خانه پدری اندیشه های پدرسالار و اندیشه گذاران بی خانمان

 

«خانه ی پدری»: گوری که در آن زیبایی، جوانی، انرژی، زنانگی دفن می شود. نسل پشت نسل می گذرد و هنوز که هنوز است نه اهمیت اندیشه ی نو و جوان برتری می گیرد و نه وجه زنانه هستی با وجه مردانه در تعادل و تعامل.

این زنانگی و مردانگی فراتر از قوانین تبعیض آمیز جنسیتی می رود و زنان را از حقوق اولیه ی زیستی تا حقوق فرا روزمره در حوزه ی اندیشه نادیده می گیرد. جریان دم و بازدمی است که هر آن ما را درگیر می کند. زنانگی استعداد زایش و خلق است و استعداد حمایت و مادریست، در سینه داشتن اندیشه های نو و کرچ نشستن برای فردا، داشتن برنامه هایی فردایی و بخشیدن آن به جهان امروز، گستردن بال عشق است بر خانواده و همسایه و شهر، نرمش دم به دم در برابر هجوم دردها و رنج ها و تلاش برای تغییر و بهبود اوضاع با قوای عشق بی چشمداشت.

زنانگی هستی هر روز مورد هجوم و مدفون در زیرزمین ذهن امروزیست و آنچه باقیست وجه مردانه است. قدرت طلبی و اقتدارگرایی، گسترش قلمرو و میخ حضورت را محکمتر به دیوار زندگی کوبیدن و توانمندتر شدن و جولان دادن. در زن و مرد امروز چه خالیست جای لحظه ای تعمق، پذیرش و نرمش در برابر حضور اندیشه و هنر دیگری. اگرچه اهمیت شنیدن صدای دیگری در جامعه ی مدنی سالهاست به حوزه ی آگاهی قدم گذاشته، اما حضور در بازار جهانی مانع جدی تعمق است که افسار نه تنها اقتصاد را بلکه هنر و اندیشه و نوشتار را گاهی به بازارهای شرق دور، گاهی به جهان عرب، گاهی خاورمیانه و گاهی غرب دور می برد. گاهی به فرش های مهیج قرمز و گاهی به شال های سبز یا بنفش. تا کجا روغنی باشد و نانی. فیلم «خانه پدری» ساخته ی کیانوش عیاری سراغ گور مدفون در پستوی خانه های دور رفته. دختری نوجوان به جرم ناشناخته ای، شاید عاشقی یا کمی بازیگوشی به دست پدر و برادر ده دوازده ساله اش کشته و در زیرزمین خانه مدفون می شود. سه نسل می آید و هنوز نرفته است که استخوانها به بهانه ی کلنگی شدن خانه ی پدری از دل خاک بیرون می آید…

خانه ی پدری که حوض آبش و عطر درختان رطوبت رسیده اش زیر چتر آبی از شصت و شلنگ فواره ی خیال را به آسمان، شاخه های انجیرش شیرینی را به بهارخواب، گرمای خشت ها و سقف بلندش اندیشه را بلندا، اقاقی هایش سرت را مستی و تلالو آفتابش بر بته های اصیل قالی دلت را شوق می بخشید همان خانه ایست که در آن اندیشه های نو با قوانین پدرسالارانه تداخل داشته و نمی گذارد راهی به جهانی نو با اندیشمندی رنگین کمانی گشوده شود و صدای دیگری را همچنان در گور می کند.

این فراتر از نگاه تبعیض آمیز جنسیتی در جهانی ست که تغییر قانون و فرهنگش سالها کار و ایثار می طلبد. این شیوه ی اقتدارطلبانه که در تمام جنبه های زندگی امروز جاریست در اعماق هر شکلی از امپراتوری جای گرفته. چه امپراتوری اقتصاد، چه فرهنگ، چه هنر یا حتی در علم و اندیشه. تک قطبی گرایی امروز محصول جهانی شدن بازار و خواست قدرت و رخنه ی بازوان یک حزب، یک تیتر و یا یک شیوه ی هنری تا سطح شرکت های هیولایی و آسمانخراش های غرب و شرق ملتهب امروز و بازار فروش آثار هنریست.

در سکانس اول فیلم «خانه پدری» قتل زن جوانی با ضربه ای بر جمجمه که مسکن اندیشه است، دلنگران شدم که بازنمایی چنین صحنه ای بر پرده و به تماشای ادامه ی حیات قاتلان نشستن که نسل به نسل باقی اند و میزایند و می زیند و خیلی دیر می میرند شاید خشونت را عادی و ملموس کند. کیانوش عیاری در روایتش از خانه ی پدری و پدرسالاری مان هیچ تمایلی به طرح اندازی و فضاسازی وهم آلود مشابه دیگر فیلم های جنایی ندارد و به سادگی قصه را بازنمایی می کند. اما بعد از گذشت چند ماه از نمایش فیلم هنوز صدای خرد شدن جمجمه که توی سرم می پیچد همه ی آنچه در خط و نیم خط های بالا نوشته ام توی سرم پژواک می شود و تنم را می لرزاند.

شاید مخالفت گروه کوچکی با نمایش فیلم دال بر اینست که «خانه پدری» بی آنکه تم را به فرم رسانده باشد، با روایتی ساده از حادثه چنان فاجعه را بازنمایی می کند که جامعه ی پدرسالار تاب مواجهه با آن ندارد.

غروبی از غروب های بهار با او به گفت وشنود نشستم تا شاید به درکی فراتر برسم. همکاری او در این گفت وشنود سراسر فروتنانه و پر مهر بود.

***

مرضیه وفامهر: صاحب «خانه پدری» کیه؟

 کیانوش عیاری: (سکوت طولانی و نگاه به دور)… از اون سوالهایی ست که جوابش برام مشکله چون حقیقتا پرورده نشدم برای این جور فکر کردن. صاحب خانه ی پدری کیه؟… غافلگیر شدم. ببینم اگر تا آخر مصاحبه چیزی به ذهنم خطور کنه بهتون جواب میدم، واقعا نمی دونم الان چی باید بگم.

کیانوش عیاری در گفت وگو با مرضیه وفامهر

کیانوش عیاری در گفت وگو با مرضیه وفامهر

 

یعنی فیلم در مالکیت کی هست؟

  اگر عنوان بشه این فیلم تقدیم می شود به زنان، ممکنه ذهنیت های فمینیستی باور کنند که من به این نیت این فیلم را ساختم در حالیکه واقعا هدف این نبود. این یک یادگار تلخ سی و پنج …شش … هفت ساله هست، از پیش از انقلاب با من اومده، چند جا این را عنوان کردم. لازمه بگم؟

 

بله، چرا که نه.

