به مناسبت دهمین سالِِمرگِ نابه هنگام و به ویژه مشکوک هوشنگ گلشیری، میتوان روایتهای گوناگونی از زندگی، داستانها و حتا چه گونگی مرگ او نوشت. در واقع، یکی از سادهترین دینها به او، دست کم برای من که دوست و استادم بود، بهره جستن از روایتی چند وجهی با همان شگردی است که او با مهارتی کمنظیر در نوشتههایش و حتا در زندگیاش برگزیده بود؛ شگردی که برآمدهی زندگی سرخوشانهی او بود و کار سختکوشانهاش؛ شگردی که زندگی او را چند بعدی نشان میدهد و اثرهای او را لایه لایه یا تو در تو.
با توجه به این اشاره، در این فرصت اندک، نگاهی گذرا به وجهی از زندگی و کار او خواهم داشت، با این امید که بتوانم به سهم خود بخشی از این لایه لایه و تودرتو بودن زندگی و اثرهای او را در آیندهای نزدیک به خوانندگان مشتاق شناخت او و اثرهایش بشناسانم. به ویژه که فراوان از هوشنگ گلشیری نویسنده، معلم ادبیات، کوشندهی احیای کانون نویسندگان ایران و مبارز خستگیناپذیر تحقق آزادی و امحای کامل سانسور گفته و نوشتهاند، اما کمتر از وجههای پیچیدهی شخصیت او سخن رفته یا معرفتشناسی داستانهایش بررسی شده است.
زندگی گلشیری همان قدر مخاطب خود را به چالش میکشد که اثرهایش. در حقیقت زندگی نویسندانه و ذهنیت ریزبین و نکتهسنج او، که متأسفانه نشانههای آن در بررسی ساختار داستانها و رمانهایش دیده نشده است، کلید شناخت شگرد اثرهای به ظاهر پیچیده یا غامض او است. منظورم آن وجه از هوشنگ گلشیری است که لحظهای شخصیت خود را به عنوان یک نویسندهی متعهد و پیشرو فراموش نمیکرد، لحظهای از تلاش در راه صیقل دادن و متجلی کردن هویت خود دست برنمیداشت، اما از چنان انعطاف و هماهنگی برخوردار بود که میتوانست در همهی لحظهها هم این باشد و هم آن. هم نویسندهای متعهد و پیشرو و هم دوست و شهروندی همراه، و باز همهی اینها در پرتو شگرد چه گونه زیستن یا چه گونه از معرفت خود الفت ساختن. یعنی آن ساحتی که داستانهایش را هم دلنشین میکند و هم تا حدی درک نشدنی یا نامفهوم.
به روایت دیگر، بسیاری هوشنگ گلشیری و داستانها و رمانهایش را شخصیتی و اثرهایی میبینند مردمگریز یا محصور در حلقهی “نخبهگان”.
به رغم این که این برداشت نویسندهی مردم گریز، دور از شخصیت او است، داستانهایش منطبق با خواست او مردمگریز است. یعنی هر چه خودش مردمی به طور عام بود، داستانهایش نخبهگرا به طور خاص است.
شخصیت هوشنگ گلشیری در داستانهایش به سختی دیده میشود، چرا که منش و هویت خود را در یک عنصر یا یک شخصیت نگذاشته است. کسی که در جست و جوی نویسنده در داستانهای او است، تنها در نبض داستان یا لحن حاکم بر آن میتواند او را بیابد. کسانی که داستانهای او را نخبهگرا یا مردمگریز میدانند (با این فرض که نخبهگان را از مردم نمیپندارند) در واقع همان برداشتی را دارند که خواست و هدف او بود در نوشتن و نه در زندگی و فعالیتهای اجتماعی. چرا که از نظر او، ادبیات جدی، یا یک داستان جدی موفق نمیتواند مخاطب عام داشته باشد. از نظر او، وظیفهی ادبیات جدی، برساختن شخصیتهای نخبه بود. چرا که هیچ جامعهای بدون دست یافتن به شخصیتهای فرهیخته، نتوانسته و نمیتواند راه پیشرفت و تعالی را بپیماید.
گلشیری با اعتقاد راسخ به وجود هرم فرهنگی، برای رسیدن به یک جامعهی برخوردار از آزادی و عدالت، مسئولیت و جایگاه خود را در رأس این هرم میدید. به این وظیفه یقین داشت که نمیتوان جامعه را به صورت تودهها یا گلهها دید و یک شبه یا در یک دورهی مشخص آن دانش و آگاهی و نهایت معرفتی را به آن شناساند که سزاوار انسان آزاد آگاه و هویت انسانی است. باور او به شناخت مرحله مرحله یا دوره به دوره، مهمترین و غنیترین سند برای چه گونه نگاه کردن و چه گونه نوشتن او بود. از همین رو نیز، داستانهایش را چنان مینوشت که ذهن و خیال و اندیشهی مخاطب را به چالش بگیرد. مخاطبانی را میدید به ظاهر اندک که در تداوم و تسلسل حلقههای به هم پیوستهای میشوند که تا پایینترین لایههای جامعه رسوخ میکنند.
