- به سرویس مشاغلی مراجعه کنیم که این نشریات را جهت آگهی های خود انتخاب کرده اند.
۴- مقالات این نشریات را در سوشیال مدیا لایک، کامنت و به اشتراک بگذاریم.
اقای صمیمی عزیز ممنون از محبت همیشگی شما!
امیر جان
شهروند در سایه ی دوستان هوشمند و همکاران نازنینی مانند شما ، بخت انجام این اندک از وظیفه بزرگی که بر عهده اش هست را پیدا کرده است. شما بویژه که هم از منظر معنوی و هم مادی از شهروند هیچوقت غافل نبوده اید، برای من و بی گمان شهروند و دیگر همکاران مایه ی دلگرمی جدی است!
زنده و پیروز باشید از این کار سخت روزنامه نگاری
برادر درود بر تو و ودرود بر نسرین و همه کسانى که نشریه شهروند را با چنگ و دندان از میان اینهمه ناهمواریها سربلند و گردن فراز به قله ى معرفت میکشانید و خم به ابرو نمى آرید. در این چند روزى که افسردگى روزگار غوغا بپا کرده و دل آزردگان زمانه را به زانو درآورده، همین نشریه شهروند است که شاید موازنه ایست تا نشان دهد هنوز دلهائى بى پرواى زر، کراهت زور و خشونت را از زیر کت و شلوار و کراوات صاحبان قدرت نمایان میکند، اگرچه کودکانى که با اسباب بازیهایشان تکه و پاره میشوند هرگز مزه زندگى را نخواهند چشید، ولى فریادشان از تک تک کلمات مجله شما با چشمهاى کنجکاو و نگران همنوا میشود و این همان موازنه ایست که لازمه زندگى ست تا نشان دهد که بى کسان هم کسانى را دارند