سخنرانی دکتر مجتبی مهدوی در کانون کتاب تورنتو

جمعه ۱۰ جون ۲۰۱۶ صد و دهمین نشست کانون کتاب تورنتو به سخنرانی دکتر مجتبی مهدوی، استاد علوم سیاسی دانشگاه آلبرتا در ادمونتون کانادا، با عنوان “مدرنیته آمرانه و بومی گرایی نوستالژیک در ایران و خاورمیانه: راه سوم کدام است؟” اختصاص داشت.

سعید حریری از کانون کتاب تورنتو سخنران را معرفی کرد:

دکتر مجتبی مهدوی استاد علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه آلبرتا کانادا است. آثار چاپ شده و مقالات او درباره جنبش های اجتماعی معاصر خاورمیانه، مدرنیته، سکولاریسم و دمکراتیزاسیون در خاور میانه، و اسلام گرایی و پسااسلام گرایی در ایران در نشریات معتبر بین المللی به چاپ رسیده است. او هم اکنون دو پروژه کتاب در مورد جنبش های خاورمیانه و پسااسلام گرایی در دست دارد.

ظهور داعش و سایر بنیادگرایان دینی به همراه بحران عمیق در جنبش های مردمی خاورمیانه به بازتولید گفتمان های ساده انگارانه ای انجامیده که عامل بحران موجود را به فرهنگ و سنّتهای مردم تقلیل می دهد. در این سخنرانی دکتر مهدوی استدلال می کند که جنبش های معاصر منطقه در میان سنگ و صخره مدرنیته آمرانه/ هژمونی نئو لیبرالیسم, و بومی گرایی نوستالژیک قربانی می شوند. همچنین، ویژگی های راه و آلترناتیو سوم در قالب یک مدرنیته مردمی و درونزا بررسی می شود.

Mojtaba-Mahdavi-1

دکتر مهدوی در آغاز نگاهی کرد به نظریه هایی که بعد از فروپاشی شوروی در ۱۹۸۹ مطرح شدند.

فرانسیس فوکویوما یکی از نظریه پردازان علوم سیاسی، نظریه ای را مطرح کرد و گفت، ما به پایان تاریخ رسیده ایم و بعد از شکست فاشیسم و بعد هم سوسیالیسم و مارکسیسم روسی، تنها آلترناتیو لیبرال دمکراسی است؛ نظمی که همه چیز را تسخیر خواهد کرد. این نظریه مرسوم در نظریات مدرنیته بود که نظریه ای است تک خطی و آلترناتیو دیگری وجود ندارد. کشورهای دیگر تنها کاری که باید بکنند این است که ببینند ما به کجا رسیده ایم و راه ما را دنبال کنند.

دانشمند علوم سیاسی دیگری به نام ساموئل هانتینگتون نظریه ی پایان تاریخ فوکویوما را به نقد گرفت و نظریه ی برخورد تمدن ها را مطرح کرد که از برنارد لوئیس گرفته بود. استدلال او این بود که برخلاف خوشبینی ظاهربینانه ی فوکویوما که لیبرال دمکراسی تنها آلترناتیو است و همه کشورها به آن سو می روند، آنچه که اتفاق خواهد افتاد این است که ما وارد عصر تازه ای خواهیم شد که در آن پایه ی تحلیل ها تمدن ها هستند و تمدن غرب با دو تمدن مزاحم ـ تمدن چینی کنفسیوسی و تمدن اسلامی ـ در نبرد دائم خواهد بود.

از نظر لوئیس و هانتینگتون و این جریان فکری یک تضاد لاینحلی بین آنچه که آنها تمدن و ارزش های غرب می نامند وجود دارد با تمدن اسلامی و این جنگی است دائمی.  این دو اعتقاد دارند که کشورهای دیگر بخصوص تمدن اسلامی قادر نیست که ارزش های لیبرال دمکراسی را بپذیرد؛ ارزش هایی مانند سکولاریسم، شهروندی و  جدایی دین از دولت و غیره. بنابراین از نظر هانتینگتون شما نباید پدیده ای به اسم بنیادگرایی اسلامی را تحلیل کنید، مشکل در بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه مشکل در مبانی فرهنگی و تمدنی اسلام است که در بنیان و ذات و جوهره اش اقتدارگراست و مدافع خشونت است و با مبانی مدرنیته ی لیبرال اساسا سازگاری ندارد.