به بیانی بسیار ساده، گلشیری آگاهانه و با وسواس ویژهی خود، نخست داستانهایش را برای داستاننویسان مینوشت؛ برای شاعران، منتقدان و نهایت برای کسانی که فرهنگ و به ویژه ادبیات و تعالی جامعه از مشغلههای دایمی آنها است. به این یقین باور داشت که اگر بتواند به عنوان نمونه: ذهن، اندیشه و زبان صد داستاننویس یا آفرینشگر ادبیات را چنان بپروراند که میشناخت و شایسته میدانست، از صد تن، هزار تن و از آن هزار تن ده هزار تن و از آن ده هزارتن یک میلیون نفر آگاه و فرهیخته نسبت به فرهنگ و ادبیات و نهایت جامعهی خویش به گونهای سربرمیآورند که دیگر دستآموز و مهرهی حکومتها نمیشوند. از همین منظر نیز، بی آن که گونههای متفاوت ادبیات، به ویژه داستان و رمان را انکار کند، با توجه به وضعیت ویژهی جامعهی ایران، خاصه بعد از انقلاب، به هیچ رو ادبیات “ایدئولوژیک” ،”ژدانفی”، “اسلامی” و مانند اینها را برنمیتافت و یقین داشت این گونههای ادبیات، در جامعهای که هنوز به سختی میتواند با تکیه به معرفت خود گزینش داشته باشد، بیش از آن که راهگشا و سازندهی مسیری برای تعالی انسان و نهایت یک جامعهی آزاد و مردم آگاهانه باشد، نتیجهی عکس خواهد داد و زمینه را برای تداوم و ایجاد نظامهای خودکامه، استبدادی و فاشیستی فراهم میکند.
اگر شعار “ادبیات آینه اجتماع است” را بپذیریم، داستانها و رمانهای هوشنگ گلشیری به عنوان یکی از مدرنترین و پرشگردترین نویسندگان ایران، در زیر همین عنوان قرار میگیرد. درست بر خلاف آن چه به ویژه در دهههای گذشته در ایران، “ادبیات جادویی” یا “ادبیات رئالیسم جادویی” اشتهار یافته است و بسیاری از نویسندگان مدرن به سوی آن گرایش یافتهاند و کمتر شخصیتها و مکان و زمان اثرهایشان از جامعهی روز برآمده است، تمامی عنصرهای داستانهای گلشیری – چه مستقیم و چه نامستقیم – برآمدهی جامعهی روز است. اگر بسیاری خوانش داستانهای او را سخت و گاه غامض مینامند، به این دلیل است که بر عنصرهای پشتوانهی آنها اشراف ندارند. به بیان دیگر، آن خوانندهی جدی که فرهنگ و سنتهای ادبی و هنری ایران را میشناسد، نه تنها از خواندن داستانهای گلشیری روی برنمیتابد، که از جذابیت و کشش آنها لذت بسیار خواهد برد. چرا که به باور گلشیری، وظیفهی نویسندهی داستان، بازآفرینی واقعیت است با روایتی ویژهی خود؛ و نه رونوشت عینی عنصرها و حادثههای جامعه یا تاریخ. ثبت عینی یا گزارشنویسی با توجه به ارزشهای خود وظیفهی روزنامهنگاران و تاریخنویسان است و نه نویسندگان داستان و رمان. وظیفهی نویسنده، ثبت و روایت آن لحظههایی از زندگی و عنصرهای جامعه است که پنهان مانده یا در آن پشت و پسلهها گم شده است. بنابراین خوانندهای که ادبیات را فراتر از یک سرگرمی ساده و بی هدف میداند و از خوانش آن معرفتی را میجوید، ناگزیر است که در تمام لحظههای داستان با نویسنده – راوی، همراه باشد تا در طول خواندن داستان به عمق آن نیز راه یابد.
به بیان دیگر، جدا از این که مخاطب داستانهای او، همان طور که اشاره کردم نخبهگان جامعهاند، یک خوانندهی علاقهمند به فرهنگ و ادبیات و هنر ایران نیز، میتواند به سهم خود روایت خود را از داستانهای او داشته باشد و لذت و برداشت ویژهی خود را دریابد. در واقع آن چه تعدادی از داستانهای گلشیری را کمی دور از ارتباط و شناخت ملموس نشان میدهد، بهره بردن او از همان شگردهایی است که سالیان بسیاری است در دل شعر، کاشیکاری، آینهکاری و قالی ایرانی نشسته است و نه در شگردهایی عجیب و غریب. داستانهای او تکه تکه روایت میشوند به همان گونه که کاشیکاریهای عمارتها، گنبدها، منارهها، کتیبهها، ایوانها و باغهای ایرانی.
