راستش با جوی که اکنون بر رسانهها و مردم ما حاکم شده، فکر کردم ساکت باشم و دست از این لعبتکان و رقاصان در دست لعبتبازان اسلامی بردارم، اما آن قدر در هر روزنامه و سایت و رادیو و تلویزیون نیشهای بازشان با دو انگشت از هم گشودهشان به نشانهی پیروزی آزاردهنده است، که نتوانستم ساکت باشم. به ویژه که میدانم نسل جوان دانش و آگاهی محدود خود را در زیر همین فضای خفقان به دست آورده است و ناگزیر میپندارد آزادی و فرهنگ و ادب و هنر و به ویژه سینما همین خزعبلاتی است که در بازار مکارهی ریا و تزویر اسلامی خریدار دارد، یا خیال کند لطف و عنایت حکومت اسلامی پیروزی و سربلندی است. بنابراین نتوانستم این چند جمله را ننویسم تا نسل جوان کمتر دچار شادیها و اندوههای بدون اندیشه باشد:
میدانم از این اهل سینما، که این روزها جشن گرفتهاند عدهایشان معرفتی از فرهنگ و آزادی و هنر ندارند، و میدانم عدهایشان میدانند و به مصلحت چون همهی این سالها، چشم و گوش و دهانشان را بستهاند مبادا اتفاقی برایشان بیفتد، و هم چنین میدانم عدهایشان هم که میدانند و گاه این جا و آن جا نظری میدهند، مثل کبک سرشان را زیر برف کردهاند و قیافههای حق به جانب گرفتهاند که سرانجام سینمای ایران پیروز میدان است. برکسی پوشیده نیست که همهی بازیها گربهرقصانی حکومت اسلامی است و به بازی گرفتن اهل سینما.
در چنین شرایطی اگر به ناگاه کسانی به طور مستقل شکوفا میشوند، هیچ ربطی به جمهوری اسلامی که ضد هنر و به ویژه سینما است، ندارد. حاکمیتی که خانه سینما را بر نمیتابد، چگونه ممکن است خواهان پیشرفت و اعتلای آن باشد؟ هر نهاد هنری و فرهنگی در صورتی امکان ادامه حیات دارد که چراغش را آقایان با عطوفت اسلامی روشن کرده باشند. اگر کانون نویسندگان ایران هنوز هم نمیتواند جلسههای معمولاش را برگزار کند، به این خاطر است که نخواسته با مهر و عطوفت اسلامی چراغش روشن شود. یعنی بلایی که بر سر خانه سینما و خانه مطبوعات آوردند را برنتافته است.
نامه دردآور عزتاله انتظامی در مورد خانه سینما را که میخوانیم، متوجه میشویم هیچ افتخاری ندارد که نهاد خانه سینما را با التماس و با مِهر اسلامی فرصت نفس کشیدن در سایه بید مصنوعی دهند. نامه در دی ماه ۱۳۹۰ نوشته شده است که بخشی از آن را میآورم:
“پروردگارا، کمک کن ما یکدیگر را دوست داشته باشیم و به هم رحم کنیم …اگر با مدیرانِ خانه سینما اختلاف نظر دارید، اگر به عملکرد مدیری ایراد دارید و بدبختانه تعامل نمیشود … چرا خانه ما را ویران می کنید …آخر چرا خانه سینما …؟ این خانه از آنِ ماست …جامعه اصنافِ سینمای ایران و هزاران نفر که عاشقانه در سینما فعالیت می کنند.
ما حرمتِ مهمان را داریم، به امیدِ آنکه حرمتِ ما حفظ شود. ما ایرانی هستیم … ایرانی … الله اکبر … همه مشاغل در کشورِ ما دارای اتحادیه و سندیکا هستند .وجودِ صنف، نشانِ توجه و پیشرفتِ تحول در جامعه مدنی است. آیا انحلالِ این خانه عظیم، نشانِ تحول است…؟ بیایید عاقلانه بیاندیشیم، اگر گوشهای از ساختمانِ خانه سینما به علتی احتیاج به تعمیر دارد، شما را به خدا قسم، شما را به خدا قسم، همه بنا را خراب و نابود نکنید. چه زود … دیر می شود.”
