از اینجا، از آنجا، از هر جا /۵۶
بخش سوم و پایانی
ارسطو شاگرد افلاطون و معلم اسکندر بود. آثار او را هم شاگردانش جمع آوری کرده اند. او بیشتر، اندیشه های سقراط و افلاطون را شرح و بسط داده است. ارسطو پس از فوت اسکندر مشکل پیدا کرد و زندگی نابسامانی داشت. راست یا نادرست گفته ای را به او نسبت می دهند که قابل توجه است بویژه برای ما ایرانیان. می گویند اسکندر با سپاهی بزرگ آماده حمله به ایران شده بود. جلسه ای با مشاوران خود برگزار کرد و از آنها پرسید: “در صورت فتح ایران این کشور پهناور با مردم خاص را چگونه باید اداره کرد؟” هر یک سخنی گفت. یکی گفت: “کتاب هایشان را بسوزان، بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند.” وقتی این سخنان پایان یافت، ارسطو برخاست و اظهار کرد: “نیاز به چنین کارهایی نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنهایی را که نمی فهمند و کم سوادند به کارهای بزرگ و کشورداری بگمار و آنهایی را که باسوادند و باخرد به کارهای کوچک و پست مشغول نما. در یک چنین حالتی بی سوادها و نفهم ها دور تو جمع می شوند و شکرگزارت خواهند بود و هیچ گاه جرأت خیانت به تو را به ذهنشان راه نمی دهند. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینی دیگر مهاجرت می کنند و یا آن که خسته و سرخورده عمر خود را تا لحظه مرگ در انزوا و سختی سپری خواهند کرد.”
البته اسکندر همه کارهایی را که مشاورانش گفتند پس از تسخیر ایران و سرزمین های دیگر به کار بست. در ایران آن زمان اندیشه های نیک و آموزه های میترایی و زرتشتی رواج داشت و جامعه تحت لوای پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک نسبتاً سالم و با رعایت حقوق شهروندی اداره می شد. اسکندر با خود افکار و اندیشه های یونانی را که نشأت گرفته از اندیشه های سقراط، افلاطون و ارسطو بود به ایران آورد و در طرز فکر و روش زندگی ایرانیان تأثیر فراوانی گذاشت به طوری که هلنیسم یا همان فرهنگ و اندیشه یونانی در سرتاسر سرزمین هایی که اسکندر فتح کرد اشاعه یافت و ضربات سخت و سنگین به اندیشه ها و افکار بومی سرزمین های مغلوب وارد کرد.
آنهایی که از فتوحات اسکندر در ایران سخن گفته اند، بزرگترین فاجعه را آتش زدن تخت جمشید می دانند. در صورتی که این گونه نیست. بدترین مصیبت حاصل از هجوم اسکندر به ایران اشاعه فرهنگ هلنیسم بود. هجوم هلنیسم طوری بود که در تمام شئون زندگی ایرانیان این فرهنگ بیگانه مثل ویروس خطرناک رخنه کرد و آثار مخرب فراوانی از خود بر جای گذاشت. این دوره سلطه که حداقل یک قرن طول کشید تا جامعه ما از آن نجات نسبی پیدا کند، آنچنان اندیشمندان، شاعران و حکمرانان دست نشانده اسکندر و اعقاب آنها را تحت تأثیر قرار داد که ما خودمان آن گذشته پر ابهت و با ارزش معنوی و مادی حاصل از اندیشه های میترایی و آموزه های زرتشتی را رها کرده و تسلیم این فرهنگ وارداتی از غرب (یونان) شدیم. به طوری که در طول این مدت نه تنها فلسفه و اندیشه فیلسوفان یونانی را به جان خریدیم، بلکه اسکندرنامه ها از فتوحات و معجزات بزرگ و کوچک او تنظیم کردیم و وی را با خواجه خضر به کوره ظلمات برای دستیابی به آب حیوان (حیات) فرستادیم تا زندگی جاویدان پیدا کند و تا حد پیامبری ارج و جایگاه یابد.