عنصرهای داستانهای او از یک سو مستقیم روایت نمیشوند و از سوی دیگر چند وجهی یا چند بعدی به نظر میآیند. چرا که آنها را به همان گونه روایت میکند که آدمی در میان آینهکاریهای کاخهای ایرانی ایستاده باشد. تکههای کاشیها، اگر چه هر کدام به تنهایی فاقد شکلی شناخته شده و زیبا هستند، نهایت در کنار هم ساختار و هویت تصویری را آشکار میکنند که بدون وجود آنها ممکن نیست. تکههای آینهها؛ اگر چه هر کدام تصویری کج و معوج یا ناملموس را بازتاب میدهند، در نهایت از هر عنصر یافته جلوههای تو در تو و جذابی را به مخاطب میدهند که خود نیز بخشی ناگزیر از آن است.
همین شگرد ذره ذره نگاه کردن یا لایه لایه آشکار کردن را میتوان در شعر فارسی هم دید. همان طور که حافظ، نشان میدهد با هر بیت غزل خود، از زاویهای دیگر به مضمون خود مینگرد و نمیتوان با خواندن یک بیت از غزل او به تمامی مقصود او رسید، داستانهای گلشیری هم برخوردار از همین شگردند. به هر شخصیت یا هر عنصری از زاویههای گوناگون مینگرد و بدیهی است آن چنان که پیکاسو یا هر نقاش سبک کوبیسمی نمیتواند در آن واحد تمامی یک چهره را ببیند و نمایش بدهد و در آن واحد بخشهایی از آن را در کنار هم نشان میدهد، گلشیری هم همین شگرد را به کار میگیرد که برآمدهی سنت هنر معماری ایرانی است.
شگردها و شیوهی به کارگیری عنصرهای داستانها و رمانهای هوشنگ گلشیری بررسیهای بسیاری را میطلبد و من ضمن ارجاع خواننده به “داستان مرگ نابه هنگام راعی داستان نویسی امروز ایران”۱، “گلشیری هرگز نمیخواست قصهگو باشد”۲ و کتاب “هوشنگ گلشیری، برآیند سنت و مدرنیته”۳، در این فرصت اندک شایسته است چند جمله هم دربارهی شخصیت او بنویسم.
چرا که بسیار میتوان دربارهی هوشنگ گلشیری دوست نوشت. کسی که همدم و همراه لحظههای زندگی کسی بود که او را دوست خود میدید. شخصیتی که در نگاه کسانی دور از فرهنگ و ادبیات، کسانی که او را به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر نمیشناختند، انسانی بود دلنشین، شوخ، همراه و اهل هر گروه و قبیله و مرامی. در این لحظهها، گلشیری، دیگر به ظاهر یک نویسنده نبود، یک کوشندهی اجتماعی نبود، یک مبارز خستگیناپذیر در برابر استبداد و بیزار از نادانی و رخوت نبود، آدمی بود به ظاهر بدون هر گونه منش ویژه، اندیشهی خاص و هدفی فراتر از زندگی روزمره.
هوشنگ گلشیری در همنشینی با مردم عامی، که مشغلههای فراوان داشتند و خاستگاه اجتماعیشان آنها را دور از فرهنگ فعال و به ویژه ادبیات سوق داده بود، چنان کردار و گفتاری داشت که گویی سالیان بسیاری است با آنها زیسته است یا یکی از نزدیکان خلوت آنها است. این همنشینی و صداقت او آن چنان صمیمانه و دلنشین بود که حتا گریزندهترین آدمها، اعم از زن یا مرد، ناخواسته به سوی او جذب میشدند و به سادگی پذیرندهی او.
یکم جون ۲۰۱۰، استاوانگر
۱ـ ایران، ایرانی و ما، در شناخت فرهنگ و آزادی، منصور کوشان، چاپ نخست ۲۰۰۳، انتشارات آرش، استکهلم.
۲ـ گلشیری هرگز نخواست قصهگو باشد، گفت وگوی حسین نوشآذر با منصور کوشان، رادیو سایت زمانه، ۱ جون ۲۰۱۰.
۳ـ هوشنگ گلشیری، برآیند سنت و مدرنیته، هم کتاب مستقلی است و هم بخشی از جلد سوم “هستیشناسی داستان و رمان فارسی”، از مجموعهی چند جلدی “جست و جوی خرد ایرانی”، که اگر چه مثل بسیاری از اثرهای دیگر در محاق توأمان ناشر و سانسور مانده است، امکان انتشار آن دور نیست.