sedighi-aliبخش دوم


پیش از آن که نکات کلیدی یکی از آخرین پژوهش های زنده یاد دکتر هما ناطق، مورخ ارزنده تاریخ قاجار را در بخش دوم این گفتار یادآوری و بازخوانی کنیم، ضروری است تا اندکی به واپسین گفته ی ایشان در نوشته مورد نظر بازگردیم. چنان که گفتیم نوشته ی”روحانیت از پراکندگی تا قدرت”(فصلنامه ره آورد، شماره ۸۳ و ۸۴ ، تابستان و پاییز ۱۳۸۷، امریکا) با درآمدی آغاز می شود که خود این پیشگفتار از جهات مختلفی حایز اهمیت است. از جمله در شناخت دیدگاه های این مورخ، خاصه از حیث دگرگونی ها و تحولات فکری که در او پدید آمد و صراحت بیانی که او در مقام مورخ بر چرخش های فکریش نگاشت.

آخرین نکته ای که هما ناطق در آن پیشگفتار از آن سخن می گوید مسئله سانسور در سال های پس از انقلاب است که چگونه در جعل تاریخ و دستبرد به اسناد تاریخی نیز نفوذ یافته و گاه البته ناشی گری سانسورچیان در سال های اول حاکمیت اسلامی مانند دستبرد به فرهنگنامه معین، سبب انبساط خاطر و مسخرگی شده استnategh--roohaniat.

چیزی که شاید در تکمیل نوشته او، از متنی دیگر از آثار وی کمک گرفت و سویه دیگری از سانسور را این بار در نوشته های تاریخ نگاران خارجی و عموما غربی برشمرد، می توان از اثر پژوهشی دیگرش ” جنگ فرقه ای در انقلاب مشروطیت ایران” نام برد. این اثر تحقیقی بار نخست در کتاب” الفبا” که به همت غلامحسین ساعدی در پاریس منتشر می شد، در سال ۱۳۶۲ به چاپ رسید. در آن جا چنان که از عنوان نوشته هم مشخص است موضوع محوری چند دستگی بین فرقه های حاضر در انقلاب مشروطه است، اما نویسنده از نوعی سانسور خودخواسته و نان به نرخ جمهوری اسلامی خوردن بعضی از مورخان غربی نیز پرده بر می دارد. در آن زمان – ۱۳۶۲ – که هنوز بعضی مطالب دکتر ناطق گاه به شعار و جانبداری های غیر تخصصی آغشته است، در همان نوشته زنده یاد هما ناطق به طرزی خشماگین از چند مورخ غربی نام می برد که پس از انقلاب اسلامی و به نرخ آن، تغییر دیدگاه داده و گفته های پیشین خود را پس گرفته اند. از آن جمله است “نیکی کیدی” مورخ مارکسیست امریکایی. ناطق در آن نوشته می گوید”این مورخ به اصطلاح مارکسیست امریکایی از مقوله دیگریست. همو که پژوهش های تاریخی اش تا دیروز در اثبات اندیشه های پیشروی میرزا آقاخان کرمانی و بی دینی سیدجمال الدین متمرکز بود، امروز در دفاع از حکومت اسلامی قلم به مزد ملایان حاکم و حافظان رژیم اسلامی است.” این تنها نظری نیست که کیدی از نگاه هما ناطق از دیدگاه هایش برگشته و در دسته موافقان حکومت اسلامی ساز می زند. او نظراتش را  در موارد دیگری هم همسو با پایه های ایدئولوژیک اسلامی تغییر داده است که ناطق به بعضی از آن ها اشاره دارد و در این مختصر فرصت بیانش نیست. به گفته ی او به جز نیکی کیدی:”خانم لمتون هم برآن است که تحقق نهضت(مشروطه) را باید در فعالیت ” انجمن های اسلامی” جست”.

روحانیت در پراکندگی ( ۱۸۵۰ ۱۸۲۸)

 سال ۱۸۲۸ سالی است که ایران دومین شکست سنگینش را در جنگ با روسیه متحمل می شود. درباره فاجعه شکست دوم ایران از روسیه، هما ناطق بارها به طور پراکنده در نوشته مختلف از آن یاد کرده، اما در یکی از اولین نوشته هایش که در مجموعه مقالاتش”از ماست که بر ماست” آمده به تفصیل بیشتر از آن سخن گفته است. در نوشته ای جداگانه از آن کتاب، او ناآگاهی حکومت مرکزی قاجار از اوضاع منطقه قفقاز و هم چنین ناآشنایی ایران از موقعیت نظامی روسیه را برشمرده و با استناد به مدارک و منابع، ناتوانی ولیعهد و فرمانده جنگ عباس میرزا را فاجعه بار خوانده بود. در همان نوشته، ناطق به مدد منابع نشان داد که عباس میرزا ؛ کسی که در خاندان قاجار نقشی اسطوره ای داشته تا چه میزان بی تدبیر و در ورود و اداره جنگ بی کفایت بوده است.