این گونه طرز برخورد با بیگانگان مهاجم جزو اخلاق و رفتار ما ایرانی ها بوده و هست. از مردم عادی و عامی انتظاری نمی توان داشت. درد بزرگ آن است که صاحبان اندیشه و افراد به اصطلاح متفکر جامعه ما طرفداران و اشاعه دهندگان فرهنگ غالب بر فرهنگ مغلوب بوده اند. ما در حمله اعراب هم همین کار را کردیم. در هجوم مغول و تاتار هم این چنین رفتار کردیم. در تعرض استعمارگران اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم هم این گونه بودیم. یکی از علل بزرگ درماندگی ما همین نوع رفتارها علیه خودمان آن هم توسط فهمیده های جامعه مان بوده است. ما با دست های ابومسلم خراسانی عباسیان را بر سرنوشت خودمان مسلط و خفت و خواری را تحمل کردیم و آنگاه به افتخار نشستیم که خاندان برمکی چه خدماتی به این سلطه گران کرده اند یا این که به خواجه نصیر توسی که هلاکوخان را برای براندازی حکومت خلفا یاری رساند غرور می ورزیم، به هیچ یک از قیام های ملی و وطن پرستانی همچون یعقوب لیث، مازیار و… کمک چندانی نکرده ایم. این مایه خفت و سرافکندگی است که خودمان بسیاری از مصیبت های بر ما رفته را توسط نخبگان جامعه مان بر سر خویشتن آورده ایم.
این گونه تحلیل ها و واقعیت ها را نه به ما آموزش داده اند و نه برایمان تعریف کرده اند. من این نوشته ها را از روی تعهد و رسالت و درد و رنج درون خودم برای شما به تحریر در می آورم. بنابراین بیهوده نیست که امبروز بیرس، طنزنویس آمریکایی در کتاب لغت نامه شیطان می نویسد:
“مذهب باستانی ایرانی مبتنی بر جنگ مداوم بین خوبی و بدی بود. وقتی که خوبی از جنگ دست کشید و تسلیم شد، ایرانی ها رفتند و به دشمن فاتح پیوستند.”
این رشته گفتار سر دراز دارد، ادامه آن بماند تا فرصتی دیگر. در پایان بررسی اجمالی از مثلث فلاسفه: سقراط، افلاطون و ارسطو این مقال را با سخنی از ارسطو به پایان می برم و شما خوانندگان را به مطالعه تحلیلی و تطبیقی تاریخ دعوت می کنم. از قول ارسطو آمده است که:
“از طرز دعوای زن و شوهرها به خوبی می توان فهمید که میزان تربیت و فهم و فرهنگ آنها تا چه اندازه است.”
شما نظرتان در این باره چیست؟
ناصرخسرو در بازار نیشابور
ناصرخسرو وارد نیشابور شد، ناشناس. به دکان پینه دوزی رفت تا وصله ای بر پای افزارش زند. سر و صدایی از گوشه بازار برخاست. پینه دوز کارش را رها کرد و مشتری را به انتظار گذاشت و به تماشای غوغا رفت. ساعتی بعد باز آمد با لختی گوشت خونین بر سر درفش پینه دوزیش. در پاسخ ناصرخسرو که چه خبر بود، گفت: در مدرسه انتهای بازار ملحدی پیدا شده و به شعری از ناصرخسرو (البته فلان فلان شده) استناد کرده بود، علما فتوای قتلش دادند و خلایق تکه تکه اش کردند و هر کس به نیت کسب ثواب زخمی زد و پاره ای از بدنش جدا کرد، دریغا که نصیب من همین قدر شد.
ناصرخسرو، کفش را از دست پینه دوز قاپید و به راه افتاد، در حالیکه می گفت: برادر، کفشم را بده، من حاضر نیستم در شهری که نام ناصرخسرو ملعون برده شود، لحظه ای درنگ کنم.
