گفت پول نفت را دزدی قدر دزدیده است
جمله را یکجا دگر آن گل پسر دزدیده است
صحبتی از بیش و کم اینجا نمی باید نمود
کم ندزدیده طرف پس بیشتر دزدیده است
گفتمش آری چنین گشته است رسم روزگار
هر کسی کو پاک بوده مختصر دزدیده است
آتشی افتاده در جیب خلایق زین سبب
هر که را بینی ز خشک و هم ز تر دزدیده است
جای خالی را ز صوت دلکش و بانگ قمر
نعره های انکر الاصوات خر دزدیده است
در شب تاریک، مردم خواب بودند دزد هم
کیسه های پر ز سیم و پر ز زر دزدیده است
او به اسم وام پول ها را هاپولی کرده است
از سه تا بانک بزرگ و معتبر دزدیده است
گفتمش تنها بچاپیده و یا همدست داشت
گفت پول ها را همه این خاک تو سر دزدیده است
او نه تنها جیب این ملت ز تنبان کنده است
بلکه از ابنا و از نوع بشر دزدیده است
او نخورده پول پولداران و مال اغنیا
بل ز جیب مردم بدبخت تر دزدیده است
سفره ها خالی است چون دزد گرسنه بی شرف
هم ز آشپزخانه هم از ماحضر دزدیده است
پس نگهبان ها کجا بودند گاه پاس شب
چونکه او آسوده از زنگ خطر دزدیده است
مال ایتام از خودش دانسته و بس خورده است
مال جمله خلق را آن بی پدر دزدیده است
بهر او اینجا و آنجا را نباشد فرق چون
هم ز تهران و ز چند شهر دگر دزدیده است
طفلکی مشغول بوده روز و شب بر اختلاس
گاه در منزل گهی وقت سفر دزدیده است
کرده او بس روسفید ارواح هر آرسن لوپن
چون تکی از جیب چند میلیون نفر دزدیده است
تا بدانی سایز دزدی را تو در این مملکت
دست ها را باز کن، او اینقدر دزدیده است!