آیا زمان آن نرسیده ست

که این دریچه باز شود  باز  باز  باز

که آسمان ببارد

و مرد، بر جنازه ی مرد خویش

زاری کنان نماز گزارد؟    (فروغ فرخزاد)

به گمانم اپوزیسیون، کنگره و سمینارهای سیاسی به خوابی قرون وسطایی فرو رفته اند. نه صدایی یک دست، نه نوشتاری نشان دار از تعامل و گفت وگو، و نه درمانی برای شوربختی ها!

بر بلندی ها نشسته اند و جهان را از پنجره ی خود نظاره می کنند و هر آن چه و هر آن کسی را که پنجره ای دیگر برگزیند، رسوا می کنند و نامش را دموکراسی می نامند!

شگفت انگیز است ارتباط نابسامانی های درون مرزی و اپوزیسیون نظام در خارج از ایران!

گردهمایی ضد مربع ـ مانا نیستانی

در سی و اندی سال گذشته، هر هرزگاهی آشفتگی بازار سیاسی و اجتماعی ایران بالا می گیرد، اما درگیری ها و جدال های اخیر، شکلی تازه به خود گرفته و هر روز معضلی جدیدتر از روز پیش، به انباشته های حل ناشده ی حکومت افزوده می شود.

در این میان، اپوزیسیون، گروه ها و اندیشمندان سیاسی هم، هر روز از روز پیش، منفک تر و معترض تر به یکدیگر شده و هیچ نشانی از همیاری و همکاری اپوزیسیون آشفته ی نظام، در سپهر سیاسی ایران دیده نمی شود.

گویا گره های کور هویتی مان آن چنان درهم پیچیده و ناگشودنی است که حتا اهمیت زمانی را هم درک نکرده و از هر فرصتی در جهت براندازی بنیادی یکدیگر استفاده می کنیم.

تفاوت چندانی هم بین افراد غیر سیاسی و گروه های سیاسی دیده نمی شود. همه و همه کمر بر نابودی یکدیگر می بندیم و این روایت کهنه، کماکان ادامه دارد!

توان گذر از تاریخ تحقیرشده مان را نداریم و نگاه ها و نقدهایمان شکـلی شخصـی به خـود  می گیرد، تا جایی که هدف را فراموش می کنیم.

زیستن در کشورهایی که دموکراسی را تنفس می کنند، در دمکرات کردن ما ایرانیان برون مرزی توفیق چندانی نداشته و افق های اندیشه ای و رفتاری مان همان است که پدران و مادران مان می اندیشیدند و رفتار می کردند!

برابری اجتماعی، فردی و دموکراسی که از پایه های حیاتی حکومت های جهان آزاد هستند در ما برون مرزی ها نه تنها اثر نگذاشته، حتا گاه به مراتب بسته تر و بومی تر از ایرانیان درون مرزی رفتار می کنیم.

در میهن مان، آشفته بازاری است برآمده از نبود دمکراسی و احترام به حقوق بشر، اما ما ایرانیان برون مرزی در دامان دمکراسی، چه می گوییم و چه می کنیم، داستانی است بسیار اندوهناک!

هویت های اجتماعی و فردی آزاردیده ی ما، دست از گریبان مان برنمی دارد و انتقام جویی و کین توزی، اگرچه شعارهای خشونت پرهیزی می دهیم، در تمامی بافت های وجودی مان ریشه دارد!

تراژدی بزرگی است، تمام گروه های اپوزیسیون، سخن از تفاهم، آزادی فردی و اجتماعی، کثرت گرایی و آن چه نام حقوق بشر دارد، می زنند اما در کنار یکدیگر قرار نمی گیرند. گویا حقوق بشر زیوری است برای آراستن و آرایش دردها و حقارت های مزمن ملتی با هویت تاریخی مچاله شده.

در نوشتارهای به نام انتقادی، با آرامش و واژه های برآمده از دمکراسی و برابری آغاز می کنیم اما در میانه ی راه، کلام مان توهین آمیز و به شکلی رنج آور هویت پایمال شده مان را به نمایش می گذارد.

به آسانی مرز انتقاد را پشت سر می گذاریم و در فراسوی توهین، تهمت و ترور شخصیتی، توان بازشناسی فریادهای هویتی مان را نداریم.

