سحر دلیجانی نویسنده ی کتاب “بچه های درخت جاکارندا” (Children of the Jacaranda Tree) در زندان اوین به دنیا آمده است.
بیشتر و یا شاید تمامی کتاب هایی که درباره ی زندان های جمهوری اسلامی ایران و آنچه بر سر زندانیانش آمد، از زبان خود زندانیان و به صورت بیان خاطراتشان از درون زندان های متعدد ایران بوده است. “بچه های درخت جاکارندا” داستان زندگی خانواده های زندانیان است. والدین، خواهران، برادران و فرزندان کسانی که در زندان های رژیم جمهوری اسلامی شکنجه و اعدام شدند. این کتاب داستان رنج ها و تلاش های سه نسل است. پدرها و مادربزرگ هایی که مجبور می شوند در دوران کهنسالی با شرایط گرانی و جنگ نوه هایشان را بزرگ کنند. ماجرای “بچه های درخت جاکارندا” داستان عمه ها، عموها، دایی ها و خاله هایی است که زندگی خصوصی خودشان را فدا می کنند تا از فرزندان خواهران و برادرانشان که در زندان ها با شکنجه و مرگ دست و پنجه نرم می کنند، نگهداری کنند.
کتاب با ماجرای زایمان رنج آور زنی به نام آذر در زندان آغاز می شود که کودکش ندا را بعد از مدتی از او گرفته و به خانواده اش تحویل می دهند. کودکی که با ورودش به بند زنان، شور و شادی به دل زندانیان، حتی فیروزه که از توابین است، می اندازد.
در بخش دیگر کتاب، امیر در زندان است و همسرش مریم که حامله است به ملاقاتش می آید. در یکی از ملاقات های بعدی، امیر دستبندی را که با هسته های خرما درست کرده است در جیب دخترش شیدا می گذارد. امیر اعدام می شود و مریم ماجرای مرگ امیر و کشتار بی رحمانه ی زندانیان در سال ۱۳۶۷ را از شیدا پنهان می کند. رنج از دست دادن امیر راز مرگ او را برای مریم آنچنان مقدس می کند که تصمیم می گیرد این راز و این رنج مقدس را از شیدا برای همیشه پنهان کند. سالها بعد در لیستی که از قربانیان کشتار بی رحمانه ی سال ۱۳۶۷ منتشر می شود، شیدا نام پدر خود را می بیند و آنقدر اصرار می کند که مریم بالاخره مجبور می شود ماجرای مرگ پدر، کشتارها و گورهای دسته جمعی را برای شیدا بازگوید. سپس دستبند ساخته شده از هسته های خرما را به شیدا می دهد.
سحر دلیجانی این قسمت را با این جمله به پایان می رساند:”گویی بالاخره پدرش او را در آغوش می گیرد”.
سیمین و پریسا خواهرانِ زندانی لیلا هستند که فرزندانشان فروغ، سارا، و امید در خانه ی پدر و مادربزرگ و با کمک و فداکاری خاله لیلا بزرگ می شوند. معشوق لیلا، احمد، ویزا گرفته تا به خارج از کشور برود و از لیلا تقاضا می کند که با او برود، اما خاله لیلا با همه عشقی که به احمد دارد نمی تواند بچه های خواهرانش را که والدینشان در زندان هستند با مادر و پدر بزرگ تنها بگذارد. خاله لیلا با خوشبختی و زندگی زناشویی و مادر شدن برای همیشه وداع می گوید.
پدر فروغ اعدام می شود. فروغ با مادرش و همسر او به خارج از کشور می روند. ندا فرزند آذر هم با مادر و پدرش به خارج از کشور می روند. سالها بعد این بچه ها بزرگ شده به ایران بازمی گردند تا خانه ای را که در کودکی در آن بزرگ شده اند و درخت جاکارندای آن را بازیابند. خانه ای که سه نسل را همچون شاخه های درخت جاکارندا به ریشه ای در خاک ایران وصل می کند.
ندا به پسری به اسم رضا علاقمند می شود که خواهرش در جریان مبارزات جنبش سبز مورد حمله قرار گرفته است و فرزند به دنیا نیامده اش را به دلیل ضربه های وحشیانه پاسداران از دست داده است. ندا برای رضا تعریف می کند که در زندان به دنیا آمده است و رضا برای ندا تعریف می کند که پدرش یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران بوده است و چون سپاه پاسداران از هدف اصلی خودش که حفظ انقلاب بوده است، دور شده است، پدرش از سپاه و از سیاست کناره گیری می کند. وقتی اعتراضات جنبش سبز شروع می شود، پدرش پس از سالها دوباره فعال می شود و به موج اعتراضات می پیوندد. ندا با شنیدن اینکه پدر رضا یکی از بنیانگذاران همان دسته ای است که پدر و مادرش را زندانی و شکنجه کرده اند و جانیان کشتار سال ۱۳۶۷ هستند در دلش آشوبی به پا می شود ولی در نهایت در چشم های رضا همان چیزی را می بیند که در چشم های پدر و مادرش دیده است. برای مادرش و خواهر رضا اشک می ریزد. سپس دست در دست رضا امید دارد که به سوی درخت جاکارندا پیش بروند، درختی که ریشه اش در خانه ی پدر و مادربزرگ است و شاخه هایش مملو از گل های صورتی خوشبو و زیباست.
این کتاب در نوع خود کار بدیعی است که خواننده را با مسائل و دیدگاه های نسل جوان ایرانی داخل و خارج کشور آشنا می کند.
زبان کتاب بسیار قوی است و گواه تسلط خانم سحر دلیجانی به هر دو زبان فارسی و انگلیسی است. استعاره های شاعرانه و تصویرپردازی های قوی به زیبایی کلام محکم و گویای کتاب می افزاید. توالی بخش های کتاب بسیار دقیق انتخاب شده اند. هرچند قطعه ای که مربوط به دو نفر است که فقط با ضمیرهای مؤنث و مذکر سوم شخص فرد خطاب می شوند در این توالی در جایگاه درستی قرار نمی گیرد. شاید اگر این قطعه در آغاز کتاب یا قبل از ماجرای مریم و امیر قرار می گرفت گویاتر و بهتر می بود.
فرزندان زندانیان هرکدام دارای شخصیت، توانایی، و ناتوانایی های خاص خودشان هستند. از جمله دنیا فرزند فیروزه که از توابین بوده است، دختری است فهمیده که فرق هنر تصنعی و اصیل را به خوبی می فهمد و می داند که در ازدواجش با کیوان خوشبخت نیست، اما توانایی سروسامان دادن به زندگیش و تصمیم گیری ندارد.
در اینجا کار خانم دلیجانی به نظر کلیشه می آید. هیچ دلیلی وجود ندارد که فرزند یک تواب انسانی ضعیف و ناتوان در تصمیم گیری باشد. اگر دنیا به خاطر تواب بودن مادرش ضعیف است، پس رضا هم به خاطر اینکه پدرش یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران بوده است، نمی تواند مستقل و جدا از پدر باشد.
در پایان باید بگویم نگاه عاطفی، انسانی و امیدوار خانم دلیجانی شوری به زیبایی شکوفه های صورتی و شاخه های سبز درخت جاکارندا در دل خواننده برپا می کند.
*جاکارندا درختی است که در مناطق گرمسیر می روید و گل های آبی یا صورتی دارد. معنی این کلمه در فرهنگ واژگان فارسی یافت نمی شود.