بعد از انقلاب ایران و ظهور حماس، حزب الله، طالبان، القاعده، و فاجعه ۱۱ سپتامبر همه ی طرفداران نظریه ی برخورد تمدن ها مثال و شاهدی  آوردند که یک تضاد بنیادی و دائمی بین این حوزه های تمدنی وجود دارد و فرهنگ، مذهب، سنت و نظام ارزشی ست که این دو را از هم جدا می کند.

Mojtaba-Mahdavi-2

با ظهور جنبش های معاصر خاورمیانه، از سال ۲۰۰۹ ـ جنبش های دمکراسی خواه سبز در ایران و انقلاب تونس و سپس مصر و بقیه، امیدی در حوزه ی مطالعات خاورمیانه بروز کرد و آن اینکه کشورهای مسلمان و خاورمیانه هم می توانند مدافع مفاهیم شهروندی، حقوق مدنی، دمکراسی، عدالت اجتماعی و امثالهم باشند. اینکه میلیون ها آدم به خیابان ها بیایند که شعارشان دولت اسلامی و شریعت اسلامی نیست و شعارها عبارتند از آزادی، عدالت اجتماعی، کرامت انسانی، اما این وضعیت دیری نپایید و با بحران جدی در جنبش های خاورمیانه، با قدرت گیری اخوان المسلمین اسلامگرا در مصر و پس از آن بازگشت نظامیان به مصر، با سرکوب جنبش های مدنی در یمن، بحرین و … با اتفاقی که در لیبی افتاد و جریانی که در سوریه می بینیم و همینطور در ایران که جنبش سبز نتوانست پیروزی سیاسی بگیرد، مجددا نسل جدیدی از نئواورینتالیست ها به صحنه آمدند و در یک کلام به ما گفتند که ما گفته بودیم که از این امامزاده معجزه ای سر نخواهد زد. گفته بودیم که به طور بنیادی جهان اسلام و خاورمیانه به طور مشخص نمی تواند به نظم لیبرال دمکراسی برسد و علت اساسی اش هم مسئله ی فرهنگی است و نسخه ای که تجویز می کردند این بود که این جوامع را باید یا از طریق نظم دیکتاتوری و نظامی گری و  یا تغییر رژیم و تحریم اقتصادی همچنان کنترل کرد.

دکتر مهدوی سپس نقد خود را به این دو نظریه برشمرد و گفت این دو نظریه علیرغم تفاوتی که در نوع تبیین دارند هر دو، دو روی یک سکه هستند و آن اینکه هر دو معتقدند پدیده ی غرب برتر است و غیر از آن فروتر و هر دو  معتقدند که یک راه حل و مسیر وجود دارد و آن لیبرال دمکراسی ست، منتها کسانی مثل فوکویوما معتقد هستند که بقیه هم می توانند به ما بپیوندند و کسانی مثل هانتینگتون معتقدند که به خاطر تضادهای بنیادین فرهنگی و تمدنی، لیبرال دمکراسی اصولا منحصر است به غرب. آنچه که هر دو در آن سهیم هستند اینکه هر دو غرب محور هستند و این که اساسا تصور اینکه آلترناتیوی باشد، وجود ندارد.

دکتر مهدوی افزود: نکته ی دیگر اینکه در نظریه ی فوکویوما که بر مدرنیته ی آمرانه و هژمونیک و سلطه گر تأکید دارد، شما تحلیل مشخص تاریخی، اجتماعی و فرهنگی از جوامع دیگر را نمی بینید. یک مدل وجود دارد برای همه ی آنها. و این مدل باید تحلیل و صادر شود و بقیه فارغ و خارج از شرایط خاص فرهنگی تاریخی خاص شان آن را دنبال کنند.

نکته ی دیگر این است که چهره ای که از غرب و مدرنیته به ما نشان داده می شود چهره ی رمانتیکی ست که همه خوبان در آن جمع هستند. در حالی که واقعیت این است که غرب و مدرنیته ی غرب، در بهترین حالت همچون خدای معروف یونان دو چهره است. در مدرنیته غرب شما دمکراسی دارید و دیکتاتوری هم دارید. فاشیسم، نازیسم، هولوکاست، زندان ابوغریب هم وجود دارد. اعلامیه جهانی حقوق بشر وجود دارد و در همان حال نقض حقوق بشر هم وجود دارد. مدرنیته ی غرب در بهترین حالت دو وجه دارد و هر دو را باید دید و مسئله شناسی کرد در حالی که در این دو گفتمان ما چنین چیزی را نمی بینیم.