سمینارها، نوشتارها، منشورها، فراخوان ها و حتا همایش ها، همه و همه، روایت زیبای آزادی، برابری و دموکراسی را فریاد می کنند، اما چرا یک صدا نمی شوند، پرسشی است برای اندیشیدن.

اگر همه ی صاحب نظران تدوین کننده ی این خوانش ها، به دمکراسی و حقوق بشر باور دارند، باید یک دست و یک صدا، همه ی ایرانیان را به همراهی و همیاری بخوانند!

اگر خوانش هایشان آرایشی است گیرا، بر تفکری پیچیده و تهی از تعامل و آزادی و برابری، پس هنوز راه درازی در پیش داریم و نمی توان به فردایی بهتر امیدوار بود. باید در انتظار جدال های بیشتری نشست و امید زودرس دموکراسی را نداشت.

ـ آیا این گروه بندی ها، نشان از نبود باور ژرف به دمکراسی و حقوق بشر نیست؟

ـ آیا پریشان گویی های دسته های متفاوت بر ضد یکدیگر، صدایی از قبیله گرایی و رفتارهای ایلاتی را به گوش نمی رساند؟

ـ آیا می توان به آینده ای رنگین از تکثر، دمکراسی و حقوق بشر امید داشت؟

ـ و آیا اپوزیسیون آمادگی درونی کردن باورهای دمکراسی و حقوق بشر را دارد؟

شگفت انگیز است توان ما در واژگونی واژه ها و مفاهیم شان!

چگونه ممکن است به دمکراسی و حقوق بشر باور داشت اما نام ها و تفسیرهای گوناگون بر آن گذاشت؟

دمکراسی و حقوق بشر در همه جا و برای همه کس یکسان است و نمی تواند با گرفتن رنگ و نام من و شما دگرگون شود.

هرچه ایران و نظام ایران گرفتارتر در چنبره ی فقدان دمکراسی و حقوق بشر می شود، برون مرزی ها هم پیچیده تر و نامفهوم تر سخن می گویند.

چگونه می توان از افرادی عادی خواست که به این گروه ها، با نام های دهان پرکن ولی نامفهوم بپیوندند؟

این گروه ها، پس از گذشت چندین دهه، هنوز به باورهای یکدیگر احترام نمی گذارند و هنوز برای تخریب شخصیتی و حذف یکدیگر، هرآن چه در توان دارند را هزینه می کنند، حال آن که از مردم عادی می خواهند به باورهای آن ها باور داشته باشند و با آن ها همیاری کنند.

گویا نمی دانند که جدال شما سرآمدان و دست اندرکاران، دلسردی ما مردم عادی و افکار عمومی را به همراه می آورد. ما مردمی عادی سردرگم و مبهوت به صحنه ی زورآزمایی چندین دهه ی شما چشم دوخته و هرروز از روز پیش ناامیدتر می شویم.

احوال ایران هرروز وخیم تر می شود و اپوزیسیون هم چنان سرگرم مجادله های نامفهوم خود، هیچ گامی در گذار از تفرقه افکنی برنداشته!

ایران هر روز به افول و ویرانی نزدیک تر می شود و اپوزیسیون هم چنان درگیر “ایسم”های گوناگون، در پستوهای تاریخ به دنبال راه حل می گردد!

حکومت ایران، باید در بیش از چندین دهه، با سیاست ها و رفتار واپسگرای خود، توهمات اپوزیسیون را کم رنگ کرده و روند یک دست شدن آن ها را شدت می بخشید، اما افسوس که اپوزیسیون هر روز بیشتر در ریسمان توهمات خود اسیر می شود.

پرسش اصلی این است: به واقع اپوزیسیون در انتظار چیست؟ چه چیزی را جستجو و کندوکاو می کند؟

ـ آیا به ناجیان فرادنیایی چشم دوخته اند؟

ـ آیا نمی دانند اصلاح در چارچوب قانون اساسی موجود، گونه ای هذیان گویی است؟

ـ و آیا باید بیش از این شاهد و گواه ازهم پاشیدگی و پریشانی ایران بود؟

به گمان من، پاسخ به این دست پرسش ها، تراژدی بزرگ ما است.

تراژدی بیگانه بودن با دموکراسی و حقوق بشر.

تراژدی دیکتاتوری های حقیر و درونی هر یک از ما.

و تراژدی نبود فرهنگ تعامل، کثرت گرایی و همیاری.