به هر رو تا سال ۱۸۲۸ و سال های بعد نیز،” نیمه یکم سده نوزده مردم ایران کمتر با اهل دین سرو کار داشتند. حتی با کمبود آخوند رو به رو بودند. چنان که در تبریز تنها پنج مجتهد سراغ داریم و در دیگر شهر ها به گفته ویلهم فلور “روی هم سد نفر بیشتر نداریم.”

آخوند “خرده پا” و روحانیان “پا دار”

یکی از دلایل رشد قشر روحانی در سال های بعد آن این بود که این “طایفه” از رفتن به جنگ معاف بودند. بنابر این پس از سال ها جنگ ایران و روس  و خستگی عمومی باقی مانده از فلاکت  و ترس از شروع دوباره آن “آخوند” شدن مفری گردید برای آنانی که واهمه بیشتری از حضور در جنگ داشتند. با این وجود هنوز تعداد  روحانیت در ایران نه به رقم قابل توجه ای رسیده بود و نه مردم به آنها توجه داشتند. آنان از اوضاع جامعه دور بودند و مردم از گفته ها و نوشته های عربی آنان سردر نمی آوردند. بین مجتهدان هم بحث هایی از روی منابع عربی و رساله های خودشان در می گرفت که عموما خودشان هم آن را به درستی درک نمی کردند. در همین اوضاع و احوال که اهمیت مسئله ای به نام احتمال جنگ سوم ایران و روس هم به وجود آمده بود کم و بیش بر تعداد روحانیان کشور افزوده شد. تا جایی که اهل دین به دو قشر” خرده پا” و “پادار” تقسیم می شدند. ” آخوندهای خرده پا در روستاها و در کنار روستائیان می زیستند و از آنان تغذیه می کردند و خوراک و پوشاک آنها به عهده روستائیان بود و آنها به فرزندان روستایی الفبا و قرآن می آموختند.” گروه دوم ملایان “پا دار” خوانده می شدند و عموما در شهرهایی مانند تبریز، تهران، اصفهان، شیراز و یزد می زیستند و سرکردگی و حمایت لوطیان و چماقداران را به عهده داشتند. در نبود ارتش، لوطیان را اجیر می کردند و به هنگام نیاز به دزدی و آدم کشی وا می داشتند.”

“به گواهی یحیی دولت آبادی کمتر روحانی متنفذی بود که لوطیان چماقدار خود را نداشته باشد. این قشر مسلح را کوچکترین بهره ای از سواد و اصول دین نبود. جملگی آزمند پول بودند…”

با این وجود پیش از آن که دکتر پولاک به اهمیت لوطیان و دسته بندی و اجیر کردن  آنها پی ببرد ” ملایان و انگلیسی ها به موضوع پی برده ” و آنها را به خدمت گرفته بودند.