نکته ی دیگر این است که مدل نئولیبرال غرب برای خود منتقدان غرب هم دچار بحران است مثل بحران محیط زیست، ظهور جریان های راست و پوپولیست مثل ترامپ، فاصله شدید طبقاتی و مسئله ی کنترلی که در فضای مجازی وجود دارد، به اضافه ی بحران عظیم اقتصاد نئولیبرال که وجود دارد همه ی اینها مدل پایان تاریخ و لیبرالیسم به عنوان نمونه ی ایده آل را زیر سئوال می برد.

استاد علوم سیاسی دانشگاه آلبرتا بر گفتمان ذات گرا و خاص گرا و شرق شناسانه (اورینتالیسم) هانتینگتون هم نقد داشت و گفت، یک مشکل اساسی که در این نوع رویکردها وجود دارد اینکه یک دوگانه ی کاذبی از غرب و غیرغرب ساخته می شود که غرب مظهر بهترین هاست و مفهوم واحدی از غرب ارائه می دهد که چنین چیزی وجود ندارد و در غیر غرب هم همینطور. چه کسانی گفتمان غرب را نمایندگی می کنند و چه کسانی گفتمان شرق را ـ که سه چهارم جهان را تشکیل می دهدـ نمایندگی می کنند.

Mojtaba-Mahdavi

 نکته ی دیگر نگاه فله ای به جهان اسلام و تمدن اسلامی دارد. نگاهی که تعمیم می دهد و تفاوت های فرهنگی ـ تاریخی را در نظر نمی گیرد. اینها واژه ای دارند به نام جهان اسلام که از اندونزی گرفته تا تونس و پاکستان و ایران همه را در یک کاسه می ریزد که این بسیار مسئله ساز است. مشکل دیگری که در این نوع نگاه وجود دارد و همچنان در دانشگاه ها و رسانه ها حاکم است این است که هویت مردم در جهان اسلام را به یک عامل مذهب کاهش می دهند و مذهب محور هستند. یعنی اگر در این جمعیت یک میلیارد و ششصد میلیون مسلمانی که وجود دارد  وجه اصلی و عاملی که تشکیل دهنده ی هویت اینهاست، صرفا اسلام است. یعنی مردم صبح به صبح قبل از صبحانه نگاه می کنند ببینند قرآن چی میگه بعد شروع کنند زندگیشون را انجام دادن. مسئله ی ملیت، نژاد، جنسیت، طبقاتی، سیاست داخلی، سیاست بین المللی و … را به عنوان مجموعه عواملی که تعیین کننده ی رفتار تک تک اینهاست، درنظر نمی گیرند. علاوه بر اینکه مذهب را به عنوان مذهبی که در ۱۴۰۰ سال پیش منجمد شده، یک کاسه می گیرند و تحولاتش را درنظر نمی گیرند. آنها عوامل هویتی دیگری را نمی بینند و به خاطر این نوع نگاهی که دارند امکان تغییر از درون را اساسا محال می بینند.

در این نوع نگاه خاص گرا و فرهنگ محور، نقش عملی سیاست های غرب، یعنی مدرنیته ی آمرانه اساسا درنظر گرفته نمی شود و عموما مشکلات و راه حل ها به یک عامل فرهنگ و به طور مشخص مذهب فرو کاهیده می شود.

هیچیک به صورت جدی از دیکتاتوری های مدرن دوران پسااستعماری صحبت نمی کنند؛ آنچه که پس از جنگ جهانی دوم بر سر این کشورها آمده، ظهور حکومت های ناسیونالیست، مدرنیست و سکولاریستی که شروع کردند با نوعی سیستم مدرنیزاسیون و سکولاریسیون از بالا به پایین و آمرانه و اقتدارگرایانه نظمی را ایجاد کردند که در آن آلترناتیوها و جریانات مترقی را سرکوب کردند. در جریان دوران جنگ سرد به خاطر حمایت از بلوک غرب هر جریان مستقلی که رگه هایی از ترقی خواهی داشت، تحت عنوان کمونیست سرکوب کردند. گفتمان بومی گرایی نوستالژیک در قالب اسلام گرایی به عنوان یک عکس العمل در این نوع کشورها اتفاق افتاد.

