محمدعلی سپانلو شاعر، مترجم و نویسنده ی معاصر ایران در تهران شهری که دوست می داشت درگذشت.
سپانلو شاعر “پیاده روها”، “خانم زمان” و “نام تمام مردگان یحیی است”، یکی از نخستین شاعران ایرانی ست که از زندگی شهری نوشت، و همانطور که خودش در گفت وگو با شهروند هم گفته است، به انسان شهری و زندگی شهری نه تنها از منظر جغرافیایی که از لحاظ تاریخی هم توجه داشته است.
ادبیات در جهان امروز خصلت شهری دارد، بویژه رمان و شعر بیشتر به این صفت شناخته می شوند.
شاید یکی از جمله مشکلات پرشمار داستان نویسی معاصر ایران همین شهری نبودن اندیشه و فضاهای داستانی ما باشد. من شوربختانه متن فارسی رمان کلنل محمود دولت آبادی را نخوانده ام با این که دوستی از سر لطف یک نسخه از صورت جعلی انتشار این کتاب را برای من هدیه آورده بود، به احترام ادبیات و نویسنده و بویژه دولت آبادی نخواندمش. در نتیجه آن چه می خواهم بگویم از درکم از خواندن متن انگلیسی این رمان است. از آنجا که پس از خواندن کلنل بارها این برداشت را به دوستان و نویسندگان دیگر گفته ام، و با خود قرار دارم که پس از بررسی آثار اورهان پاموک که او نیز یکی از نویسندگان شهری نویس موفق است، برداشتم از کلنل را هم بنویسم، هر چند اگر موفق شوم متن فارسی را بخوانم با اطمینان بیشتری می توانم از کار حرف بزنم، اما در همین مختصر شاید بشود گفت، از منظر من بهترین اثر نویسنده ی بزرگ و پرکاری چون دولت آبادی کلنل است، و بی گمان یکی از امتیازات آشکار کلنل شهریت محیط و موضوع رمان است.
این را گفتم که آسان تر به اهمیت نگاه شهری شعر سپانلو امتیاز بدهم. یکی از حسن های شعر شهری سپانلو، خوی شهری گری خود سپانلو است. او مانند جویس و اورهان پاموک عاشق شهر خویش است، تهران را چون دوست می دارد شعرش هم تهرانی می شود، خوی و خصلت و عادت شهری پیدا می کند، او خود نیز به سخن پاموک در رمان “کتاب سیاه” زمین نگر است نه آسمان بین. پاموک در تفاوت شهریها و روستائیان می گوید: “شهری ها همیشه زمین رو نگا می کنن، و روستائیا آسمون رو .” (۱)
شاید ادبیات ما احتیاج به دو چشم ایرانی و غربی بویژه، و دیگر جایی هم اگر باشد، دارد تا بتواند نو شود، به روز شود، شهری و امروزی شود. گمانم ما به خویش نیز خوب است با همین دو چشم و یا آن چند چشم نگاه کنیم، تا صورت کاملی از خویش ببینیم شاید.
در روزگاری که مدرنیسم به ناچار باید در برابر تاریخ و فرهنگ برخی جوامع بایستد تا ادبیات بتواند جلوه ی جهانی کنونی پیدا کند و مقهور سنت سخت جان نشود، کاری که نویسندگانی مانند سپانلو می کنند بسیار مهم است. این به هیچ عنوان به معنی رد و حذف روستا و یا پاک کردن کامل صورت سنت از معادلات ادبی و اجتماعی جامعه نیست، برعکس آدم مجهز به ابزار امروزی از آن همه مانند گنجینه ای که هر تیکه اش به درد زینت دادن گوشه ای از ساختار ادبی امروزی می خورد سود می برد، کاری که مثال هایش کم نیستند، همانطور که آدم خیلی خوشحال انگار اندکی اندوهگین هم هست، شاید آدم خیلی شهری هم چند رگ باریک روستایی هم داشته باشد، مهم چشم انداز کلی است که به آفرینش ادبی شاعر و نویسنده شکل نهایی می دهد.
سپانلو از زمره شاعرانی بود که می دانست در ادبیات این امرِ ممکن است که بر امرِ واقع رجحان دارد، و هرگاه که باران بند بیاید شعر باریدن می تواند بگیرد و زمین تشنه ی جان را آب دهد.
در شعر سپانلو فرازهایی هست که علاوه بر زبان و روایت و رنگ و رخساری که در خود دارد و در نگاه اول آسان و در دست و دانستی می آید، اما این همه را که یافتی آن یکی خصلتش خاصیت پیدا می کند و خبر می دهد که با شعر به معنای درستش، امروزی، خواننده سر و کار دارد، شاعری که با همه ی نشانی هایی که از شهر خویش می دهد و تو به درستی می شناسی اش نشانه های دیگر و دورتری هم دارد که شاید به آسانی نشود به آنها دست یافت و چه بسا خواننده ی آسان پذیر را هم آزار ندهد، اما همانطور که حافظ به قدر درک خوانندگان خویش شهد شعر در جانشان می چکاند، سپانلو نیز با شعر شهری خوش لحنش همین رفتار را با هنرپذیر دارد.
من چندان دوستدار داوری های ادبی سپانلو نیستم، به گمان گاه حب و بغض ها و دوستی و نادوستی بر داوری های او خواسته یا ناخواسته اثر کرده است، اما در آدم آفرینش گری که شعر او فرزند خلفش است تردید نمی کنم.
او توانست با شعرش در آسمان بی کران شعر عادت کرده ی ما به نو نشدن و جلوه شهری پیدا نکردن تلنگری بزندکه خواه ناخواه به نام و نشان او ثبت و ضبط است. با بریده ای از شعر زیبای “نام تمام مردگان یحیی است” یادش را گرامی داریم!
نام تمام مردگان یحیی است
نام تمام بچه های رفته
در دفترچه ی دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهواره ای بر پاست
بی خود نترس ای بچه ی تنها
نام تمام مردگان یحیی است.