“سخن و اندیشه ـ دکتر خبره زاده”
رشد فرهنگ و ادب در دوره اختناق
حکومت اختناق و استبداد اگر ـ زبانم لال ـ هزار و یک عیب و زیان داشته باشد، یک خاصیت هم دارد و آن تحریک طبع ستم ستیز مردم آزاده است برای مقاومت. مقاومتی با جلوه های گوناگون، از ترور دیکتاتور گرفته تا قیام ملی، اما زیباترین جلوه اش در جهان هنر است، بخصوص عالم ادبیات. شاعر و نویسنده واقعی به حکم فطرت آزاده و ذوق تعالی پسندش با هر تحکم و استبداد و اختناقی سر دشمنی دارد، خواه این استبداد به وسیله قداربندان بزن بهادر بر ملت تحمیل شده باشد، خواه از طرف طبقه ای از اسافل جهال جامعه، که هر ادیبی اعم از شاعر و نویسنده و پژوهشگر طبعاً متفکر است و تفکر فضای باز می خواهد تا دور از هر تحکم و تعصبی ببالد و حاصل دهد.
ظاهراً همه رشد کیفی و عمقی ادبیات فارسی در هزار و صد سال اخیر از برکت فساد عصیان آفرین حکومت های سرکوبگر بوده است که بالیدن هر درختی علاوه بر آب روان و آفتاب تابان به کود ناخوشبوی ناخوش منظره ای هم نیازمند است. تعجب نکنید، حاجتی به ردیف کردن اسناد و مأخذ نیست، در ذهن خودتان مروری بفرمائید، به دوره های ظهور نوابغ شعر و ادب فارسی و اوضاع اجتماعی روزگارشان تا ببینید طنز لطیف خیامی جز محصول سلطه جهال خراسان بر جان و مال خلایق می تواند باشد؟ نگاهی به اوضاع سیاه قرن هفتم بیندازید، تا ببینید زبان کنایی لبریز از رمز و اشاره مولوی غیر از عکس العمل مرد روشندل خداشناسی است در مقابل جماعت شریعت سازانی که خود را ورثه انبیاء دانسته اند و نبض جامعه را با تافتن آتش سوزان جهنم در قبضه قدرت گرفته اند؟ اگر امیر آدمکش خشک مغزی چون مبارزالدین بر خاک طرب خیز شیراز مسلط نمی شد غزلیات لبریز از ایهام حافظ به همین دلنشینی جاودانه بود؟ شاهنامه فردوسی هم محصول چنین روزگارانی است. محصول دوران سیاه استبداد است و اختناق تحمل ناپذیری که به دست عرب ها و ترک ها در نیمه قرن چهارم بر سرزمین خراسان سایه افکنده است.
“شاهنامه ـ سعیدی سیرجانی”
نماز ـ شعری از اخوان ثالث
باغ بود و دره، چشم انداز پر مهتاب.
ذاتها با سایه های خود هم اندازه.
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من، بیدار و چشم عالمی در خواب.
نه صدایی جز صدای رازهای شب،
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،
پاسداران حریم خفتگان باغ،
و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)
خاستم از جا
سوی جو رفتم، چه می آمد
آب!
یا نه، چه می رفت، هم ز انسانکه حافظ گفت: عمر تو.
با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.
مست بودم، مست سرنشناس پا نشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود.
از نهال گردوی نزدیک،
و نگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.
قبله، گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت وگو شوریده مستی
ـ مستم و دانم که هستم من،
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
“مجموعه آثار اخوان ثالث”
اخبار کتاب و تازه های نشر
*کتاب “هنر شفاف اندیشیدن” که توسط نویسنده معروف سوئیس “رولف دوبلی” نوشته شده با ترجمه عادل فردوسی پور توسط نشر چشمه به بازار عرضه شده است. این کتاب که تاکنون در مدت کوتاهی به چاپ هفتم رسیده است در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به پر فروش ترین کتاب تبدیل شد. دوبلی در این کتاب نزدیک به صد خطای شناختی شایع که در زندگی روزمره با آن مواجه هستیم با شیوه ای جذاب و همراه با ذکر مثال های کاربردی و ملموس اشاره می کند و راه حل های جالبی جهت جلوگیری از آنها ارائه می دهد.
هنر شفاف اندیشیدن در قطع رقعی و با ۳۳۵ صفحه با قیمت ۲۵ هزار تومان توسط انتشارات چشمه به بازار آمده است.