پیوند ملایان و انگلیس ها

ناطق می نویسد اسناد زیادی در دست است که نشان می دهد”هر جا که آخوندی سر بلند می کرد و قشونی  از لوطیان می آراست، نماینده های سیاسی انگلیس ها را در کنار و یار و یاور خود می دید.” در گیرودار شکست دوم ایران از روسیه و غرامت سنگینی که بر شانه های اهالی ایران سنگینی می کرد انگلیس از طریق عوامل خود در ایران درصدد تحریک و راه اندازی جنگ سوم علیه روس ها بود. نمایندگان انگلستان دریافته بودند که عباس میرزا به رقیب انگلیس ها، روس ها نزدیک شده و با دربار روس نامه نگاری می کند و خود فتحعلیشاه نیز تمایلی به جنگ ندارد. از این رو از طریق ملایان به ولیعهد فشار وارد می کردند تا برای بار سوم وارد جنگ با روسیه شود. انگلیس توانست با دادن وعده ها و رشوه ها بار دیگر نظر عباس میرزا را به جنگل متمایل کند. برای جنگ سوم  تنها نظر شاه مانده بود که عباس میرزا قول داده بود آن را کسب کند. انگلیس ها نظر مجتهدان را برای دادن فتوای جهاد جلب کرده بودند لذا شاه می دانست”برنامه جنگ سوم و درخواست فتوای جهاد زیر سر نمایندگان انگلیس است پس در نامه ای شانه از مسئولیت خالی کرد.” اما باز انگلیس ها دست بردار نبودند. به خصوص زمانی که فهمیدند روس ها برای بهبود روابط با ایران تمایل دارند بخش های زیادی از ۱۷ شهر قفقاز را به ایران برگردانند. از این بار دیگر دست انگلیس ها خالی می ماند و بازار تجارت و دادوستد به سمت آنها بر می گشت و شهرهای ایروان و نخجوان به مرکز تجارت تبدیل می شد. و اگر که نخجوان بزرگترین صادر کننده گندم ایران به اروپا به ایران باز می گشت آن گاه وضع اقتصادی ایران رونق می گرفت و انگلیس ها چندان نمی توانستند در دستگاه سیاست و دربار ایران صاحب نفوذ باشند. ناطق در پانویس نوشته ی خود می افزاید “پیش از جنگ ایران و روس، ایران بزرگترین صادرکننده گندم، اسب و فرش در دنیا بوده است”، اما جنگ حالا همه چیز را نابود کرده بود و در سرحدات کشتزارها به حال خود رها شده بود. بازگشت به شرایط عادی به مفهوم از دست دادن بازار ایران برای انگلیس ها بود، پس دست به هر کاری زدند تا جنگ سوم با روسیه آغاز شود و در این میان ملایان و لوطیان نقش بسیار مهمی داشتند. پس برای این که بار دیگر بازی را بهم بزنند و آتش جنگ را شعله ور کنند ” بی درنگ به سراغ ملایان و لوطیان رفتند و در توطئه سیاسی علیه حکومت ایران شرکت کردند و گریبایدوف سفیر روسیه را به کشتن دادند.”

قتل دکابریست و هنرمند معروف گریبایدوف در تهران

گریبایدوف پیش از آن که برای مسئولیت سفارت روسیه رهسپار ایران شود چهره شناخته شده ای در روسیه بود. او نمایشنامه نویس و موسیقیدان بود و از دوستان شاعر بزرگ روس الکساندر پوشکین شمرده می شد. در همین حال از ناراضیان حکومت تزاری بود و در جنبش دکابریست ها از فعالان آن جنبش ضد تزاری به حساب می آمد. گفته می شود فرستادنش به ایران و کار در سفارت روسیه تنبیه و تبعید وی محسوب می شد. به هر رو گریبایدوف که از توطئه قتل خود آگاه شده بود مدتی در تبریز و در یکی از کاخ های عباس میرزا ماند و سفرش را به تهران به تعویق انداخت. او پیش از تهران برای پوشکین نوشته بود که نگران است و  مطمئن است همه ی اعضای هیئت روس را خواهند کشت. سرانجام انگلیس برای تیره کردن روابط ایران و روس و به راه انداختن جنگ دوباره با تحریم میرزا مسیح مجتهد تهران و اوباش چماقدار در روز شرفیابی گریبایدوف به دربار او را به قتل رساندند.”لوطیان و اوباش چماق به دست به سرکردگی میرزا مسیح مجتهد تهران، با شعار یا حسین!، الله اکبر!، امروز روز عاشوراست! از بازار تهران به راه افتادند. آنگاه به جایگاه وزیر مختار یورش بردند و چون گریبایدوف را  شخصا نمی شناختند ناچار ۳۹ نفر را با سنگ و چماق و قمه سر بریدند و تکه تکه کردند و در گورستان ارامنه به خاک سپردند… جسد گریبایدوف را بعدها از روی انگشتری که به دست داشت شناسایی کردند و به تفلیس بردند.”

به نوشته ی هما ناطق “این توطئه ها که با همدستی روحانیان، لوطیان و انگلیس ها شکل گرفت، تجزیه ایران را در برنامه داشت و بس!”.

