در شماره ۱۵۶۶ اکتبر ۲۹ هفته نامه شهروند، خانم نسرین الماسی مدیر هیات تحریریه این هفته نامه در مطلبی تحت عنوان “ما و جامعه میهمان”، با ارایه توضیحاتی که خود “بدیهیات” نامیده بود به پند و اندرز ایرانیان تازه وارد به کانادا پرداخته هموطنان تازه وارد را به دین و آیین فکری خود فرا خواند. این نوشته با پیش فرض کاملا اشتباه و گمراه کننده ای مبتنی بر بیگانگی ایرانیان تازه از راه رسیده با مقوله دمکراسی و ساختار سیاسی جامعه کانادایی آغاز و با برجسته کردن آگاهی نویسنده از سیاست و فرهنگ کانادا با آنها به سخن می نشیند تا آنها را با تصویری که قرار است فرهنگ سیاسی کانادا و دمکراسی نامیده شود آشنا کرده به مسیری که خود در توهم، عقلانی ترین راه ممکن موفقیت می پندارد تشویق و هدایت کند . در این بخش از نوشته با به خدمت گرفتن چند پیش فرض غلط ، خود را در مسیری قرار میدهد که بدون توجه به قبح و زشتی کلام، ناخواسته شعور مخاطب و خواننده را به تحقیر می گیرد. بی شک این نکته اساسی که قضاوت درباره انسانها دشوار و نمیتوان صرفا با معیار مدت زمان حضور فیزیکی آنها در یک محدوده جغرافیایی، دانسته های آنها را مورد پرسش قرار داد. بنابر این صرف آنکه گروهی از ما چندین سال دیرتر از بقیه (و دراینجا خانم الماسی و دوستان) به کانادا مهاجرت کرده اند، نمی توان ناآشنایی آنها با ساختار سیاسی و فرهنگی کشور کانادا را نتیجه گرفت. این تصور نه تنها تهی از حقیقت و مغایر با واقعیت پیش روی است، بلکه به لحاظ نظری نیز اشتباه و غیر مستدل بوده قبل از هر چیز بیگانگی و ناآشنایی خانم الماسی و نشریه شهروند با تبحر، دانایی و توانمندی بخشی از هموطنان ما را نشان می دهد بیگانگی با مردمانی که عرقِ راه بر پیشانی شان خشک نگشته، تازه از گردِ راه نرسیده، حضور پررنگشان را درهمه عرصه های اجتماعی می توان مشاهده کرد. نشریه وزینی چون “آتش” تنها گوشه کوچکی از این توانمندیها است.
فرو رفتن در لاک تعصبات خشک عقیدتی و انکار لجوجانه تحول فکر در جامعه ایران ما را به تحلیل های غیرواقعی و بعضا مخرب سوق می دهد به همین دلیل علیرغم فعالیت مطبوعاتی دراز مدت دست اندرکاران شهروند ارایه تصاویری ساختگی و غیرواقعی از جامعه ایرانی نه تنها قابل فهم و توجیه نبوده و اعجاب برانگیز است، بلکه متاسفانه می تواند ارزش های اخلاقی این نشریه را نزد خواننده خود مورد سئوال قراردهد. از این روی توجه خانم الماسی و دیگر همکاران او در هفته نامه شهروند را به ژرف اندیشی در مفهوم زندگی شهروندی، مسئولیتها و اختیارات آن و نیز پاسخ به این پرسش های اساسی دعوت کنم که آیا چرایی شکست های پی در پی سیاسی ـ اجتماعی افرادی که نشریه شهروند و بویژه خانم الماسی همواره به پشتیبانی قاطع از آنها پرداخته و می پردازد را نباید از منظر این ناآشنایی و ناآگاهی از میزان فهم و درایت هموطنان ایرانی تازه وارد و در یک کلام جامعه ایرانیان در کلیت خود دانست؟ آیا بیگانگی با جامعه مادری خود و ارزیابی غلط از ترکیب جمعیتی جامعه ایرانی، دخالت های غیراصولی و ناشیانه در حوزه سیاست، کژ راهه ای مقابل روی شهروند قرار نداده است؟ کژ راهه ای که بی شک این هفته نامه را با قضاوت هشدار دهنده اذهان عموم مواجه خواهد کرد. شهروند سالهای متمادی است که با پیگیری روش هایی این چنین شکست های بسیار را در زمینه های متفاوت تجربه کرده است (هواداری سرسختانه از کاوه شهروز، هواداری سرسختانه از جناح خودکامه بنایی ـ زندی در کنگره ایرانیان و اخیرا دفاع و حمایت از مایکل پارسا کاندیدای حزب کنسرواتیو. این پشتیبانی ها و حمایت ها همگی به منظور و برای تحریم ایران و حذف رژیم ایران به هر قیمت صورت می گرفت ). بی شک خانم الماسی حمایت قاطع خود از ایده بستن سفارت با استدلال خام و ناپخته پایان بخشیدن به حضور جاسوسان جمهوری اسلامی را فراموش کرده است بنا به “استدلال” ایشان و یارانش قرار بود با بستن سفارت ما دیگر شاهد حضور جاسوسان رژیم در کانادا نباشیم، اما هم خانم الماسی و یاران و هم ما می دانستیم که چنین تصوری باطل است و جمهوری اسلامی همانند دیگر حکومت ها از آن میزان سادگی و خامی برخوردار نیست که تمام سیب های خود را در یک سبد قرار دهد، ما در همه دوران فعالیت سیاسی شاهد حضور رادیکال و پر هیاهوی عناصر اطلاعاتی رژیم ها در نخستین صفوف اپوزیسیون بوده ایم؛ آنها که صدای مرگ بر و زنده بادشان از همه صداها فراتر می رفت و همچنان می رود. تبلیغ این ایده خطرناک که جاسوسان را تنها در سفارتخانه ها و مابین افراد مسلمان معتقد بازجوییم آدرس غلط به مردمان دادن است. اگر خانم الماسی و دوستان او حقیقتا در پی ایجاد شرایط و فضایی برای حضور ضعیف تر جاسوسان رژیم هستند بی شک می باید از خود آغازند، می باید با بازبینی و ترمیم ارزش های اخلاقی بویژه در حوزه سیاست، خط پایانی بر مشترکات اخلاقی خود با رژیم برکشند. یکی از کانال های نفوذی دولتها به صفوف اپوزیسیون را باید ناشی از تخفیف فاصله فرهنگی، معنایی و اخلاقی دولتها و اپوزیسیون آنها دانست. وقتی نیروهای اپوزیسیون ضربه زدن به دولتها را به هر قیمت ولو به بهای از دست دادن ارزش های اخلاقی دنبال می کنند در حقیقت فضا و شرایط رشد نیروهای نفوذی را در صفوف خود فراهم آورده اند. سیاست به دور از اخلاق شرایطی است که انسان از قرن ۱۳ میلادی با آن درستیز است این واقعیت تلخ و نامیمون را باید به چالش گرفته از حضور آن به هر قیمت پرهیخت.
اما متاسفانه ضعف و کاستی مقاله خانم الماسی محصور در محدوده ناآشنایی با جامعه ایرانی مقیم تورنتو نمانده، تناقضات و دوگانه گویی های بیشمار، داده های نسبتا حقیقی گفتار او را دستخوش ناباوری، تردید و اغراق می کند. تناقضی که در خوش بینانه ترین شکل ممکن نشانه سردرگمی سیاسی و تضاد درونی نویسنده با خویشتن خویش تلقی خواهد شد. اگرچه نویسنده در ابتدای مقاله با بیان یک رشته موضوعات به ذم خود بدیهی، صفات نیک فرهنگ دمکراسی، پلورالیسم، تفاهم، احترام و رعایت حق دیگری را برمی شمرد اما به یکباره در آخرین صفحه از نوشته خود به نفی و رشته کردن تمام بافته های خود نشسته به دور از احساس نیاز و مهم تر از همه احساس مسئولیت شهروندی در محترم داشت مقوله تفاهم، پلورالیسم، احترام به حق و حقوق دیگری و با گریز از توضیح و تن زدن ازکاربرد منطق و استدلال، گروه قابل توجهی از هموطنان ما را صرف پایبندی به مناسک و اعتقادات مذهبی خود، عوامل و مزدوران رژیم جمهوری اسلامی خوانده حکم طرد و حذف آنها صادر می کند (تبلیغ خشونت). به این ترتیب خانم الماسی از حوزه سیاست به حوزه حقوق اجتماعی افراد ورود کرده به عنوان یک قاضی در مقام قضاوت نشسته نه تنها حقوق شهروندی بخشی از جامعه را بر بنیاد سلیقه و میل شخصی نفی می کند، بلکه فراتر از آن فتوای جهاد سر داده به ترغیب و تحریک “تازه واردان” در همراهی با سیاست پرخاشگر و خشونت بنیاد خود می نشیند.