ما همه با حمایت و سکوت لیبرال دمکراسی غرب در برابر دیکتاتوری ها، چه در دوران جنگ سرد و چه بعد از آن، از عربستان گرفته تا مصر و اسرائیل آشنا هستیم. می دانیم که چنین چیزی درست نیست که غرب لیبرال دمکرات در تضاد بنیادین با اسلام یا حتی اسلام گرایی باشد، چون می دانیم غرب لیبرال دمکرات چرا و چگونه و در چه شرایطی اساسا از اسلام گرایی در پاره ای از موارد به عنوان ابزاری برای تحکیم مواضع سیاسی خودش استفاده کرد. نمونه ی کلاسیک اش آن چیزی ست که در افغانستان اتفاق افتاد، ظهور طالبان و القاعده، و آنچه که در لیبی اتفاق افتاد و امروزه در سوریه دارد اتفاق می افتد و نقشی که عربستان ـ مهمترین متحد غرب لیبرال دمکرات ـ در ترویج ایدئولوژی وهابیسم در غرب داشته. بنابراین افسانه ی تضاد لیبرال دمکراسی با اسلام و اسلام گرایی در واقعیت سیاسی خاورمیانه دچار مشکل است و باید آن را مطرح کرد.

دکتر مهدوی گفت، این نوع رویکرد منجر به ظهور گفتمان های بومی گرایی نوستالژیک می شود که عناصری از درون کشورهای خاورمیانه سعی می کنند با تأکید بر سنت یک نوع گفتمان جدید ایجاد کنند که ما اسم آن را بومی گرایی نوستالژیک می گذاریم که به نوعی یک نوع اورینتالیسم وارونه است. اینها هم دوگانه ی غرب و شرق ایجاد می کنند و معتقد به نبرد تمدن ها هستند و اینها هم همان حرف ها را می زنند، که تمدن و فرهنگ ما با آنچه که در غرب وجود دارد، همساز نیست، هر دو یک حرف را می زنند منتها در قالب دو گفتمان جدا.

اسلام گرایی به عنوان نمونه ی مشخص یک نوع بومی گرایی نوستالژیک مطرح است، منتها اسلام گرایی یک پدیده ی مدرن است. محصول مدرنیته است و محصول فرآیند مدرنیزاسیون آمرانه است یعنی سنت را نمایندگی نمی کند و سنت را با خوانش های دستچین شده ای، ابداع می کند.

مهمترین ابداع اسلام گرایی، مفهوم و پدیده ای است به نام دولت اسلامی. در رابطه با این مفهوم زیاد کتاب نوشته شده و بهترین هایش کتاب وائل حلاق با عنوان The Impossible State، کارهای عبدالله احمد النعیم و خالد ابوالفتح است.

دولت اسلامی به عنوان مهمترین استدلال اسلام گرایی بومی گرا را باید در چارچوب مدرنیته ی آمرانه و نظم پسااستعماری درنظر گرفت که آنها اختراع کرده اند، چیزی که در سنت دینی وجود ندارد و عکس العملی ست برای مقابله با مدرنیته آمرانه. چهره های کلاسیک و مشخص  این بومی گرایی مولانا مولودی در پاکستان، حسن البنّا و سید قطب و اخوان المسلمین در مصر، اسلام گرایان در ایران و نمونه های معاصر دیگر هستند.

برای شناخت اینها، برخلاف رویکرد اورینتالیستی که رویکردی متن محور است، استدلال من و دوستان همفکرم این است که اگر بخواهیم صرفا متن های مذهبی را بخوانیم، و اینها را بشناسیم و با آنها چالش داشته باشیم، به جای زیادی نمی رسیم، چون اینها یک پدیده ی مدرن و یک ایدئولوژی سیاسی ـ اجتماعی هستند که قطعا از سنت الهام می گیرند، بنابراین به جای رویکرد متن ـ محور، باید بافتار اجتماعی را بررسی کنیم. ببینیم که رهبران اینها اصولا در پروسه ی مدرنیزاسیون آمرانه و سکولاریسم اقتدارگرا همینطور رادیکال تر و رادیکال تر شده اند و از اول ایده ی دولت اسلامی با اینها نبوده. حتی اگر کارهای آیت الله خمینی را هم ببینید، در دو دوره ی اول زندگی اش اساسا صحبتی از دولت اسلامی وجود ندارد.

سخنران در ادامه از بافتی که در آن حماس، حزب الله، طالبان، القاعده، بوکوحرام، الشباب و داعش به وجود آمده اند، و همینطور عوامل ظهور آنها از جمله حمله آمریکا به عراق و افغانستان گفت.

