روز دهم اکتبر ۲۰۱۴، کتاب “لولیتا” اثر ناباکوف به ترجمه اکرم پدرام نیا در مکان همیشگی کانون کتاب تورنتو رونمایی شد.
این کتاب پیش از این به صورت پاورقی در شهروند و سایت ادبی دوشنبه برای علاقه مندان منتشر می شده است، ولی بعد از مدتی چاپ هفتگی به دلیل تصمیم به چاپ اثر به صورت کتاب متوقف می شود تا این که کتاب در افغانستان چاپ می شود، در ایران توزیع می شود، به دست علاقه مندان و خواننده ها می رسد و با استقبال خوبی از طیف های مختلف خوانندگان، نویسندگان و مترجم ها روبه رو می شود. معرفی این کتاب در روز جمعه دهم اکتبر با حضور مترجم و جمعی از دوستداران ادبیات در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورث یورک برگزار شد.
اکرم پدرام نیا دانش آموخته دانشگاه علوم پزشکی ایران است و مدیریت پژوهشی دانشگاه مک مستر کانادا را بر عهده دارد. از او تاکنون جستارهای گوناگونی در زمینه های ادبی و پزشکی در رسانه ها و سایت های اینترنتی داخل و خارج از کشور منتشر شده است. تا کنون دو رمان از او به نام های “زیگورات” و “نفیر کویر” توسط نشر قطره منتشر شده است. او دو اثر پژوهشی به نام های “روانشناسی خواندن و ترویج کتابخوانی” و “روانشناسی نوجوان” در کارنامه خود دارد. کتاب های “گیلگمش” و “لولیتا” رمان هایی هستند که توسط او ترجمه و منتشر شده است.
معرفی مترجم را سپیده ارزنده از کانون کتاب تورنتو برعهده داشت.
پدرام نیا سخنان خود را با این جمله آغاز کرد که چه خوب است در این روزهایی که از هر گوشه و کنار اخبار بد به گوش ما می رسد می توان با ادبیات سرپا ماند. او سپس شعری از ادگار آلن پو، شاعر و نویسنده آمریکایی را برای جمع حاضر در سالن خواند. شعری بسیار لطیف که آلن پو آن را برای آنابلی خود سروده است و گویا خلق لولیتای ناباکوف وامدار این شعر بوده است. شعری که این چنین سروده شده است: “سال ها و سال ها پیش در کنار قلمرویی پادشاهی کنار دریا دخترکی می زیست که شاید شنیده باشید، آنابلی! این دخترک چیزی در سر نداشت جز این که عاشق من باشد و معشوق من. من کودکی بودم و او نیز کودکی. ما با عشقی عاشق هم بودیم که فرشته های بالدار بهشت به من و او غبطه می خوردند.”
پدرام نیا گفت: ناباکوف این قدر در این شعر شخم می زند که تا کمی پیش از چاپ کتاب و انتخاب اسم لولیتا برای آن، تصمیم داشته که اسم کتاب را “در قلمرو پادشاهی کنار دریا” بگذارد.
داستان کتاب لولیتا درباره پروفسور سی و هفت ساله ای است که به شکل یک اعتراف برای هیئت منصفه زندان روایت می شود. پروفسور داستان که هامبرت نام دارد، درست مثل شعر آلن پو در سن پانزده سالگی عاشق دخترکی مثل آنابلی در ریوریای فرانسه می شود. این عشق ناگهانی بزرگ می شود و رشد می کند، اما به دلیل مرگ دختر بر اثر بیماری حصبه سریع پایان می یابد. این عشق ناپایدار که عمر کوتاهی هم داشته در هامبرت می ماند و باعث می شود که او نتواند عاشق افرادی بالاتر از رده سنی معشوق نوجوانی خود بشود. همین موضوع باعث می شود که او یک ازدواج ناموفق داشته باشد. بیست و پنج سال می گذرد و او از دانشگاه های آمریکایی برای یک سری پروژه های تحقیقاتی به آمریکا دعوت می شود. منزلی از قبل برای او در نظر گرفته می شود تا اتاقی را در آن اجاره کند؛ منزلی که صاحب آن خانمی است به اسم شارلوت هیز. در این خانه دخترکی است که مادرش، شارلوت او را “لو” صدا می زند، در حالی که اسم او دلورس است و دالی صدایش می کنند. هامبرت اسم او را لولیتا می گذارد.
پدارم نیا درباره ویژگی های کتاب لولیتا گفت: این داستان ویژگی های خاص خود را دارد و به نوعی یک تراژدی طنزآلود است که بی شباهت به تراژدی های شکسپیر نیست. در کتاب تمام شخصیت ها می میرند که مرگ شخصیت ها بی ربط به راوی داستان نیست و از این نظر داستان را به تراژدی های شکسپیر نزدیک می کند. از سوی دیگر گریزهایی که ناباکوف به ادبیات قرون گذشته و افسانه های یونان باستان می زند این اثر را تا اندازه ای شبیه اولیس جیمز جویس می کند.