  سال پنجاه و سه … چهار … پنج ….شش اتفاقی در اهواز میفته که من این خبر را در مجله اطلاعات جوانان اون سالها خوندم، هنوز اون مجله را دارم. دختری که به دلیل مسئله ای که یادم نیست زندان افتاده بود و آن روز که آزاد میشد از رییس زندان خواهش می کرد که آزادش نکنن چون می گفت پدرم مرا خواهد کشت. رییس زندان هم گفته بود ما که نمی تونیم شما رو نگه داریم، بایستی زندان را ترک کنی. ولی می بینه جلوی زندان دو سه تا ماشین ایستادن، پدر، برادرها، دایی، پسردایی ها، عمو، پسرعموها، همه اومدن با حالت های نامهربان. حدس میزنه که پیش بینی دختر درسته و میره با مردها صحبت می کنه. اونا میگن ما اومدیم او را پیش مادرش ببریم. خانواده، دختر را می برن. توی ماشین یک گونی روی سر و یک گونی روی پاهاش می کشن و اینها رو به هم می دوزن. دختر را بغل کشتارگاه اهواز میندازن تو رودخونه ی کارون، جایی که به دلیل خونآبه های کشتارگاه محل تجمع کوسه های کارون بود. دختر را در عرض چند لحظه کوسه ها می درند و این موضوع همراه من میاد تا سال ۱۳۸۹ که فیلم «خانه پدری» ساخته میشه. البته با شکل و شمایلی کاملا متفاوت ولی در طی این سی و اندی سال چند بار به سمت ساختن نه اون موضوع ولی شبیه آن رفتم. اولینش فیلمی بود به اسم جشن بزرگ که در سال ۱۳۶۴ می خواستم بسازمش که به دلیل فوت بازیگر اصلیم اسماعیل محمدی کار متوقف شد و نساختم. از طریق ارتباط با شهرداری اهواز ایده ی ساختن یک لونا پارک کوچک در جزیره ای نزدیک ساحل اهواز در رودخانه را دادم که ساخته هم شد، اما بعد از مرگ اسماعیل محمدی فیلم را نساختم. و چند بار دیگه در طی این مدت تغییر شکل داد ولی بن مایه ی همشون همون مطلبی بود که در روزنامه ی اطلاعات اهواز در جوونی خوندم.

 

شما تا حالا فکر نکردین به عنوان کارگردان، نویسنده یا کسی که سی، چهل سال به موضوعی فکر و روش کار کردید چقدر حق و حقوق دارید و چقدر مالک اثر هستید؟

  من سال هفتاد فیلم آبادانی ها رو ساختم. محصول دورانی بود که من دغدغه ی غم انگیزی داشتم. مردهایی که تا نیمه شب در خیابونا مسافرکشی می کنن و شغل دوم و سوم شون هست. چرا؟ انسان برای این همه شکنجه به دنیا نیومده. این دغدغه به تدریج تبدیل شد به یک غمباد، و من گمان می کنم اگر سال هفتاد فیلم آبادانی هارو نمی ساختم زیر این بار له می شدم و فرسایشی که پیدا کرده بودم تا قبل از ساختن فیلم آبادانی ها کاملا در ذهنم هست. همه چیز به نظرم تیره و تار بود، رنگی در تهران نبود، درکی از این موضوع نداشتم که چرا برای یک زندگی حداقلی باید انسان این همه شکنجه و این همه زجر تحمل کنه. فیلم که ساخته شد سبک شدم. «خانه پدری» هم چنین فرایندی رو طی می کنه. اگر ساخته نمی شد زیر بار این هم می موندم. مضامینی دارم که سالهای سال با من هستند ولی فرصت و مجالی برای اینکه به سمتش برم و سناریو بنویسم و فیلم بسازم به دست نیومده. مثل هر آدمی، تمام کوششم این هست که اون چیزهایی که روی دوش من سنگینی می کنه و بار عاطفی هست مطرح کنم و دیگران را توی سوالی که دارم سهیم کنم. الان سه تا موضوع دارم و هر سه آزارم میدن، چون جوابی ندارم. طرح سوال مثل این هست که برای سبکتر شدن خودت غم و غصه ات را با دیگران مطرح می کنی. منم فکر می کنم با ساختن فیلم آبادانی ها، با ساختن فیلم آنسوی آتش که برای من سوال بود: چرا در سرزمینی مثل خوزستان که چنین گنجی در اون نهفته است، در این پوسته هسته ی چنین فقر فراگیر و پر معنایی هست؟ و چرا سهم مردم خوزستان از اون همه ثروت بایستی به حداقل هایی ختم بشه؟ بنابرین فیلمی که من می سازم علاوه بر سبک شدن خودم سوالم را فراگیر هم می کنم. ممکنه جوابی هم عایدم نشه ولی به هر حال دغدغه و غمبادم را تقسیم کردم.

کیانوش عیاری پشت صحنه خانه پدری

کیانوش عیاری پشت صحنه خانه پدری

 

صرف ساختن فیلم شما سبک می شید یا مخاطب و نمایش فیلم هم اهمیت داره؟

  صددرصد مخاطب و نمایش اهمیت داره. در همین نمایش ده روزه ای که طی جشنواره فیلم فجر داشتیم حدود شصت نمایش هر فیلم داشته. تصورم این بود که حالا کسان دیگری باید این بهت را داشته باشند که آیا این انسان هست که برای باورهاش جمجمه ی دیگری را خرد می کنه؟ گاهی من فکر می کردم چرا باید تماشاچی نازپرورده باشه و با سهمگین بودن صحنه ی قتل روبرو نشه؟ اون هم بایستی مثل من مواجه بشه. اگرچه بعضی هم غر می زنن که چه لزومی داره اینقدر مستقیم و بی واسطه قتل نمایش داده بشه، اما به قول دوستی در خبرگزاری تسنیم این لحظه ی کوبش سنگ به جمجمه ی دختر مهمترین و حیاتی ترین صحنه ی «خانه پدری» ست.