دکتر مهدوی افزود، اگر نوع نگاه به بحران موجود را ساده کنیم باید گفت که دو نوع رویکرد کلی وجود دارد: یک رویکرد متن محور و فرهنگ محور است و همه چیز را در فرهنگ و متن مذهبی خلاصه می کند. و رویکرد دوم، رویکرد جامعه شناسانه است و توصیه می کند که اینها را در بافتار اجتماعی ـ سیاسی  به عنوان پدیده ای اینجایی و اکنونی ببینید و اینکه چطور می توانند از سنت استفاده کنند.

جنبش های خاورمیانه برخلاف آنچه که نظریه پردازان نبرد تمدن ها می گویند، بحرانشان الزاما و صرفا بحران فرهنگی نیست. همکار و دوست عزیزم آصف بیات در این زمینه خوب کار کرده یا اولیور روی یا یکی دو کاری که خود من نوشته ام، جنبش های خاورمیانه نماد مشخص پدیده ای هست که اسمش را می گذاریم پسااسلام گرایی. به این معنی که اگر آن چیزی که مشخصه ی اصلی اسلامگرایی باشد پدیده و شعاری باشد به نام دولت اسلامی، پسااسلام گراها به چیزی به نام دولت اسلامی معتقد نیستند و می گویند دولت یک پدیده ی سکولار است و اساسا غیرممکن است که بشود آن را اسلامی کرد. پسااسلامیست ها، پسا اسلام نیستند، اما معتقدند به جدایی نهاد دین از نهاد دولت. دولت فارغ از اینکه چه کسی بر آن حاکم است یک نهاد سکولار است. پسااسلام گراها الزاما معتقد به خصوصی کردن مذهب در حوزه ی خصوصی نیستند، مذهب ممکن است در شکل انجمن های مدنی و احزاب وجود داشته باشد، اما اگر به قدرت رسیدند، اجازه ندارند تحت این عنوان که خدا می گوید، ایده های خودشان را تحمیل کنند، همه چیز باید از مسیر قراردادهای اجتماعی و پارلمان و امثالهم بگذرد.

اگر در دوره ای مثل دهه هشتاد و نود، اسلام گراها محبوبیت داشتند و فعال بودند و بخشی از مردم هوادار اینها بودند، به مرور به خاطر تغییرات عمیق ساختاری و جمعیتی این دوره را گذرانده. این یک پدیده ی گذراست و تحولات اجتماعی و ساختاری عمیقی که در خاورمیانه اتفاق افتاده، به خصوص در ایران، ما را وارد یک مرحله و موقعیت اجتماعی به نام پسااسلام گرایی کرده است.

پسااسلام گرایی یکی از مشخص ترین راه حل هایی ست که ما می توانیم از آن به عنوان راه حل سوم نام ببریم. راه حلی که مدرنیته بومی و دمکراتیک می تواند از دل آن سر بزند. و برخلاف آن دوگانه های کاذبی که گفتمان های قبلی ایجاد کردند، سعی می کند دیالوگ و گفت وگوی انتقادی ایجاد کند و فراتر از این مرزها برود و نوعی مدرنیته درونزای برون نگر دمکراتیک که ریشه های قوی و عمیق اجتماعی دارد، برای ما بیاورد.

سخنران به نمونه های این دوران در جنبش های مصر و لیبی اشاره کرد. او در نمونه ی مصر ضمن برشمردن اشتباهات اخوان المسلمین و جایگاه سی درصدی اش،  اعتماد به ارتش را بزرگترین اشتباه سکولارها و روشنفکران و مردم خواند و گفت، ارتش مصر سالیانه حدود دو میلیارد دلار از آمریکا کمک می گیرد. اینجا نقش ساختار روابط بین الملل در به نابودی کشاندن جنبش بهار عرب را باید ببینیم.

استاد علوم سیاسی دانشگاه آلبرتا در ادامه گفت، این نمونه ها برای این بود تا ببینیم چگونه شبکه ی عوامل محلی، داخلی، منطقه ای و ساختار روابط بین الملل دست به دست هم دادند تا  جنبش دمکراسی خواه خاورمیانه را به رکود بکشانند.

دکتر مهدوی سخنانش را با نقل قولی از آنتونیو گرامشی، فیلسوف، نظریه پرداز و انقلابی ایتالیایی به پایان برد. او گفت: گرامشی در زندان خاطراتش را نوشته و کسی که در زندان این همه امیدوار باشد من و شما هم می توانیم. گرامشی می گوید”ما باید بدبینی فکری مان را با خوشبینی قدرت اراده جبران کنیم.”

پس از پایان سخنرانی بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.