گفت وگو با محمد خلیلی هنرمند نقاش
محمد خلیلی هنرمند نقاش، سال ۱۳۴۲ در ساوه به دنیا آمد. در رشته نقاشی کارشناسی ارشد دارد و در دانشگاه ها، هنرستان ها و آموزشگاه های مختلف هنری، نقاشی تدریس کرده است. از دیگر فعالیت های او در حوزه ی هنری، سخنرانی، داوری نمایشگاه های هنری، عضویت هیئت مدیره هنرمندان نقاش اصفهان و شرکت در حدود بیست نمایشگاه انفرادی و گروهی از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۹۳ است.
با او به گفت وگو نشستیم تا با یکی دیگر از هنرمندان کشورمان بیشتر آشنا شویم.
***
آقای خلیلی در ابتدا بفرمایید تا چه میزان خود را وام دار سنن نگارگری ایرانی، در دو بخش مفهوم و اجرا می دانید؟
ـ هر هنرمندی در هر قومی که زندگی می کند، مدیون سنت و آداب خود است. حتی افرادی که تحت عنوان قوم، پراکنده در کشورهای مختلف زندگی می کنند، خواسته یا ناخواسته خود را متعلق به فرهنگ، هویت و سنت خود می دانند.
البته “سنت” به معنی ادبیات عامیانه نیست. سنت اصیل همه چیز را مرتبط با هم می بیند در این بستر چیزی به آن می افزاید، که همان “افزودن” سنت را احیا کرده و به روز می کند.
هنر مدرن نه به تکنولوژی و متد است، نه تایید و سرزنش عده ای و نه ایسم ها و گرایشات فکری سلبی و ساختارشکن، هنر مدرن هم ساختارشکن است و هم ساختارگرا در این حرکت پیشرو، همیشه و هر لحظه آفرینشی صورت می گیرد. گذشته را هجو و آینده رامی سازد، چیزی که باقی می ماند همان ساختن در حال است.
فرهنگ و هویت نقاشی ما در “نگارگری” است. ما در بطن نگارگری متولد شده و با آن خو گرفته ایم. اگر ارزش های نگارگری توسط هنرمندان کشف شود، می توان با استفاده از کلیات آن به هنری کاملا نوین دست یافت.
نگارگری هم مفهومی است و هم معنادار. نوع نتیجه گیری ماست که نوع تکنیک را مشخص می کند.
آیا کارکرد خط نستعلیق در آثار شما امتداد سنن صفحه آرایی است و یا به شیوه ای نزدیک شدن به مرزهای نقاشی خط؟
ـ چه خوب شد که از واژه امتداد سخن به میان آوردید. امتداد واژه ای مهم در رابطه با فرهنگ، هویت و شخصیت است.
امتداد اندیشه در ارتباط با یک موضوع باعث شناخت شخص و موضوع می شود. اگر امتداد، یک لحظه قطع شود، مسئولیت، شخصیت و هویت فراموش می شود. انسجام یک موضوع، در امتداد اندیشه هنرمند از نقطه عزیمت تا پایان آن است و پراکنده گویی باعث ابهام در دریافت و فهم می شود.
اما در مورد نوشتار و رابطه آن با نقاشی به نظر من استفاده کردن از نوشتار در آثار نقاشی به عالم نقاشی وسعت و فضا می بخشد.
ترکیب نوشتار و دیدار یا شکل باعث می شود تا عالم معنی گسترش بیشتری را داشته باشد. خط نستعلیق به عنوان زیباترین خط فارسی همیشه جذابیت های خاص خود را داشته و دارد.
این جذابیت، هم از نظر محتوایی و هم از نظر فرمی قابل تامل است. وقتی ما ترکیبی از این دو را با هم داریم، کانال های متعددی در اندیشه به سوی بی نهایت در مخاطب ایجاد می کند.
به نظر من اصولا نقاشی ـ خط در پاره ای موارد به بیراهه رفته است و عده ای با طمع اقتصادی به این روش روی آورده اند و دنیای نقاشی خط را مخدوش کرده اند، ولی تعدادی از خوشنویسان نیز آثار زیبایی آفریده اند. گروه اول بیشتر به گرایشات فرمالیستی روی آورده اند و گروه دوم به محتوا بیشتر اهمیت می دهند.
ولی در آثار من ترکیبی از این دو گرایش است. خوشنویسی عالم مخصوص دارد که عالم خیال را به نمادهای نوشتاری تبدیل می کند.