 

من هم البته همینطور فکر می کنم. من وقتی فیلم شما رو دیدم در اون لحظه در جمجه ام احساس درد کردم که دو روز ادامه داشت. ولی مشکوک بودم نشون دادن این صحنه درسته یا نه؟ نکنه کشتن عادی سازی بشه چرا که چهار نسل بعد از قتل زندگی ادامه پیدا می کنه. در روایت شما روایت زندگی به نرمی ادامه پیدا می کنه. نه قاتلان زیر فشار وجدان بیمار میشن و نه خانه خانه ی خوفناکی به نظر می رسه. نورها روشن و شفاف، انگورهای سبز، کشمش میشن، نسیم و درخت و تاب. انگار نه انگار جمجمه ی زن جوانی رو تو گونی خرد کرده ان و انگار نه انگار اثر انگشت هاش در قالیچه هایی که ترمیم کرده باقی مونده، زن موظف بوده زودتر ترمیم قالیچه را تمام کند تا پدر زندگی او را تمام کنه. خیلی همه چیز راحت پیش میره. جز سه صحنه که آب از آب تکون می خوره. یکی مرگ ناگهانی مادر و دیگری کشف برادرزاده و در انتها سکته ی محتشم با بیرون آمدن استخوان های خواهر. و باز زندگی به راحتی می گذرد. محتشم مثل هر آدم دیگه ای در پیری با مرگ روبرو میشه و عقوبت و عذابی هم نمی بینه. در روایت شما چیزی مثل احساس گناه و عذاب وجدان وجود نداره. تلخ تر از دیدن صحنه ی قتل بر پرده اینست که قتلی که باورمند انجام می شود بسیار خطرناک تر از انواع دیگر است. دیدن و روبرویی با این موضوع بسی بهت انگیزترست. شاید شما برای همین فیلم را خیلی گزارشی و مستندوار روایت می کنید. از تمام تمهیدات برای روایتی پیچیده و روانکاوانه و خوفناک سازی و پلیسی بازی و معما و… دوری کرده اید. نور و دوربین و قصه همه خطی و ساده پیش می روند. با این همه بعد از سه ماه می بینم نه قتل و نه صحنه ی وقوعش بر پرده برایم عادی شده و نه موضوع از ذهنم بیرون میره. با اینکه به دلیل فعالیت مدنی و توجه به دشواری های زندگی زنان بسیاری از این حوادث را خوانده و شنیده بودم. سوال مهمی که فیلم دارد اینست که آیا کسی برای باورش می تواند دیگری را سرکوب کند و در گور کند؟ سرکوبگری و نگاه از بالا به پایین دستی ها در ما نهادینه است. نگاه پدرسالارانه، استادسالارانه، مادرسالارانه، پیشکسوت سالارانه، وووو، اصلا بگیم سه نقطه سالاری. نگاه هرمی داشتن در جامعه ی ما چنان نهادینه است که یادمون میره هر روز داریم خودمون یا کس دیگه ای رو سرکوب می کنیم و تعامل و تبادل اندیشه و شنیدن صدای دیگری در ما وجود نداره. سرکوب شدم پس سرکوب می کنم و دلم خنک میشه. حالا که این فیلم که ما را با معضل جدی مان روبرو می کنه فیلم هم سرکوب میشه. صاحب فیلم کیه؟ چرا فیلم نمایش داده نمی شه؟ مشکل کجاست؟

  سوال اول این بود که چه کسی صاحب این خانه است. اگر خانه اون دغدغه و مشکلات است صاحب خانه تماشاگران هستند که من دارم مسئله ی شخصیم را بهشون تعمیم میدم و عرضه می کنم. اونها باید ببینند تا ساخته شدن فیلم معنا پیدا کنه و صاحب خانه خانه اش را ببینه. اگر نمایش پیدا نکنه، معنا پیدا نمی کنه و من فیلم زیرخاکی نمی سازم که در آینده دیده بشه. البته هیچ فیلمی تا ابد پنهان نمی مونه، و دیده خواهد شد و اثرگذار خواهد بود. تردیدی نیست. بعضی مضامین مصرف روز دارن و بعضی ابدی ازلی هستند مثل «خانه پدری» با موضوع تنگ نظری و شکافی که بین جنسیتها موجود هست.

«خانه پدری» در مقطعی عرضه شد از جانب آقای سجادپور و آقای شمقدری محدود شد و به من ابلاغ میشد که فیلم مشکلاتی داره ولی امیدوارم در این دوران حل بشه چون صحبت از این هست که فضا بازتر شده. فیلم «خانه پدری» در جشنواره ی فجر نمایش داده شد و آسمون هم به زمین نیامد. بعضی نق زدند و پرسیدند آیا اینجا ایران بود؟ سوال مضحکی بود چون اخبار همین چند ماه اخیر در رسانه های ایران حیرت انگیز است. ۲۸ اردیبهشت روزنامه ی همشهری حادثه ی قتل دختری به دست پدر و مادرش در تهران را پوشش داده بود و یک ماه پیش در شادگان خوزستان مرد سی ساله ای برای انتقام از همسرش دو فرزند یک ساله اش را در اتاق خانه زنده به گور کرده بود و کشته بود که در تلویزیون ایران هم انعکاس داشت، اما در چنین شرایطی هم هنوز گشایشی برای نمایش خانه پدری نشده. مسئولان نیم نگاهی به این داشته باشن که اگر به گفته ی برخی تنگ نظران اینجا ایران نیست این فیلم آیا کم گویی نکرده، آیا کوتاهی نکرده برای آنچه که می خواست بگه. من اگر بخوام اتفاقی که در شادگان افتاده فراگیر کنم خواهند گفت چه لزومی داره به این اتفاقات نگاه کنی. چند روز پیش مشهد بودم تماشاگری در دانشگاه مشهد گفت مسئله ی مملکت ما قتل های خانوادگی نیست. گفتم مسلما تنها مسئله ی مملکت ما قتل های خانوادگی نیست، مسایل فراگیری مثل بیکاری، فقر، از دست رفتن کیفیت زندگی، اعتیاد اما موضوع «خانه پدری» مد روز نیست. این اتفاق که پدری دخترش را می کشه، نشانه ی بارز تنگ نظری ای هست که در اپیزودهای دیگر هم ادامه داره، کم رنگ تر ولی پر اهمیت تر میشه. چیزی که زندگی امروز ما رو تحت تاثیر قرار میده. تنگ نظری که ما از صبح تا شب با اون درگیر هستیم. مردی که خانه می خره میاد خبر میده بیایید ببینید، بدون آنکه زنان خانواده سهمی داشته باشند. قتل زن توسط پدر و برادر موضوع اصلی نیست، ضربه ایست برای اینکه تماشاچی اون زیر زمین را فراموش نکنه. مخوف بودن اون زیرزمین در طی این صد و پنج دقیقه جزء ضروریات فیلم هست.

کیانوش عیاری در پشت صحنه خانه پدری

کیانوش عیاری در پشت صحنه خانه پدری

 

فیلم از طرح اندازی، دکوپاژ پیچیده و طراحی نور و فضای توهم انگیز که ویژگی فضاهای جنایت خیز است پرهیز کرده. داشتن خانه ای مثل فضای «خانه پدری» جاییست که هنرمندها آرزوش را دارند و با نوستالژیای آن زندگی می کنند. حوضی و درختی و گل اناری و بهارخوابی. به هیچ وجه شما سراغ سنگین کردن فضا نرفتین. شخصیت های اصلی، پدر و برادر را مواجه با سنگینی در ذهن و رفتار نکردین. می شد این قصه را پلیسی، پیچیده و خوفناک روایت کنید.