در چنین جامعهای آیا امکان اعتلای سینما بدون دستکاری دستگاه خفقان و سانسور هست؟ نمیخواهم مطلقگرایی کنم و پاسخ «نه» کامل بدهم که گاه باید امیدوار بود که در ته تونل سیاه هنوز نوری سوسو میزند. باید پذیرفت که با توجه به شرایط زمانی و موقعیت سیاسی، دستگاه حاکم هم به ناگزیر چشمهایش را میبندد تا بی آنکه باور داشته باشد، نشان دهد به هنر هم احترام میگذارد. بنابراین شهاب سنگهای درخشانی که گاه و بیگاه بر آسمان هنر هفتم ایران میدرخشند، پایدار نیستند و ناگزیر به افول زودرساند.
با وجود تلاشهای سینماگران برای بازگشایی خانه سینما که نادانی زنانش را فاحشه خوانده بود، آنجا باز نشد مگر به لطف وزارت ارشاد و با عطوفت اسلامی. بعد برخی انگشت پیروزی نشان دادند که ما پیروز شدیم. امیدوارم روزی آزادی به ایران بازگردد و این خانمها و آقایان، با همین نیشهای گشاده و انگشتهای گشوده شرح این ناآگاهیهایشان – و نه خیانتهایشان – را در همین رسانهها منتشر کنند.
***
غوغاسالاری شوربختی امروز بخش بزرگی از ایرانیان شده و با بیتابی زود خوشحال میشوند و از آن سریعتر اندوهگین. هر روز بی آنکه بدانند چرا، انگشتهایشان را به علامت پیروزی بالا میگیرند و از فردای همان روز در اندوه خود که پایانی هم ندارد فرو میروند. به هر کجای این قبای ژنده که نگاه میکنیم لکهی ناهمرنگی وصله شده که هر آن ممکن است از هم بگسلد و هر تکهاش حکایت رنج بخشی از نابسامانیهای پیچ در پیچ هنر و ادبیات و فرهنگ شود که پایههای اجتماعی جامعهاند. میلیونها ایرانی که در جشن جایزهی نخست بهترین بازیگر و فیلمنامه فستیوال امسال کن، شرکت کردند، کدامشان پای درد دل شهاب حسینی نشسته؟ از همینجا به شهاب حسینی و اصغر فرهادی تبریک میگویم، نه به سینمای جمهوری اسلامی. سینمایی که با عطوفت اسلامی چراغ خانهاش روشن شده و مگر با اجازهی دستگاه امنیت کشور نمیشود دست از پا خطا کرد. سینمایی که تقوایی و بیضایی و … را خانهنشین کرده. – نه این که توانسته باشد مانع حرکت آنها شود، که بیضایی اکنون بر تارک هنر جهان میدرخشد. او هنر سینما و استورههای ایران را در دانشگاههای معتبر به دانشجویان گوشهگوشهی جهان میآموزد. – فیلمهای بسیاری از هنرمندان مستقل ایران یا نمایش داده نمیشوند، یا با سانسور، نمایش آنها ممکن است. همین فیلم اخیر اصغر فرهادی که این همه در مورد آن غوغا بر پا شده است هم، معاون وزیر ارشاد اعلام کرده با ملاحظات ایران اسلامی در سینمای کشورمان اکران خواهد شد. این ملاحظات کداماند؟ سایه سانسور دست از سر هنر بر نمیدارد که اگر چنین شود خیلی زود دودمان ظلم فرو میپاشد.
به شهاب حسینی برگردم که پس از نقشآفرینی در فیلم «درباره الی» در گفتگویی با روزنامه اطلاعات در مرداد ۱۳۸۸ می گوید: “واقعن دلم میخواهد زیستن را تجربه کنم، اصلن قصدم شهرت نیست، از جای دیگران بودن بشدت لذت میبرم و این تجربههای زیستی، حس زندگی چندباره را به من میدهد. شاید عمده هدفم از بازیگری زیستن جای چندین نفر باشد.” اما هماو در هنگام دریافت لوح افتخار بهترین بازیگر، رو به آسمان دارد و چیزهایی میگوید که نیاز به تکرارشان نیست.