(Bill C51 Harper)
تصویری که خانم الماسی در این نوشته به من خواننده منتقل می کند به این شکل است که جامعه به سه گروه دسته بندی می شود، گروه نخست را افرادی چون ایشان تشکیل می دهند که به طور کامل به اوضاع و احوال سیاسی ـ فرهنگی کانادا واقف و آگاه بوده نقش الیت و رهبران فکری ما را بازی می کنند. (که البته در این زمینه جای حرف و سخن بسیار است) گروه دیگر، تازه از راه رسیدگانی هستند که از نقطه نظر آگاهی سیاسی ـ فرهنگی جامعه کانادا یا هیچ و یا اندکی می دانند به همین دلیل رسالت نویسنده در آگاه سازی آنها و تفهیم وظایفی است که تحت عنوان تعهدات و وظایف شهروندی (مقابله و حذف ایرانیان مسلمان و معتقد مذهبی ـ تبلیغ و ترویج خشونت و نفرت در جامعه) آنها را به رعایت آن تشویق و ترغیب می کند (از موضع الیت اجتماعی) گروه سوم هم بخت برگشتگان معتقد مسلمان هستند که از نابختیاری آنها چون خانم الماسی در فهم تفاوت ماهوی و معنایی سکولاریسم و دین ستیزی و خشونت دچار سوءتفاهم گشته است لاجرم با اتهام جاسوسی برای جمهوری اسلامی مواجه بوده قصد جان آنها می کند! اما آیا صرف باور مذهبی و شرکت در مراسم مذهبی می توان انسانها را به جمهوری اسلامی گره زد؟ آیا با “استدلال” (توهم توطِئه) به خدمت گرفته شده از جانب خانم الماسی که شرکت در مراسم عزاداری را معیار مزدور جمهوری اسلامی خواندن بخشی از هموطنان ایرانی ما می داند، نمی توان دست اندرکاران هفته نامه شهروند را متهم به غرض ورزی با شخصی کرد، که آگهی مربوط به سخنرانی ایشان که در مورد هنر است و نه سیاست، در صفحه ای که آوردگاه کارزار سیاسی ضد رژیمی خانم الماسی است چاپ شده؟ آیا نمی شد این آگهی در صفحه ی دیگری چاپ می شد تا مبادا خدای ناکرده ایجاد سوءتفاهم نکند؟ چرا تبلیغ سخنرانی کسی که مقیم ایران است و اساسا موضوع سخنرانی او با موضوع جدل سیاسی خانم الماسی کاملا بیگانه و از دو جنس متفاوت می باشد باید در یک صفحه قرار داده شود؟ آیا نمی توان با تکیه بر همان “استدلال” کذایی، این هم نشینی را یا غرض ورزی شهروندیان و یا هزینه کردن از شهرت آن هنرمند در توجیه نگاه سیاسی خود قلمداد کرد؟ مسلما با کاربرد و به خدمت گرفتن “استدلالی” از این دست می توان در زمینه های متفاوت به نتایج منفی بسیار رسید اما آیا ورطه احساس را به نور عقل مزین کردن تلاشی دشوار و دست نیافتنی است؟ چرا شهروند نباید به دنبال وفاق و همبستگی اجتماعی بوده به جای تشدید اختلافات و دشمنی های کاذب و خود ساخته در تخفیف آنها بکوشد؟ چرا شهروند از رنگارنگی و تنوع افکار ایرانی گریزان و از چند صدایی تن می زند؟ کدامین منافع و یا کوته اندیشی راه بر فهم دیگری برآنان می بندد؟ من فکر می کنم برای بازگشت به عقلانیت و انتخاب راه و روش صحیح و مردم پسند هیچگاه دیر نیست. خانم الماسی، انتخاب با شما است!