  بله این گویش هدفم بود. سالهاست می خوام پیرایه ها را از کارم حذف کنم، در نور، تصویر، طراحی صدا، بازی ها، موسیقی. می خوام همه چیز فروتنانه در جهت حذف بزک ها باشه تا حتی لحظه ای تماشاگر را به سمت خودش نبره و از مسیر اصلی و تم اصلی دور نکنه. اگر همه چیز در خدمت تم اصلی باشه قاعدتا اثری از خودنمایی نباید باشه. مطمئن نیستم موفق شدم یا نه، چون بعد از اتمام کار، فیلم را با تمرکز و کامل ندیدم. شاید اگر ببینم متوجه بشم باید تمرین بیشتری داشته باشم که کوچکترین اثری از این بروز نمایش و خودنمایی تجربه و تکنیک وجود نداشته باشه. فیلم باید موضوعش را مطرح کنه و هر چیزی فراتر از موضوع، توازن و تعادل را بهم خواهد زد حتی اگر تماشاگر از دیدن آن لذت ببره. کارگردان کسی هست که مهمترین کارش حفظ این توازن و تعادل هست، به صورت کاملا اغراق آمیز، تا جایی که اتفاقاتی میفتاد که به جذابیت کار کمک می کرد، اما من با اندوه اون جذابیت را حذف می کردم تا اون چیز مهمتر را حفظ کنم …

 

اون چیه؟ مسیر اصلی چیه؟

  موضوع و مسئله ای که قرار هست به تماشاگر منتقل بشه. شما به خوبی اشاره کردید که فیلم می توانست پیچ و خم پلیسی داشته باشه. هدف «خانه پدری» این نبوده قتلی اتفاق بیفته و بر اساس یک مهندسی به اون قتل و عواقب و عوارضش بپردازه. دقیقا اشاره به این حرف خودم می کنم «خانه پدری» قتل و مخوف بودنش را نشون میده اما از اون فقط رسوباتش می مونه. این قتل فجیع ترین شکل تمام اون تنگ نظری هایی ست که در زندگی روزمره ی ما بسیار رخ میده و آنقدر چسبیده به ماست که حسش نمی کنیم.

 

چرا وارد روانکاوی شخصیت هایی که قتل را انجام می دن نشدین؟

  همیشه از طرح مسایل روانی و روانکاوانه در سینما فرار کردم. اصولا برای من فیلم هایی که در تاریخ سینما پر اهمیت هستند، اما تاکیدشون بر روانکاوی شخصیت هاست دلچسب نبوده.

نمایی از خانه پدری

نمایی از خانه پدری

 

چرا؟

  فکر می کنم انگار با بزرگنمایی روانکاوی ریشه های شکل گیری حوادث را کم بها می کنیم.

 

روانکاوی که به دنبال ریشه ی مسایل میره…

  در روانکاوی اغلب همه چیز قائم به شخص هست یا نهایتا خانواده. من از روانکاوی احتراز می کنم مگر شاید در یک فیلمی ضروری بشه، گرایش به روانکاوی ندارم. روانکاوی با ریشه یابی هاش عده ای از تماشاگران را جذب می کنه، اما در نهایت اون فضایی را که فیلم احتیاج داره تا به امر عام و جهانشمول تبدیل بشه محدود می کنه.

 

راستی اوایل گفتگو نگران بودید که خوانش فمینیستی از فیلم شما بشه. چرا؟ مگه فمینیست بودن چه اشکالی داره؟ منظورم باور به برتری زنان نیست. شخصا چون به ظلم ستیزی معتقدم و چون حقوق زنان در جهان بخصوص در شرق تضییع میشه بنابراین مدافع حقوق زنان هستم. همانطور که مدافع حقوق کودکان و و مدافع حقوق حیوانات و مدافع حقوق انسان هستم. به اندیشه برتر و مدنی اعتقاد دارم و این برتری اندیشه یعنی برابری انسانها در اندیشیدن فارغ از جنس و رنگ و زبان و نژاد و بازخوانی اندیشه ها.

  دو دهه قبل گفته میشد من در فیلم هام به جراحی جامعه می پردازم. من کهیر می زدم. مگه من جراحم. این حرفها کسی را که فعالیت هنری می کنه متوهم می کنه، امر بهش مشتبه می شه و ناخواسته درونش سرشار می شه از خودنمایی ها. فمینیسم هم از این مقوله هاست. به هیچ عنوان چنین نیتی پشت فیلم نبوده است. اما شما می توانید رگه هایی از آن را ببینید و با لجاجت و پنهان کاری من هم نمی شه واقعیت ها را کتمان کرد اما کوشش من این هست که این فیلم در معرض این اتهام نباشه که یک فیلم فمینیستیه. همیشه نگرانیم این هست که عناوین باعث تبختر و لوس شدن تولید کننده ی اثر هنری نشه. ترجیح می دم جراحی اجتماعی یا هر چیز دیگری توی فیلم موجود باشه و راجع بهش صحبت نکنیم که حداقل دامن به مشکلات زده نشه. طرح مسایل سیاسی در عرصه فیلم ایجاد فساد می کنه. تاکید بیش از حد بر مسایل سیاسی روز در نهایت میشه گوستاو گاوراس. ما وقتی جامعه ای را به درستی طرح می کنیم مگر اثر سیاست را در اون نمیشه حس کرد؟ سیاست مگر می تونه پشت جامعه دیده نشه؟ مگه میشه فیلمی را به درستی ساخت و مسئله ی زنان توش دیده نشه و استنباط های فمینیستی نشه؟ اینا موجود هست اما اجازه بدید از نگره ی مولف نباشه و از نگره ی مخاطب باشه.

در فیلم شما از مسئله ی زنان که عبور می کنم در لایه ای عمیق تر می رسم به فرزندکشی تاریخی، سهراب کشی، جوان کشی و این همان غده ایست که پدرسالاری آن را ایجاد می کند. من اتفاقا در جامعه ی خودمان این را دشواری بزرگتری میدانم. این درد شامل همه می شود. چه زنان و چه مردان. این گرایش به از بین بردن هر چیز تازه و جوان و نو. از کودکی سرکوب ما شروع میشه. در خانواده و در اجتماع. و بعد ناباوری به جوانان. باور بر این نیست که جوانان نیروی حیاتی و زاینده و پویا هستند. همچنان باور بر اینست که تکیه بایستی بر پیران و بزرگان باشه. کهنه گرایی و ستیز با جوانی و باز اشکال قانونی در این مورد وجود داره. قانون درباره ی پدری که فرزند می کشه مانند انواع دیگر قتل قصاص نیست بلکه پرداخت دیه است به اولیای دم. من با قصاص مخالفم، با تبعیض هم مخالفم. مالکیت مطلق پدر به فرزند وجود دارد. در روایت شما مادر فوت می کنه و بچه های دیگه همه تحت سلطه ی پدر هستند و پدر صاحب خون زن مقتول به دست خودش و اوتوریته ی پدر به عنوان راس هرم در خانواده که تمام نیم قرن عمرش ادامه داره. فیلم شما از کنار قانون گذشته و اون رو زیر سوال نبرده.

