Nayereh-Rahgozar

اندر احوالات شغل ما

 

شغل من مترجمی است. برای پارسی زبانان در دوایر مختلف تورنتو. از بازداشتگاه های مختلف گرفته تا اداره پلیس، شرکت های بیمه، مدارس، دادگاه ها، بیمارستانها و یک مورد جراحی باز مغز، و خانه های خصوصی مردم که گاهی با روی خوش داخل می شویم و گاه با بگیر و ببند و پلیس و مشاور و نمایندگان قانون. برای کار ترجمه به همه اینها سر کشیده ام و شاهد ماجراهای، عجیب و غریبی هستم.

*

تعداد زیادی از مشتری های ما شرکت های بیمه و وکلای تصادفات هستند. در کانادا تامین خسارت مالی و جانی بیمه گزار چه در تصادف مقصر باشه، چه نباشه، با بیمه گر خودشه، بیمه گزار بعد از تصادف برای معالجات جسمی و روانی و خسارت های اجتماعی مثل بیکاری و کناره گیری از ورزش و سرگرمی ها، میتونه از شرکت بیمه ادعای خسارت بکنه، و پرونده های قطور ادعای خسارت هم شهری ها، از همین جا شکل می گیره.

در این رابطه ده ها جلسه مشاوره و بازجویی و پزشکی تشکیل میشه که نیاز به مترجم هست.

معمولن شب قبل از این جلسات برای اطمینان از حضور این دوستان باید تلفنی به آنها ساعت و تاریخ و آدرس جلسه رو یادآوری کنم. اگرچه از مدتها قبل به آنها اطلاع داده شده، ولی برای محکم کاری است، چون بعضی ها به بهانه اینکه نامه به دستمان نرسیده از حضور در این جلسات خودداری می کردند. یکی از این موارد دیشب بودhighway_400_crash.

به آقایی که قرار بود با هم امروز جلسه بازجویی داشته باشیم تلفن کردم.گوشی را با آه و ناله برداشت، بین هر دو کلمه ای یک ناله با اخ می کشید. من در جملات کوتاهی آدرس و ساعت جلسه رو به ایشون یادآوری کردم و خودمو معرفی کردم و گفتم، من مترجم شما هستم و فردا در خدمتتون هستم.

انگار که با این جمله آخر در جعبه پاندورا باز شد، ناله ها را فراموش کرد و با صدای بلند به من اعتراض که: هنر میکنین؟ سر من منت می زارین که مترجم برام می فرستین؟ بچه خودم کلاس سومه، انگلیسی رو مثل بلبل حرف میزنه، هی واسه خودتون کارو کارمند می تراشین و پولهارو قلمبه قلمبه بالا می کشین؟

گفتم ببخشید، من رو وکیل خود شما استخدام کرده، مترجم بیمه نیستم. فریادش رفت بالا که همه تون دستتون تو دست همه، موقع پول گرفتن، خوب می گیرین، حالا که موقع پس گرفتنشه مترجمو ، پوترجمو و هر ننه قمری رو، جلو من سبز می کنین. یک ساله ناقص شدم، بیکار شدم و زن و بچه ام … اینجا یکمرتبه صدایش آرام شد و یادش آمد که فردا با من چشم تو چشم می شود، گفت شمام خوار (خواهر) ما هستی غریبه که نیستی، بلانسبت شما از هزار چی محرومن. یک ساله من دارم پول قرض میکنم، هی کاغذ می فرستند هی جلسه میزارن، هی کاغذ حوالمون میکنن، بابا پول این کاغذرو بدین خودم.

آخرهای حرفش هم صدایش نازک و نازک تر شد و رسید به همان ناله های آغازین مکالمه.

با یک ابراز همدردی آبکی خداحافظی کردم. دفعه اولی هم نبود که با چنین برخوردهایی روبرو می شدم. همشهری های ما در این دعواها آنچنان شخصیتی از خودشان نشان می دهند که آن سرش ناپیداست، اینکه چیزی نبود.

امروز آقا رو ملاقات کردم. دو نفر زیر بغل اش رو گرفته بودند و سعی می کردند کمکش کنند که با واکرش قدم برداره. دلم ریش شد. تعداد نفرات در اتاق بازجویی از حد معمول کمی بیشتر بود. نمی دانستم چرا، فکر دانستن اش را هم نمی کردم، در هر شغلی که باشی، بعد از یک مدتی، آدم مثل روبات می شود، همانقدر که پروگرامت کرده اند واکنش نشان می دهی. از اختیارات من نبود که بدانم، من فقط باید ترجمه می کردم.