جدا کردن هرات، اتحاد انگلیس و سیدباقر شفتی

داستان پیوند سیدباقر شفتی مجتهد معروف دوره فتحعلیشاه و محمدشاه، با انگلیس ها از یک طرف و کسب دارایی عظیم او از راه غصب اموال مردم مسلمان و بابی و هم فراهم آوردن قشونی بزرگ و مسلح از اوباش و الواط، از خواندنی ترین بخش های نوشته پژوهشی زنده یاد هما ناطق در اثر مورد بحث است. ناطق می نویسد انگلیس ها در آن ایام که تیرشان برای آغاز جنگ سوم با روسیه به هدف نمی نشست راه های دیگر تضعیف ایران و حکومت مرکزی را در پیش می گرفتند. جدا کردن بلوچستان، خرمشهر و هرات از ایران اهدافی بود که انگلیس ها در آن ایام در ایران دنبال می کردند. همان زمان یک آخوند در اصفهان که مجتهد و امام جمعه آن شهر هم بود در لشکری از الواط و قداره بندان را دور خود جمع آورده و دست به هر کشتار و تصاحبی از اموال دیگران می زد. همین دست اندازی ها او را بزرگ ترین مالک آن زمان ساخته بود. پیش تر علامه دهخدا در باب او نوشته بود که این شخص بابیان را فرا می خواند که شفاعتشان را پیش امام زمان خواهد کرد و آنان را به توبه وا می داشت و سرانجام خود با شمشیر سر آنان را از تن جدا می کرد و سپس اموال آنان را تصاحب می نمود. باقر شفتی به گفته شاگردش تنکابنی: شفتی دو هزار باب دکان، چهار صد کاروان سرا، و به غیر از اصفهان  املاکی در بروجرد، یزد و شیراز داشت و از هندوستان، قفقاز و ترکستان به عنوان مال امام مالیات می ستاند. افزون بر این ۳۰ هزار لوطی را در جلوه سپاه گرد آورده بود. و از طریق آدمکشی و دزدی و قلع و قمع دستگاه شاهانه داشت.” به گواهی میرزا حسین خان تحویلدار “الواط شفتی مشتی خونخوار، شارب الخمر، قمار باز، دزد و جانی بودند.”

“با این همه سفیر انگلیس ساده ترین راه را با کنار آمدن مجتهد مقتدر اصفهان سید باقر شفتی برگزید. و باب مکاتبه برای گرفتن فتوا را با روانه کردن همکارانش نزد شفتی و تعظیم و پابوسی او در پیش گرفت. ” پس ماموران انگلیس به سراغ مجتهد اصفهان رفتند. در پیشگاهش سر فرود آوردند. روی زمین زانو زدند و اسلام را ستودند. در چاپلوسی تا جایی پیش رفتند که نام های خودشان را برگرداندند. به مثل ” کولونی” افسر انگلیسی ” ملا مومن” نام گرفت.”

در آن سو دولت مرکزی با پادشاهی محمد شاه فرزند عباس میرزا ولیعهدی که به پادشاهی نرسیده مرده بود، اوضاع چندان مناسبی نداشت، اما به لحاظ آزادی های اجتماعی و دینی، نداشتن دین رسمی – برای اولین و آخرین بار- و لغو قانون اعدام دولتی پیشرو محسوب می شد. همین ها سبب شد تا مجتهدان وابسته به دولت های خارجی در نهایت حکم به فتوا علیه پادشاه که مسلمان نیست دادند. باقر شفتی و میرزا علی بهبهانی در جدایی هرات، خرمشهر و بلوچستان با انگلیس ها همدست شدند. هرات در بازی های انگلیس با ایران و افغانستان سرانجام به افغانستان رسید و البته راه های دیگر تجزیه چندان موفق نشد. باقر شفتی که دیگر در اصفهان از دولت مرکزی فرمان نمی برد و خود را پادشاه مسلمانان می دانست در نهایت، در آغاز سال ۱۸۳۹ میلادی دولت محمد شاه به جنگ با او رفت. جنگی که برای اولین بار در سطح دولت و یک روحانی ناراضی و در عین حال فاسد در می گرفت. سپاهیان دولت دروازه اصفهان را به توپ بستند و وارد شهر شدند. شفتی و آخوندهای نزدیک او را دستگیر کردند. اموال شفتی توقیف و به دولت رسید و زنانی که به زور در اختیار اوباش و لوطیان و کارکنانش بودند رها شده  و بعدها در یک عدالتخانه، شکایت زنان به گوش همه رسید و پرده از آن جنایات فرو افتاد.”

با این همه به گفته زنده یاد ناطق، روحانیان تا همین عصر همچنان پراکنده بودند و در عصر ناصری به هنگام قیام بابیان بود که آخوندها به طور متحد “بست نشین” و بعد مسلح شده و در برابر بابیان ایستادند.