  ابدا.

کیانوش عیاری پشت صحنه فیلم خانه پدری

کیانوش عیاری پشت صحنه فیلم خانه پدری

 

شما واقف به این مسئله ی ستیز با جوانان بودید؟

  بله، من به طور طبیعی معتقدم فرزندان بایستی مخالف پدران باشن تا جامعه پویا باشه. اونها مسایل جدید دارند و نگاه جدید. پیشروترین پدرها هم نمی توانند همپای فرزندان باشند. این خوانش شما اگر نیت فیلم هم نبوده است، اما حسن کار هست. فیلم بایستی حرف خودش را با تمرکز بیان کنه اما این خوانش شما مورد نظر من نبوده.

 

از دشواری رابطه ی زن و مرد و از گره های کور رابطه ی پدر و فرزند که عبور کنیم به دردناکترین دشواری امروزمان می رسیم. مخالفت با هر چیز تازه ای، هر نوزاده ای، چه یک تکنولوژی تازه باشد، چه یک اندیشه ی تازه، چه یک اثر ادبی یا سیاق فلسفی. هر نوجویی و نواندیشی اگر دفن نشه با مانع روبروست. در جوامع کهنه گرا این سرکوب هر گرایش نویی نهادینه است و ما هرروزه با آن روبروییم.

  این من را خوشحال می کنه که مخاطب فهیمی به خوانش های ثانوی رو بیاره. مدرن شدن لزوما زیر پا گذاشتن تمام ارزش های سنتی نیست. در فیلم «داستان توکیو» اثر یاسوجیرو ازو جامعه ی فرو ریخته ی بعد از جنگ ژاپن تصویر میشه. روی تشکچه ی تاتامی می شینن و ریخت زیستی قدیمی ست، اما شغل ها مدرن است. فیلم بیش از آنکه به سنت بپردازه، شکاف ایجاد شده بین نسل جوان و نسل گذشته را با قدرت تصویر می کنه، بدون عنصر گل درشت. اگرچه نسل جوان پدر و مادر را به لحاظ عاطفی می پذیرند، اما درک شون نمی کنن. در لابه لای چرخ دنده های زندگی شتابزده ی بعد از جنگ نشانه های اون باورهای گذشته شیرین هست، اما نکته ی مهم همون شکافی ست که فیلم بدون فریاد به اون می پردازه. من در خانه ی پدری مشکلات زیادی داشتم. خواه ناخواه فیلم از مسیری عبور می کنه که این مسیر ممکنه ایجاد توهم کنه و اون دیده شدن لحظه ی قتل توسط پدر در آغاز مسیره. در آغاز فیلم که این صحنه ی قتل دیده می شه اثر ویرانگری می تونه در تمام لحظات فیلم داشته باشه، بزرگترین کوشش من برای ادامه ی فیلم این بود که از یک سو خاک مرگ بر تمام فیلم ادامه داشته باشه و از سوی دیگه زهر این قتل را بگیرم تا زندگی شکل عادی و روان خودش را طی کنه. همونطور که در آغاز شما اشاره کردید زندگی جاریست. بنابراین حذف اثرات مخرب این قتل از روان تماشاچی یک مسیر دشوار و پر ریسک بوده که فکر می کنم در جاهایی تونستم از پسش بربیام و تماشاگر را به دنیای آرام شده و نرم شده تری بکشونم و البته با اون پایانی که می بینیم که انگار حکم صادر می کنه، اما حکم نیست. دوربین که می پیچه به طرف سیاهی زیرزمین معنای مهمی برام داشت.

 

اون معنا چیه؟

  پایان ناپذیری چنین مناسباتی.

 

اونقدر ناامید هستید؟

  فعالیت فرهنگی در هر زمینه ای لازمه. وقتی ساحل خزر یا جنوب میریم از فرط کثیفی ساعتها می گردیم تا یک جای مناسب برای نشستن پیدا کنیم. اون موقع ناراحت بودم که چرا تبلیغات و فرهنگ سازی نمی شه، اما الان کار فرهنگی میشه و بی تاثیر هم نبوده یا بستن کمربند ایمنی. اگر فرهنگ سازی بشه من ناامید نیستم. اما فرهنگ سازی به ساخت چهار تا فیلم ختم نمی شه. مسایل بسیار پیچیده هست و متغیرهای غیرقابل توضیحی می تونه این را تکمیل کنه. فرهنگ سازی هم لازم اندر لازمه. شما در بخشی از صحبت تون اشاره کردید این دشواری ها تنها متعلق به ایران نیست. کاملا درست گفتید. فعلا آمار بالای زن آزاری در دنیا متعلق به اتریش در قلب اروپای متمدنه.

 

درسته، البته ما آمار دقیقی از کشورهای خاورمیانه و آفریقا نداریم. تعریف از آزار هم متفاوت هست. آزار در فرهنگ های مختلف و شناخت مردم از آزار و حقوق شون متفاوت هست و شفافیت هم در بسیاری از کشورها نیست. پنهانکاری های شخصی و فرهنگی و دولتی و… مانع یک بحث جدی در این زمینه هست. شما یک فیلم ساختید که تحمل نشده و به نظر من خشونت در «خانه پدری» بسیار رقیق تر از آنچیزی ست که در واقعیت خانه های پدری ما اتفاق میفته.

  بله. ما نمی تونیم فخر بفروشیم که اتریش آماری بالاتر داره چرا که اونها برای شناخت خودشون و جامعه شون و نابسامانی هاشون سامان دارن. از قتل ها بگذریم دوستی می گفت چند روز پیش با مینی بوس از نظام آباد اومده رسالت و با مترو از رسالت اومده میرداماد و توی این مسیر یازده تا دعوا دیده اون هم صبح کله ی سحر. این اسفناکه. ما هر روز داریم این خشونت ها رو می بینیم. سر هر مسئله پیش و پا افتاده ای. نقطه ی جوش جامعه ی بسیار پایین هست. من اون گونی که به سر این دختر کشیدم از همون حادثه در اهواز به عاریت گرفتم. تصویری از سلیمانیه عراق بیرون آمد که مردی با بلوک سیمانی سر زنی را خرد می کرد و این ضربه از آنجا آمد. خب این تصاویر مخوف بودن این رابطه ها را نشون میده. بعضی قفل فرمون یا قمه و چاقو تو ماشین دارن. وسیله ی دفاعی… خب این شکل خشنیه.