با پوزش از خانم الماسی ، باید عرض کنم بنده در مورد دسته بندی ایشان در جامعه ایرانی دچار سوتفاهم شدم که به همین مناسبت از ایشان و خواننده محترم پوزش میخواهم اما به هر روی ایشان به دو دسته بندی معتقد هستند یکی آنها که مخالف رژیم هستند و دیگری آنها که مراسم روز عاشورا برپا داشتند که خانم الماسی بنا به دلایلی نامعلوم آنها را وابستگان به رژیم قلمداد کرده با این احتساب دو دسته بندی در جامعه ما ترسیم نمودند. اما علیرغم خطای من در مورد دسته بندی جامعه ایرانی از جانب خانم الماسی باید متذکر شوم که بنده نوشته ایشان را بر
بر پایه دیدگاهی که اس و اساس نوشته ایشان بر بنیاد آن قوام یافته بود و بر ما معلوم نیست که بر پایه چه توجیحاتی میتواند بدون ارایه هر گونه مستندی به دیگران مارک و بهتان زده خوانش ذات آدمها را نوید دهد مورد نقد قرار دادم و نه آن دسته بندیها . البته بی نیازی در توضیح و ارایه هر گونه مستندی در جمع دوستان و یاران سیاسی موجه و قابل فهم است اما وقتی ما وارد حوزه عمومی میشویم ملزم به ارایه سند و اثبات مدعای خود نه بر پایه ذهنیاتمان بلکه بر مبنای حضور یک واقعیت ملموس و قابل فهم میباشیم . متاسفانه کپی و نمونه همین رفتار که از بی نیازی نویسنده به ارایه هر گونه توضیح و مستند سخن گفتن نشان داشت توسط دوستان و یاران سیاسی ایشان در مقالاتی که قرار بود به حمایت از او نشسته به پاسخگویی و شفافیت “منطق” نوشته خانم الماسی نزد خواننده کمک کند به صورت فاجعه باری بازتولید گشته با کاربرد زبان توهین و برچسب های ارزان و تاریخ سپری شده غیر سیاسی فضای گفتگو را به احساسات و چانبداریهای کودکانه آلوده کردند. بنده به دلیل تعلقات سیاسی این افراد ترجیح میدهم از گفتگو با آنها تن زده وارد دعواهای حیدری و نعمتی آنها نشوم چرا که آدمهای ستاره دار معمولا تصمیم خود گرفته اند و متاسفانه با انسان ایدیولوژی زده از این روی که تکلیف خود دارد و اخلاق او اخلاق تکلیف مدار است
نمیتوان به گفتگو نشست !
از آن جایی که ممکن است خواننده ی دیگری همچون آقای سلیمانی برداشت نادرستی از مطلب من داشته باشند، و بعد استدلال های خود را بر پایه همین برداشت غلط استوار کنند، لازم است توضیح دهم که من جامعه ایرانی کانادایی را به جدید و قدیم تقسیم نکردم. در جایی که گفته ام “…شاید به همین دلیل است که ما بهتر و راحت تر می توانیم قدر دمکراسی و آزادی را بدانیم و آن را پاسداری کنیم، چرا که خلاف دیگر هموطنان جدیدمان (ساکنان کشور میزبان) تجربه تلخ زندگی در نظامی فاقد دمکراسی و آزادی……” منظورم دقیقا کانادایی های غیر ایرانی تبار است و نه جامعه ایرانی کانادایی. همان طور که به شفافیت گفته ام مهاجرت و پناهندگی تک تک ایرانیان قدیم و جدید در کانادا نشانه رفوزگی نظام جمهوری اسلامی در مملکت داری ست برای همین “ماها” یا از ترس جان و یا به دلایل مادی و یا معنوی و یا هر دو به پناهندگی و مهاجرت دست زده ایم.
یک گروه از ایرانیان – کانادایی همانند دیگر شهروندان از حقوق و آزادیهای خود که ثمره تلاشهای بی وقفه فکری و عملی انسانهای دنیای مدرن است استفاده کرده در کمال نظم و آرامش بی آنکه به حقوق شهروندی کسی خدشه وارد کنند، مناسک و اعتقادات مذهبی خود را با حضور نیروهای انتظامی در خیابان برگذار کردند. تا اینجا هیچ عمل غیر قانونی، خلاف مناسبات جامعه و خشونت آمیز اتفاق نیافتاده است .