آیا شما خود را نقاش مینیمالیست می دانید و یا با نمایش صحنه هایی از وقایع جاری، ذهن بیننده را در امتداد ساختن و ایجاد تصاویر دلخواه و مورد نظر باز می گذارید؟
ـ به نظر من هنرمند در هیچ نحله فکری و هیچ جریان هنری ثبت شده ای نمی گنجد. هنرمند در اندیشیدن آزاد است و لحظه آفرینش به قالب ها و محدوده ها فکر نمی کند. آنچه در ذهن او درک شده بیان می کند.
ممکن است اندیشه مینیمالیستی را هم در آثار من پیدا کنید، ولی اگر بخواهیم در قالبی آثار را بررسی کنید، شاید سمبولیسم و نمادگرایی عنوان بهتری برای تحلیل باشد.
هنرمند تصاویر را از ذهن استخراج می کند و با آگاهی او در ارتباط است. از طرفی هیچ گاه ذهنیت به طور کامل به شکل تبدیل نمی شود، مگر به مدد نماد. بنابراین هنرمند چه در زمانی که از نمادهای تصویری استفاده می کند و یا نمادهای نوشتاری، تمام سعی او بر این است که ترجمه ای از آنچه تا این لحظه رویت کرده به هر طریقی که ممکن است به مخاطب تشنه ی دیدن منتقل کند.
من به گونه ای این شیوه شما را مشابه یک فیلم سینمایی با پایان باز می دانم. در این مورد توضیح دهید.
ـ ذهن انسان یک سیستم باز است. سیستم باز سیستمی است که اجزاء فکری به یک داستان کلی متصل است و به مدد همین داستان کلی اجزاء از آن تبعیت می کنند و امتداد شکل می گیرد. اگر چنین نبود، امتدادش با موضوع قطع می شد و تبدیل به یک سیستم بسته می شد و دیگر قابل فهم نبود.
من ضمن این که نظریات خودم را با صراحت بیان می کنم هیچ گاه سعی نمی کنم پایان کار را با قطعیت به اتمام برسانم.
من اعتقاد دارم مخاطب پس از دیدن آثار یک هنرمند باید به فکر فرو رود. کار یک هنرمند باز کردن وسعت اندیشه مخاطب است. گشودگی در فکر و افق اندیشه مخاطب، او را به بی کرانگی و جاودانگی دعوت می کند.
در آثار شما نقش اسب و سواران رزم آور به تکرار دیده می شوند آن هم در یک ترکیب بندی نوین، یادآور شاهنامه و اهمیت همواره ی آن در هنر و ادب ایران امروز ماست؟
ـ در آثار حکیم فردوسی، رخش، مرکبی است که رستم با سوار شدن بر آن، هفت خوان را سیر می کند. همیشه رخش در جنگ های رستم نمادین است، او به جنگ نقش می رود، همان سفری که عطار، در سیمرغ به دنبال آن بود. رخش، نماد فکر و اندیشه رستم است، چشم رستم نماد خیال اوست و خود رستم نماد عقل است و این سه با هم به سوی اهداف خود می روند.
آیا انتخاب پیکر اسب که در پیوند با پیکره ای انسانی انگار نوعی مخلوق جدید می سازد را می توان به نوعی ترمیم و استفاده از سمبل ها به حساب آورد؟
ـ عقل در فرهنگ ما دو نیروی کمکی دارد تا بتواند به سویی حرکت کند: یک ـ پا برای حرکت که نماد آن فکر است، دو ـ نگاه او که نماد خیال خلاق است و خود رستم که این دو را در اختیار دارد نماد انسان کامل یا عقل کل است.
این دو مکمل هم و مورد احتیاج عقل است و بدون این دو رسیدن به هدف مشکل و گاهی غیرممکن است.
اسب نمادی است که در آثار هنرمندان سراسر جهان به وفور استفاده شده، ولی این نماد در آثار هنرمندان ایرانی جایگاه ویژه ای دارد.
در آثار هنری ایرانی، اسب فقط یک حیوان معمولی نیست، اسب با تغییر فرم از حالت طبیعی به شکل ظریف تر و زیباتر و با تناسب اندیشه هنرمند شکلی تازه و بدیع به خود می گیرد، تا برای راهی که هنرمند در نظر دارد، توانایی حمل او را داشته باشد.
“رخش باید تا تن رستم کشد”
بنابراین هنرمند رخشی را می آفریند تا سنگینی اندیشه او را تا پایان همراهی کند. اسب توصیف است؛ اسب زیبا ـ اسب دانا ـ اسب توانا و اسب نجیب.
در مورد حضور صریح فضاهای عمودی که صفحه تصویر را طی می کند تا به انتهایی مناره مانند برسند توضیح دهید.