*”تنهایی پر هیاهو” نام کتابی از بهو میل هرابال نویسنده اهل چک است که با ترجمه پرویز دوائی و به همت انتشارات آبی به چاپ های مکرر رسیده است. تعداد صفحات این کتاب در قطع رقعی ۱۳۱ صفحه و بهای آن ۵۵۰۰ تومان است.
این رمان داستان زندگی مردی است که در زیرزمینی در کشور چک با رژیم کمونیستی مدت سی و پنج سال مشغول خمیر کردن کاغذهای باطله و کتاب های مسئله دار بوده است. هانتا قهرمان این داستان در زیرزمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می گذراند و کتاب هایی را که اداره سانسور به آن جا می آورد، خمیر می کند. آقای هانتا با خواندن این کتاب ها دنیا را به گونه ای دیگر می بیند. دنیای او دنیای عشق به کتاب است. عشقی که فقط یک بار در آن معشوق جلوگر می شود و آنگاه در لابلای دستگاه پرس نابود می شود. این کتاب بسیار زیبا و خواندنی است بویژه برای آنهایی که کتاب هایشان توقیف یا خمیر شده اند.
*چاپ جدید کتاب “سه قصه” از امبرتو اکو نویسنده بزرگ ایتالیایی که اخیراً درگذشت با ترجمه غلامرضا امامی در قطع وزیری و با قیمت ۱۹۵۰۰ تومان توسط انتشارات چکه به بازار نشر عرضه شده است. شما در این کتاب با اتم هایی که در یک بمب گرفتار شده اند و ژنرالی که می خواهد به هر بهانه در جنگ آنها را به کار گیرد و سه فضانورد مشکوک در سفر مریخ و امپراتوری خودخواه که می خواهد به زور، تمدن را به کره خوشبختی صادر کند، مواجه می شوید.
*علاقمندان می توانند برای سفارش کتاب های فوق در تورنتو به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد مراجعه نمایند.
تفکر هفته
این هفته به شعر زیبایی با نام “فراسوی بیگانگی” فکر کنید و به دلباختگی بیندیشید که رمز زندگی است:
در میان بی شمار مردمانی که
که قلب شان را به رنگ شب رنگ زده اند
و به زمزمه باد در فراسوی بیگانگی
گوش سپرده اند
و به انجماد تنهایی دل باخته اند
سبز قلب کوچکی است
که به رنگ غنچه های لبخند و بوسه دل باخته
و به زمزمه های عاشق من گوش سپرده است
“سبز، خاکستری، به رنگ زندگی ـ بهاره شایان”
ملانصرالدین در تورنتو
از حضرت ملانصرالدین که این روزها سخت نگران است و آشفته، پرسیدم “استاد شما را چه می شود که این گونه درهم ریخته اید؟” استاد که مردی متین و انسانی والا است، گره از جبین باز کرد و گفت: “ببین جانم، عزیزم، فرزندم در زندگی انسان گاهی اوقات روزها، ماه ها و سال هایی است که تکرار شدنی نیست و اگر این ایام مهم و تاریخ ساز سپری شوند، امیدی در دلها و آینده ای برای نسل های آتی باقی نمی ماند.”
به استاد نزدیک تر شدم و پرسیدم: “اگر ممکن است در این رابطه موضوع را بدون ایهام و اشاره بگویید یا آن که با نمونه و مثال آن را توامان کنید تا همه مشتاقان و اهل بصیرت از آن فایده ببرند.”
لبخندی به لب آورد و گفت:”پسرم، من عمرم را کرده ام و در پایان روزهای زندگی بسر می برم، بنابراین نگرانی من برای خودم نیست. دغدغه ام برای نسل های جوان آینده و آنهایی است که باید امیدی در دل و راهی در پیش رو داشته باشند تا همگام و همطراز با دیگر انسان های روی کره زمین از کیفیت و موهبت زندگی برخوردار شوند. متاسفانه نیرنگ بازها هر بار که بارقه امیدی به چشم می آید، با ترفندی استعمار گرایانه، این کورسوی نجات را خاموش می کنند، به قول شاعر:
بیش از اینم مرا به تو امیدی نیست/ برای گشودن این قفل کلیدی نیست
آنقدر کلام استاد در پرده ایهام و ابهام بود که درک آن برای حقیر به راحتی ممکن نگردید. شما چطور؟