پدرام نیا سپس درباره ایده ترجمه و چاپ گفت: حدود شش، هفت سال پیش برای یک پروژه تحقیقاتی برای نوشتن رمان زیگورات به کتابخانه مرجع رفتم. کتابهایی را که نیاز داشتم از لابلای قفسه ها برداشتم، روی میزی گذاشتم و شروع به خواندن کردم تا این که چشمم افتاد به کتاب لولیتا که روی میز توسط فردی دیگر رها شده بود. کتاب را برداشتم و شروع به خواندن کردم، آنقدر محو اثر شده بودم که بیشتر وقت خودم را که باید برای تحقیق می گذاشتم، به خواندن لولیتا اختصاص دادم. وقتی از کتابخانه بیرون آمدم این سئوال در ذهنم بود که چرا تاکنون ترجمه دقیقی از لولیتا منتشر نشده است.
پدرام نیا گفت: من احترام زیادی برای ذبیح الله منصوری قائل هستم و هیچ کس نمی تواند زحمات او را نادیده بگیرد، اما آنچنان که خودش هم اعتراف کرده است، او این اثر را ترجمه نکرده است و بلکه آن را بازنویسی کرده. این موضوع باعث شد تا جرقه ای در ذهنم شکل بگیرد. جرقه ای که گذر زمان و روزمرگی ها و دیگر دغدغه ها باعث شد زیر تلی از خاکسترهای ذهنم مدفون شود. تا این که چاپ “لطیف است شب” اثر فیتز جرالد باعث شد که سئوال های متفاوتی از خواننده و دانشجوها به دستم برسد که چگونه می توانند ترجمه کتاب لولیتا را در اختیار داشته باشند. این اشتیاق ها باعث شد تا آن جرقه های زیر خاکستر شعله ور شود و من دست به ترجمه کتاب بزنم.
پدرام نیا درباره نحوه چاپ و انتشار کتاب گفت: به دلیل وجود سانسور در ایران از همان ابتدا فکر چاپ در ایران را از سرم بیرون کردم و برای این منظور فضای مجازی را مناسب دیدم. نتیجه این شد که این اثر هر هفته پنج شنبه ها در شهروند و سایت ادبی دوشنبه منتشر می شد. از همان آغاز پیام های متفاوتی از ناشرهای مختلف دریافت می کردم تا اینکه تصمیم گرفتم کتاب را در افغانستان که تیغ سانسور ندارد چاپ کنم. در نتیجه کتاب در افغانستان چاپ شد، وارد ایران شد، توزیع شد و در دسترس طیف عظیمی از خواننده ها و توده های مردم قرار گرفت.
پدرام نیا درباره سانسور و مقابله با آن گفت: دو گروه از انسان ها می بایست درباره سانسور تصمیم بگیرند؛ یک گروه نویسندگان و دیگری مترجمان. نویسنده ها آزادی بیشتری دارند که تصمیم بگیرند، یک خط یا یک فصل از کتاب آن ها سانسور شود ولی با این حال اثر در ایران منتشر شود، اما این سئوال پیش می آید که مترجم چقدر حق دارد و تا کجا می تواند پیش برود! برخی معتقدند که مترجم می بایست به سانسور تن دهد یا آنقدر سانسور را دور بزند که اثر در ایران منتشر شود. البته گروه دیگر هم هستند که معتقدند مترجم هیچ گونه حقی برای سانسور اثر ندارد و یکی از اصولی ترین کار مترجم امانت داری است.
پدرام نیا گفت: ترجمه کتاب لولیتا برای من تجربه بسیار خوبی بوده است. این راهی که ما آمدیم، تجربه کردیم و دانسته جلو آمدیم، نشان داد که می توان اثر را بدون سانسور ترجمه کرد و به دست خواننده رساند.
او سپس بخشی از داستان را برای افراد حاضر در سالن خواند. بخشی که پروفسور به آمریکا می آید و به خانه شارلوت هیز می رود و لولیتای خود را برای اولین بار می بیند.
بخش بعدی برنامه هم پرسش و پاسخ با حاضران و امضای کتاب برای دوستداران کتاب و نویسنده بود.
جلسه ی بعدی کانون کتاب تورنتو، جمعه ۱۴ نوامبر ۲۰۱۴ در همان مکان همیشگی درباره ی طنز در ایران است که سخنران آن آقای محمدتقی اسماعیلی (میرزاتقی خان) میهمان تورنتویی ها از آلمان است. با طنزهای میرزاتقی خان هر پنجشنبه در شهروند آشنا هستید و مطمئنا مایل بودید تا نویسنده ی این طنزها را از نزدیک ببینید و از او بشنوید. پس دیدار با دوستداران ادبیات و طنز در ۱۴ نوامبر ۲۰۱۴.