ـ مناره در لغت به معنی جایگاه نور، روشنی و معنی است و معنی دیگر آن حد فاصل میان دو چیز. معنی سوم آن واژه “داد” است که یک لغت کاملا فارسی است.
اگر معنی سوم و معنی دوم را در نظر بگیریم واژه “داد” معنی خاصی دارد. دقیقا الف “داد” حدفاصل دو حرف “دال” است. الف خط عمودی است که به صورت صریح و متعادل نماد تعادل بین دو تضاد است و واسط بین افراط و تفریط. آنجا مکان ظهور حقیقت و جایی که تضادها به ثبات و آرامش می رسند و از حرکت باز می ایستند. آن نقطه در عالم ماده به صورت یک خط سفید ظاهر می شود. هنرمند از آن شکاف حقیقت تضادها را مشاهده می کند. هر کسی به تناسب اندیشه و آگاهی اش، مناره هایی در ذهن دارد. مناره ها گاهی آنقدر به هم نزدیک می شوند که مخاطب بین زمینه و مناره دچار شک می شود، که آیا هستی یک چیز است و ما دو چیز می بینیم؟
در مورد انتخاب رنگ ها و فرم های آشنای مهربان نقاشی سنتی ایرانی در یک ترکیب بندی کاملا نوین و فعال توضیح بدهید.
ـ رنگ ها پیشینه حکمی و تاریخی دارند. رنگ آبی، عمق، محتوا و بی کرانگی را نمایش می دهد، که در آثاری مثل کاشیکاری، معماری و سایر هنرهای سنتی قابل مشاهده است. مشاهده آبی، انسان را به جاودانگی و لایتناهی سوق می دهد. در گذشته احتمالا هنرمندان ایرانی با طبیعت انس بیشتر داشتند، به آسمان بیشتر توجه می کردند، به آب و آبی آسمان بیشتر خیره می شدند، اگر چنین نبود، نمی توانستند به این گستردگی از رنگ آبی استفاده کنند.
در نگارگری دوره تیموری و مغول رنگ ها به صورت خیره کننده ای جذاب است، رنگ های متنوع که هر کدام به صورت شگفت انگیزی بجا استفاده شده، رنگ های خالص در کنار رنگ های فرعی چنان جفت و جور شده اند که گویی آنها به علم رنگ شناسی آشنا بوده اند. غنای رنگ ها در آثار نگارگری مرا همیشه جذب کرده و می کند. همانطور که رنگ ها با هم هماهنگ و مهربانند، فرم ها هم یک رابطه “همپاس” دارند و از همدیگر حمایت می کنند، یک شبکه مرتبط همپاس.
در مورد فضای ذهنی محمد خلیلی، تایید ادبیات و سایه روشن احساسی که به صفحه تصویر می نشانید به ما بگویید.
ـ باید اذعان کنم شعر و ادبیات از طرفی، فرش ایرانی و نگارگری از طرف دیگر فضای ذهنی مرا پر کرده است. در کودکی شاهد قالی بافی مادرم بودم. رنگ ها و نقوش و ترکیب بندی ها فضای ذهن مرا پر می کرد. در ادبیات به چند شاعر علاقه دارم. فردوسی اولین شاعر بزرگی است که مرا تحت تاثیر خود قرار داده. سپس سنایی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ و در نهایت سهراب سپهری که هر کدام جایگاه ویژه ای در ذهن من دارند.
ادبیات از ریشه “دَّب” به معنی نگه دارنده، باید پرسید نگاهدارنده چه چیزی؟ واقعیت یا حقایق. ادبیات ایرانی به واسطه این که حافظ حقایق بوده در بین ادبیات جهان می درخشد. ادبیات فاخر هر کشوری منشاء حماسه هاست. این حافظه جمعی است که در قالب یک متن به نام شاهنامه، توسط یک فرد به نام فردوسی در لوح محفوظ او جای می گیرد و او از زبان یک فرهنگ سخن می گوید و ما به واسطه شاهنامه است که این میراث را حمل می کنیم.
هنرمند اصیل، هنرمندی است که ضمن حفظ شخصیت خود، به تاریخ ادبیات و فرهنگ خود وفادار بماند. فرهنگ به سادگی ساخته نمی شود که به سادگی تخریب شود. یک فرهنگ سال ها طول می کشد تا جستجو شود، یافته شود و سپس تثبیت شود و به نسل بعد منتقل شود. هنرمند پیشرو، آماده خوار فرهنگ نیست، هنرمند اصیل هیچ گاه فرهنگ و سنت خود را تکرار نمی کند، او با شناخت عمیق سعی در افزودن چیزی به آنها دارد.