 

عجیب ترین نظری که درباره ی فیلم شما شنیدم اتهام ضدایرانی بودن هست، البته به هر اثر انتقادی این برچسب زده می شه. ایران یعنی چی؟ کجا؟ کی؟ ایران چیه که هر انتقادی یعنی بر ضدش بودن؟ چرا آماری که مراکز اتریشی می دن برچسب ضد اتریشی نمی خوره؟ یا فیلم «پرتقال کوکی» برچسب ضدیت با جامعه اش را نمی خوره؟ چرا فیلم های انتقادی از طرف بعضی از منتقدان متهم می شن به سیاه نمایی و ضد ایرانی؟

  این اتهام اتفاقا متوجه کسانی میشه که به نظر می رسه بیش از دیگران ایران را دوست دارن و از نگرانی برای ایران به سمت تلخکامی میرن. من البته از اونهایی که نمایش سیاهی ها براشون دکون دو نبش برای رفتن به فستیوال ها و ژورنالیسم است حرف نمی زنم …

 

که فیلم شما فارغ از این اتهام ژورنالیستی بودنه و چنین رویه ای نداره.

  از فیلم های من ژورنالیستی نبوده و هیچ اتهامی را هم نمی پذیرم. اگر آبادانی ها اینقدر ابر سیاه در آسمونش هست به بافت من مربوط هست. من چنین بافتی دارم. چنین سرشتی دارم.

 

شما هم حق دارید چنین ببینید همونطور که عده ای به خودشون حق میدن در فیلم هاشون هیچ نکته ی خلاق و اندیشمندانه ای نباشه جز ابتذال و خیلی هم حقوق شون در نظر گرفته میشه. با گیشه های دایم ورشکسته باز هم تولید می شن. یا اون فیلم هایی که اجازه دارن از هر چیزی حرف بزنن که یک عده ی دیگه ای اجازه ندارن. یک سئوال دیگه:

شکاف بین نسلها در فیلم ازو مطرح میشه. پینتر هم به این دشواری زیاد پرداخته. در نمایشنامه ی مهتاب شکاف بین پدر و فرزندان حتی در بستر مرگ پدر هم از عمقش کاسته نمی شه و ارتباط بین دو نسل برقرار نمیشه. آینده ی این شکاف تازه ایجاد شده در ایران چطور هست؟ سنت هنوز اجازه ی دیده شدن و بروز این شکاف را در جامعه ی ما نداده.

  این به دوران برمی گرده و اجتناب ناپذیره. کسانی هستند که به شدت به زندگی مجتمع خانوادگی و کلونی های خانوادگی علاقمند هستند و این جذابیت فوق العاده ای هم داره، اما این جذابیت با خودش بارهای منفی هم داره. استقلال جوانترهای خانواده را به شدت تحت تاثیر قرار می ده. من تجربه اش را ندارم چون در اهواز هم مستقل بودیم و از خانواده جدا شدیم، اما در فامیل و آشناها دیدم. جذابیت توریستی داره. سفره پهن می شه و همه ی خانواده از اتاق های مختلف میان سر سفره، خیلی جذابه و صمیمی و زیبا اما در کنارش یک جور فاشیزم پنهان هم شکل می گیره. پدرسالاری، مادرسالاری یا همون سه نقطه سالاری که شما می گید. یک سریالی هم بود که این کلونی ها رو تبلیغ می کرد اگر چنین زندگی امتیازاتی هم داشته باشه این ارزش ها به خوبی نشان داده نشده و وجوه ناپسندش نمایش داده شد…حرف از کجا به اینجا کشید؟

 

مسئله ی پدرسالاری و شکاف بین نسلها؟

  خواه ناخواه نوع زندگی دیگه اجازه نمی ده. آیا جوان باید به علت وابستگی به خانواده در شهر خودش بمونه؟ امروزه مهاجرت هست. بروبچه ها پراکنده می شن در کشورها و شهرهای مختلف. فلانری اوکانر در اغلب داستان هاش به چنین شکافی اشاره داره. مثلا دیدن خواهری که توی چاتانوگا زندگی میکنه و دیدنش برای خانواده شده یک رویا. افراد حساس یک جامعه که نویسندگان شاید در راس اونها باشن دلشون ریشه بابت این شکافها، این فاصله ها، چیزهایی که با بی اعتنایی عمومی روبروست.

 

این شکاف ها به دلیل اقتدارطلبی پدران آیا ایجاد نمی شه؟ آیا این دلیلی برای دور شدن فرزندان نیست؟

  بخشی این هست، اما بخشی هم برای اینه که می خوان دنبال علائق خودشون برن. من از اهواز برای فیلمسازی آمدم تهران.

 

دوری راه الزاما شکاف ایجاد نمی کنه. شما ممکنه دوری راه داشته باشی ولی نزدیکی عاطفی برقرار باشه.

  در غالب موارد اما دوری شکاف میاره.

 

به نظرم شکاف عاطفی مسئله مهمیه که در جایی منجر به قتل میشه و در جایی در نهایت منجر به دوری. بیشتر نسل جوان طبقه ی متوسط برای ادامه ی تحصیل از ایران میرن اما با مادربزرگ هاشون پای اسکایپ گپ می زنن و مادربزرگ هایی که شبها با تبلت به رختخواب میرن هم دیدنیه. کلی هم کیف می کنن و از راه دور ماچ می فرستن برای نوه شون در برکلی یا تورنتو یا استانبول یا مالزی. اما بسیاری از خانواده های سنتی هستند که تنگاتنگ و کیپ هم زندگی می کنن ولی شکاف عاطفی بین جوانها و والدین عمیق و دردناکه. بچه ها سیستم نسل قبل را نمی پذیرن و در ضمن مجبورن در کنار هم زندگی کنن چون مستقل فکر کردن و مستقل زندگی کردن را یاد نگرفته ان. این شکاف عاطفی که با زیاده خواهی یکی و اتوریته بر دیگری به وجود میاد هم یکی از دشواری های خانواده های امروزه که ریشه اش در پدر سالاریه.

  به هر حال تا حدی علاقه از راه دور باقیست، اما من دوری و دوستی را زیاد قبول ندارم من بیشتر معتقدم از دل برود هرآنکه از دیده برفت. من دو تا دایی دارم در ینگه دنیا که چهل ساله رفتن و مسئله ی من اونا نیستن. اسکایپ…اسکایپ..، ببینید شما فیلم اودیسه فضایی کوبریک را به خاطر میارین دیگه؟ یک سری چیزهای جعلی ساخته شده بود شبیه میوه … یا کتاب … که بعد معلوم میشد دکوره و برمی داشتی متوجه میشدی پشتش چیزی نیست. اینا برای ساختن این ذهنیت برای ساکنانه که انگار اینجا زمین هست و زمان نگذشته و حیات شون همون حیات رایجه. اسکایپ هم یک چنین نقش تصنعی در ایجاد ارتباط داره. البته من قدرش را می دونم، اما قابل قیاس نیست با اون گرما و نفس آدمی که در چند قدمیته… اما نقش پر رنگی داره و بسیاری از دل تنگی هاتو از بین می بره، ولی اون دلتنگی اصلی هم برطرف میشه؟… ما چرا به اینجاها رسیدیم خانم؟

 

از شکاف بین نسل ها که یکی از نتایج پدرسالاری یا والدین سالاریه. وقتی که والدین نوگرایی و نواندیشی را در خانواده های سنتی تحمل نمی کنن این شکاف عمیق می شه.