در طول سه ساعت و نیم بازجویی، با حضور وکیل خودش، مراحلی پیش آمد که آقا از شدت درد نفس بند می شد، در دلم به عصبانیت دیشب اش حق دادم، دلم داشت خیلی می سوخت، که یکمرتبه یکی از چهار وکیل بیمه گفت: از یک سال پیش تا حالا چهارصدو شصت هزار دلار برای بیمه حساب بالا آوردی، برای خرید داروهای گران و غیرضروری، فیزیوتراپی و کایروپراکتر که اصلن نرفتی، مواظبت های شخصی، استخدام پرستار برای شست و شوی تن و بدنت، پرداخت مقرری برای خانمت که صبح ها و شب ها لباس تنت می کند و پخت و پز و شستشوی خانه که قبل از تصادف ادعا کردی همه را خودت می کردی و حالا مجبور شدی کسی را برای اینکار استخدام کنی و کمک درسی به بچه ها و غیره و و و و.

در این مورد یکی از سئوالها از ایشون این بود که تو خودت انگلیسی بلد نیستی، چطور به بچه ها در درس کمک می کنی؟ آقا جواب داد مرتب بهشون می گفتم مشقاتونو بنویسین، خوش خط بنویسین، شب زودتر بخوابین که صبح بتونین برین مدرسه …….. و بابت این کمک درسی برای بچه ها که بعد از تصادف قادر نبود ادامه بدهد از بیمه برای یک معلم فرضی پول می گرفت.

ما می دونیم که تو دروغ میگی و اصلن تصادفی در کار نبوده و ماشین رو خودت از پشت بدیوار زدی و ادعا کردی که از پشت به ماشین ات زدند، چندین دکتر متخصص مورد تایید دادگاه و بیمه هم شهادت دادند که تو هیچی ات نیست و داری ادا در میاری، به اندازه کافی هم مدرک داریم، (وکیل خودش هم این را تایید کرد)، یا اینجا اعتراف کن و برای جلب کسانی که این قبض ها را می نویسند شاهد ما باش و با ما همکاری کن یا برعلیه تو قانونی اعلام جرم می کنیم. دستش رو شده بود. آقا انگار که یکمرتبه کشف حجاب کرده باشد، عصا و واکرش را ول کرد و مثل مرغ پرکنده وسط اتاق پرپر می زد، به من می گفت خانم تو رو خدا بگو چی بگم که خوب باشه!

اینکه چیزی نیست، روزی دیگر شوهری زیر بغل زن دردمندش را گرفته بود و او را برای بازجویی آورده بود، آقا را در اتاق راه نمی دادند، خیلی هم دلخور بود، می گفت خانوم من کم رو هست نمی تونه حرف بزنه، می خوام کمکش کنم.

هیکل خانمش رو روی بدن من ول داد که خانم این نیفته، تو رو خدا شما ببرش توی اتاق. بعد از تصادف سرگیجه گرفته و نمی تونه درست راه بره، پاکت عکس های ایکس ری را هم زد زیر بغل من چون خانم توانایی حمل اش را نداشت. خانم خودش رو روی من ول داد و با آه وناله روانه اتاقی شدیم که نمی دانستم در آنجا چه خواهد گذشت. چند دقیقه ای منتظر شدیم. به غیر از دو سه نفری که در اتاق بودند، دو نفر دیگر هم به ما اضافه شدند، یک سی دی را از پاکتی بیرون آوردند و تلویزیون اتاق را روشن کردند، به به که چه چیزها دیدیم!

خانم در سوپر مارکت، بسته بزرگ برنج را خیلی غبراق بلند کرد و در پارکینگ با خریدهای دیگرش پشت ماشین انبار کرد. صحنه بعدی گاراژ آپارتمانش بود که این اشیای سنگین را با فرزی از پشت ماشین تا دم آسانسور حمل کرد. صحنه آخر در یک پارتی روم بود با جمعیتی حدود پنجاه نفر و موزیک ایرانی و رقص جانانه خانوم ….. خانوم فریادش بلند شد که من شماها را سو می کنم، بدون اجازه من حق نداشتین از من فیلم بگیرین …..

اینکه چیزی نیست، خیلی چیزها دیدم …..