مردم هم فقط به دنبال جایزه هستند، اگر همین فیلم جایزه نمیگرفت، خیلی زود از یاد میرفت. که البته حالا هم خواهد رفت. آخر دغدغهی مردم سانسور نیست که قرار است این فیلم پس از گذرانده شدن از تیغ سانسورچیها که صلاح ایران اسلامی را بر اساس ملاحظات لازم تشخیص میدهند، بر پرده نمایش برود. اعتراض که کار شرکت کنندگان در جشنهای کاذب نیست. ای کاش، آری ای کاش، اندکی از امیدها و شادیهای گذرا، به انباشتی از انتخاب فردی و ارادهی عمومی یایدار تبدیل میشد.
در همین جشنواره فیلم کن، چند ایرانی دیگر هم حضور داشتند که مگر گلشیفته فراهانی، بقیه فراموش شدند. یکی از آنها حتا جایزه گرفت؛ دو روز پیش از مراسم پایانی جشنواره برگزیدگان دوبخش از جشنواره؛ بخش «سینه فونداسیون» و دیگری «یک نوع نگاه» معرفی
شدند. دربخش نخست فیلمی به نام (درتپهها) ساخته ی حمید احمدی از مدرسه فیلم لندن انگلیس جایزه نخست را دریافت کرد. احمدی در گفت و گویی کوتاه با سایت جشنواره کن گفته که میخواسته موقعیت یک پناهنده را نشان دهد. این فیلم ۲۱ دقیقهای دربارهی یک مهاجرِ جوان ایرانی به نام شهرام است که در روستایی در انگلستان زندگی میکند. او برای ادغام در جامعه جدیدی که با آن روبروست رویکردی رادیکال را انتخاب میکند. در بخش نوعی نگاه از ایران (وارونگی) ساخته ی بهنام بهزادی درباره آلودگی هوا در تهران شرکت داشت که موفق به گرفتن جایزه نشد. خوب، چه کسی از فیلم «در تپهها» و سازندهاش “حمید احمدی” چیزی گفت؟ چرا او در محاق خبری میماند و به دست فراموشی؟ چون دستگاههای امنیتی ایران آن را نادیده گرفتند و همین نگاه به رسانههای ایرانی خارج از کشور هم آگاهانه یا ناآگاهانه کشیده شد. چرا چنین است به مردم ربطی ندارد. شهاب حسینی مهم است که در سریال شهرزاد حضور داشته و اصفر فرهادی که برندهی اسکار شده. این یعنی غوغاسالاری.
این بی خبری منتهی به عالم سینما هم نیست؛ در زمینههای علمی، سیاسی هم بیخبری سایه شوم خودش را چنان برافراشته که انگار قرار نیست بادی وزیدن بگیرد و فرصت تابش نور بر مردم بی خبر بدهد. امید کوکبی را چند جوان یا پیر ایرانی میشناسد؟ دختر جوان ایرانی که نامش در کنار انیشتین قرار گرفت را کدامشان میشناسد، جوانی که به عنوان بهترین پژوهشگر علوم پزشکی شناخته شد و اوباما هم به او جایزه داد را چه کسی میشناسد، شاعر ایرانی که شعرهایش در معروفترین مجلههای ادبی دنیا منتشر میشود، کیست؟ گلشیفته چند فیلم و تئاتر بازی کرده را هم کسی نمیداند اما همین که او به اختیار خودش عکس برهنگیاش که گویای هزارتوی جامعه است را به نمایش میگذارد، درسنامههای اخلاق چنان به او پند و اندرز میدهند که گوش آسمان کر میشود.
یکی از داورهای جشنواره امسال کن هم ایرانی بود. او هم از ایران آمده بود و باحجاب. حجابی که در اعتراض به اجباری بودناش در یکی از کنفرانسهای خبری «دونالد ساترلند» بازیگر منتقد سرشناس همانند کتایون شهابی داور ایرانی شال و روسری بر سرش کرد! او از این فرصت استفاده و در اعتراض به حجاب اجباری جهان را متوجه زنان ایران کرد. در این معنا او فرصت سوزی نکرد، اما شهاب حسینی و اصغر فرهادی به جای نشان دادن جفایی که به هنر هفتم ایران میشود و سانسوری که چون شمشیر پشت گردنشان هست، رو به آسمان کردند!