  تقریبا به صورت عام در همه ی خانواده ها .

 

بله در همه بخصوص خانواده هایی که والدین اتوریته دارن و فشار روانی روی جوونا هست. این در خوانش اولیه فیلم شما هم هست اما این شکاف تا قتل هم پیش میره. من این مسئله را فراخانواده ای هم می بینم، ولی در واقع من نقش اوتوریته را فراخانواده ای می بینم. در جامعه هم بین نسل جوان و نسل گذشته همین شکاف بوجود آمده که ناشی از فشار و اتوریته در عرصه های مختلف هست برای اینکه اندیشه ی نو و جوان تحمل نمی شه. فضای جامعه آینده ی خیلی ریخت و پاشی را به من القا می کنه و در «خانه پدری» شما هم پدرسالاری ریشه ی وقوع جنایت در روایت است.

  ولی فرزندی که نسبت به پدرش رشد نداشته باشه مشکل داره.

 

اتفاقا جالبه که این اندیشه در شما نهادینه است و ادعای الکی نیست، ولی من از کجا تشخیص میدم؟ بهتون می گم …. اول یک سوال دیگه بپرسم. سرمایه ی فیلم از کجا اومده؟

  شریک من ناجی هنر بود که در اوایل بهمن ماه سهم پنجاه درصدی فیلم به من واگذار شد.

یعنی شما بخش زیادی از هزینه های فیلم را پرداختین؟

  البته… بدهی هایی که برای من هم باقی مونده دیگه. منتظرم فیلم اکران بشه تا بپردازم.

الان مشکل چیه؟ آیا اجازه ی اکران گرفته؟

  صحبت های امیدوارکننده ای هست. ممکنه فیلم اکران بشه که خب خیلی خوشحال کننده هست. منتهی خانم وفامهر بریم سر صحبت اول مون. اینکه گفتم این فیلم که ساخته شد من سبک شدم. وقتی درباره ی دغدغه ام با شما یا امثال شما صحبت می کنم سبک تر می شم … خب حالا اگر اکران نشه سبک نمی شم.

 

کی صاحب فیلمه؟ کی می تونه تصمیم بگیره فیلم اکران بشه یا نشه؟

  پس سوال تون خیلی ساده بود. من پیچیده اش کردم و بردم به جاهای تنگ و باریک و دور از دسترس. خب من صاحب این فیلم نیستم چون تصمیم گیرنده نیستم.

 

شما سی و چند سال به موضوع فکر می کنید، چند ماه می نویسید، چند سال با کار طاقت فرسای فکری و بدنی فیلم برداری می کنید و تدوین و صداگذاری … بعد تهیه کننده تصمیم می گیره فیلم نمایش داده بشه یا نشه. اون هم تهیه کننده هایی که سرمایه هاشون شخصی نیست و از ارگان های دولتی میاد. در ضمن در کنار نام امثال شما منفعت هم می برن و سهم خودشون را تو جیب می گذارند. حق و حقوق مولف چیه؟ … اشاره ی من که گفتم ادعای شما که «فرزندی که نسبت به پدرش رشد نداشته باشه مشکل داره» و مخالفت شما با پدرسالاری الکی نیست و در شما نهادینه هست از اینجا آمد که وقتی پرسیدم صاحب «خانه پدری» کیه شما نگفتین من. شما خودتون را صاحب این بچه ندونستین. اما صاحب یک اثر هنری کیه؟ سرمایه گذار؟ خالق؟ دولت؟…اصلا در قوانین ایران مولف سهمی در مالکیت اثر داره؟

  … خیلی ناچیز اما شاید براتون جالب باشه که من جزو اون دسته از کارگردان هایی نیستم که فکر سرمایه گذاری که به نیت بازگشت سود حداقلی اومده نباشم و فیلمی بسازم که کسی سرمایه اش را از دست بده. اینکه فیلمی بسازم با حرف های فاخر فقط برای تماشاگران اندک را قبول ندارم. این را مسموم ترین نوع فیلمسازی و تفکر خودخواهانه ای از جانب یک مولف می بینم. باور به بازگشت سرمایه بخش خوب سینمای آمریکا را زنده نگه داشت، فیلم هایی مثل «ایرما خوشگله»، «بعضی ها داغشو دوست دارن»… باعث شد در آمریکا قله های سینما حیات داشته باشن. حیات این ها در این نبود که حرف های نفیسی با سرمایه گذاری کلان برای عده ی معدودی گفته باشن. اون سینمای خاص هم حتما پیش بینی برای بازگشت سرمایه ی اندکش داشته ولی در سینمای خاص همه چیز حداقلیه و اینجور سینما در اقلیت هست. سینمای درست به نظر من سینماییه که از طریق چرخش صحیح بازار (منظورم از کلمه ی مذموم بازار، مخاطبان و تماشاگران هستند) بتونه پول خودش را دربیاره. در دموکراسی های ایده آلی مثل کشورهای اسکاندیناوی هم اگر دولتی بیاد و سرمایه گذاری کنه روی اثر هنری به خصوص سینما که خیلی هم گران هست حتما در جایی که الان دیده نمی شه چشمداشتی داره که الان برام قابل توضیح نیست. معنیش را هم نمی فهمم که دولتی بخواد بیاد برای یک اثر سرمایه گذاری کنه. صحیح ترین نوع سرمایه گذاری سرمایه گذاری خصوصیه که چرخش کاملا درست و سالم داشته باشه. حالا این همکاری بستگی به نوع ارتباط تهیه کننده و کارگردان داره. حتما سراغ تهیه کننده ی زیاده خواه کارگردانی میره که آمادگی این را داره بیشتر خودش را عرضه کنه و طبعا امتیازاتی را هم از دست بده. ولی آیا فیلم های درخشانی که اسم بردم الگوی غلطی بوده؟ آیا این درسته که در ایران فیلم های میلیاردی با سرمایه ی دولت ساخته بشه با تماشاگران حداقلی؟ پس این سرمایه گذاری برای چیه؟ قراره یک اثر زیر خاکی ساخته بشه؟ اگر هر فیلمی با سرمایه ی بخش خصوصی ساخته بشه در یک تفاهم درست و سلامت، می تونه تبدیل به یک شاهکار بشه.