از سویی دیگر، برخی دیگراز هموطنان ما که به هر دلیل مخالف اینگونه مناسک دینی هستند معتقدند آزادیهای اجتماعی باید طبق سلیقه ، میل و خواسته های آنها اجرایی شود و هر کس حق استفاده از حقوق شهروندی در اختیار ندارد. این گونه نگاه و باور که میکوشد غیر خودی را محدود و آزادیهای آنها را سرکوب کند تصویری از منفی ترین “ارزشهای” فرهنگی ما و از سنخ و تبار همان ایده ای است که قرن ها در کشور ما به استحکام و استمرار بنیاد محدودیتها، خشونتها و جنایات کوشیده و میکوشد ، اساسا حضور اکثریت قابل توجه ما ایرانیان بیرون از سرزمین خود و در کانادا، محصول حضورچنین فضای بسته و تنگ نظرانه بوده است. حال چگونه میتوان پذیرفت که قربانیان دیروز، خود خشونت پیشگان امروز باشند ؟ وقتی ما بنیاد منطق خود را بر اساس ذات خوانی قرار دهیم نتیجه این میشود که شاهنشاه ما که قرار بوده است نمود ملی گرایی ما باشد ، تن زدن شهروندان از عضویت در حزب رستاخیز را دشمنی با خود دانسته آنها را تهدید به بیرون انداختن از میهن میکند، جمهوری اسلامی که قرار بوده است سرآمد اخلاق دینی ما باشد مخالفین مسلمان و غیر مسلمان خود را نفوذی و عامل فتنه میخواند به زندان و شکنجه می سپارد و درد آورتر از این دو، باید از اپوزیسیونی نام برد که نه تنها دلایل مخالفت آنها با این دو قبیله سیاسی گنگ و نامشخص است بلکه بر مبنای شواهد موجود ارزشهای اخلاقی و فرهنگی آنها همخوان و همجنس با ارزشهای این دو سیستم عقب افتاده سیاسی –عقیدتی بوده در مقابله با هر مخالفت راه کار آنها پیشه میکند. یکی از ارزشهای فکری مشترک بین گروههای ذکر شده اصل ذات خوانی است . تا زمانیکه کسی باشد که خود را مجاز و توانمند به خوانش ذات آدمها ( امر محال ) فرض کرده خوانش خود را اصل قانون قرار دهد بی شک جامعه به فساد و خشونت کشیده خواهد شد . هسته مرکزی این سخن متمرکز بر، نفی حذف و جایگزینی اندیشه با ذات خوانی که بنیاد سوتفاهمات و خشونتها در جامعه ما است می باشد !
نه به تفرقه،نه به خشونت ـمرا به یاد شعار عدم خشونت گاندی می اندازد.آقای گاندی باور نداشت که عدم خشونت یک شعار است و خود خشونت یک فکت است.برای اینکه چیزی را جایگزین یک واقعیت کنیم باید به خود فکت توجه کنیم.وقتی من گرسنه هستم،گرسنگی من یک فکت است و برای رفع این فکت باید یک فکت دیگر را در مقابل آن گذاشت یعنی باید مواد لازم غذا را که فکت هستند را تهیه کرد و خورد و گرسنگی را از بین برد ولی اگر من به جای غذا عکس یک غذا را جلوی شما بگذارم و از شما بخواهم که از دیدن آن لذت ببرید ،آیا شما را فریب نداده ام؟این کاری بود که گاندی می خواست انجام دهد که موفق هم نشد. برای از بین بردن خشونت که فکت هست باید علت های خشونت را شناخت و با جایگزین کردن فکت به خشونت پایان داد.نه به تفرقه،نه به خشونت آقای سلیمانی هم شامل همین عدم توجه به فکت است.فرض کنیم تمام دنیا به این شعار نه بگویند،آیا به نظر شما دیگر تفرقه و خشونت وجود نخواهد داشت؟
بنظرم شهروند در این سالها خیلی تغییر تحول کردند! بیست سال پیش که مقالات من مسلمان را چاپ نمیکرد که خیلی تند و و فهش به ملا هاست! نه حالا که از چپ بودن به صنف سکولار وارد شدند، خود را محور حق و باطل و برای بقیه نا آگاه، آگاهی بخشی میکنند! عجب روزگاریست! چون سالهاست شهروند را دنبال نمیکنم. این تغییر تحول شاید در آگاهی از جامعه دموکراتیک !!! کانادا ، از نوع محافظه کار و دست بوس سران رژیم آدم کش اسرائیل، یاد گرفته اند!؟ از حقوق بشری اسرائیلی در مقابل رژیم فقه ها یکی را باید انتخاب کرد! حالا که دور ، دور صهیونیستهاست و بازار بورس است و تجارت رونق دارد، باید به سیاستهای این نوع تجارت آگاهی داشت و دیگران که نا آگاه هستند باید هدایت کرد و نشان داد!