 

بخش خصوصی در سینمای ایران وارد می شه؟ وقتی شما در اکران فیلم، در موضوع، در شکل ارائه ی موضوع صاحب اختیار نیستی چطور ممکنه؟ بسیاری از تهیه کنندگان فعلی سینمای ایران سرمایه شخصی را وارد کار نمی کنن؟ در واقع سرمایه ای را از ارگانهای متفاوت دولتی وارد کار می کنن و سهم خودشون را هم پیشاپیش از سرمایه ای که ظاهرا به حرمت نام امثال شما جذب شده برمی دارن. کیفیت تولید و اکران فیلم هم خیلی مهم نیست چون سهم شون را به عنوان دستمزد برداشتن؟ و در ادامه ی کار در نقش یک کنترلگر بالای سر کار می ایستند. هر جایی که صلاح بدونن در مسیر اجرای فیلم می تونن وارد بشن و دخالت کنن و در مراحل تولید ایجاد فشار کنن تا مسیر را تغییر بدن.

  خب این داستان یک بام و دو هواس دیگه. دولت از طرفی دم از خصوصی سازی می زنه و از طرف دیگه دخالت داره و خصوصی سازی خط قرمز محسوب می شه. در سینما سرمایه گذاری دولتی تمامی نداره، اما در اقتصاد دنبال سرمایه های خصوصی ست. اما فقط سرمایه گذاری در سینما نیست که ایجاد دلهره می کنه. در تمام زمینه ها مخاطره برانگیزه. اگر خارجی ها بخوان سرمایه گذاری کنن رأس خبرهای تلویزیون می شن. سرمایه گذاری اهمیت داره اما به دلیل همون چیزهایی که اشاره کردید در سینما امکانش نیست چرا که برای سرمایه گذاری خصوصی نگرانی های فراوانی وجود داره.

 

سوال مهم تر این هست که سرمایه گذاری یعنی چی؟ یعنی اسکناس یا اندیشه؟ در عالم فرهنگ یا حتی تولید و اقتصاد کدوم سرمایه ی ارزشمندتریه؟

  مسلما اندیشه.

 

خب قوانین مربوط برای حمایت از اندیشه چیه؟ در قوانین تولید کارفرما حقوق بالاتری داره تا مجری. تصمیم گیرنده در ارتباط با سرنوشت اثر کارفرماست. حالا بعد از قرنی مبارزات کارگری حقوقی مثل بیمه و ساعت کار و… برای کارگر تعریف شده، اما در زمینه ی کار فکری و هنری هنوز تمام حقوق یک جانبه متعلق به کارفرما هست. همون قدر صاحب فیلمت هستی که اسکناس خرج کردی نه اندیشه. اون زمانی که نویسنده یا کارگردانی صرف می کنه تا به فیلم خوب دست پیدا کنه کاملا نادیده گرفته می شه. ارزش آدمی به اسکناس هست یا به اندیشه؟ اگر ارزش آدمی به اندیشیدن است پس بالاترین حد سرمایه اندیشیدن هست. چقدر در قوانین سندیکاها حقوق اندیشه گذار را در نظر گرفتن؟ در سینما، در نشر، و در تمام زمینه های فرهنگی و هنری؟

  خیلی کم و پنهان هست. حقوق مولف بسیار ناچیز هست. اصلا گم و گور هست.

 

گم و گوره. اندیشه گذار بی خانمان هست. این چیزیه که باید روش کار بشه و درخواست حق بشه. من بیش از هر چیزی فکر می کنم باید روی این خواست کار قانونی بشه. تغییر قوانین در زمینه ی حقوق مولف. شنیدم اخیرا دیگه برای یک نمایش فستیوالی خارجی هم باید مجوز بگیری. با این همه موانع چطور میشه توقع سرمایه گذاری بخش خصوصی داشت؟ تمام فیلم های بزرگی که داره ساخته میشه سرمایه های وابسته به ارگان هاست با اعمال اتوریته بر اونها. خب اینجا هم سه نقطه سالاری وجود داره.

  درسته. ما توقعات مون در طی این سالها سرکوب شده و از حق و حقوق مون که در قوانین بوده هم یا بی خبر بودیم یا جرات درخواستش را نداشتیم. هر زمان که دولت اصلاحات بیاد یادمون میاد که قانونی هم در جهت حمایت از ما بوده و در ضمن ضمانتی هم برای اجرای قوانین نیست. آنقدر خودسانسوری کردیم که تغییر ماهیت و تغییر شکل دادیم و حقوق مون را از یاد بردیم چراکه دوران شکل گیریمون این گونه بوده.

 

یادتونه مدتی پیش آقای روحانی درخواست کردن که استادان و دانشگاهیان و اهالی فرهنگ خواسته هاشون را بیان کنن و پرسیدن چرا سکوت کرده اید؟ من فکر کردم مگر دولت قوانینی در جهت امنیت پس از بیان وضع کرده که اندیشمندان، رسانه ها، یا مردم در سطح کلان تر خواسته هاشون را بیان کنن؟ اول باید قوانینی محکم در جهت امنیت پس از بیان تصویب بشه و بعد از جامعه ی مدنی درخواست فعالیت و بیان خواسته هاشون داشت. چون قوانینی برای امنیت پس از بیان نیست بیانگران و روشنگران همیشه اولین قربانیان هستند. شما که فیلم ساختی و دو سال متوقف شده در دولت قبلی حالا فرض بگیریم که دولت فعلی خیلی هم استقبال کنند شما کار بعدیت را بسازی. تا شما تحقیق کنی و بنویسی و بسازی یا دولت دیگری آمده که وضعیت اکران باز نامشخصه و یا با اولین مخالفت ها و تندروی های عده ای خودجوش شما بی پشت و پناه می شید و خانه ی پدری روی سرتون خراب میشه.

  سرمایه گذاران کلان هم همین را می گن. در زمینه ی نفت مثلا. وحشت دارن اینجا سرمایه گذاری کنن چون ناگهان واردات چینی سر و کله اش پیدا می شه. هپکو در تبریز با یک سرمایه گذاری عظیم اومد و با کیفیت خیلی خوب تولیدکننده بود، اما واردات چینی موجب شد تمام این تولیدات زیر برف و باران فرسوده شود. رحم حتی به سرمایه گذاری دولتی هم نمی شه تا چه برسه خصوصی. پس سرمایه گذاری در هیچ زمینه ای با ضریب ریسک قابل قبولی وجود نداره. در فیلمسازی حتی جرات وام گرفتن هم نداریم چون باید پاسخگوی وام هم باشیم.

ممنون از گفت و شنود و اینکه وقت گذاشتین.

  ممنون از شما. امیدوارم حرفهامون کسی را دچار سوءتفاهم نکنه. من فردا پس فردا باید بازم فیلم بسازم.

این گفت و شنود با حذف و تعدیل در مجله نافه شماره ی ۴۸ چاپ شده و نسخه ی کامل آن در صفحه فیس بوک مرضیه وفامهر منتشر شده است.