نگاهی به مجموعه شعر “روزنامه تعطیل” جمشید برزگر
مجموعه شعر؛ روزنامه تعطیل
جمشید برزگر
ناشر: اچ اند اس مدیا، لندن
تاریخ این سرزمین را چه کسانى مىنویسند؟ تاریخ این دوران را چه کسانى، فارغ از دادوستدها، رابطهها و روزمرگیها ثبت خواهند کرد؟ کیانند که حیات عمقىی “من” و “شما” را، بیرون از حیات خود، درمىیابند و در ثبت آن متعهد و مسئولند؟ کیانند که بیان حقیقت را وظیفهی خود مىدانند و تداوم آن را امکانپذیر خواهند کرد؟
طرح این پرسشها از آن رو است که ایران امروز، بستر زندهی دوران تاریخییِ خود است. آن را از هر زاویهای که بنگری، گونهای از دوران گذشته را در آن مییابی. به واقع نگرش به جهان امروز، روشنتر از هر زمان در آن دیده میشود، اما آیا این بازتاب، این دریافت، در همهی هنرهای آن بروز یافته است؟ یعنی آیا تجربههای عظیم انقلاب، جنگ، جنبشها، زندانها، ترورها، فشارهای سیاسی و اقتصادی که شاید برای نخستین بار در جامعه، بروز عینی یافته است، توانسته است در کارهای هنری بازتاب و آفرینش یابد و چراییی اثر بشود یا این که بازتاب عینی داشته و در بیچرایییِ خود یا چرایییِ بیرونیی اثر باقی مانده است؟ همه میدانند که انقلابها و جنگها و جنبشها، دگرگونیهای اساسی در بافت فرهنگ و به ویژه ساختار هنرها ایجاد میکنند. چنانکه جنگ جهانی دوم، در کشورهای درگیر و حتا حاشیهای این دگرگونی را ایجاد کرد و در آن، نه تنها اندیشههای نوینی بروز یافت و بسترهای جدیدی کشف شد که بر مبنای دیدگاههای متأثر از آن به انواع هنرها، شیوههای گوناگون تولید شد و سبکها و مکتبهای نظری و عملی به وجود آمد. این تجربه را ایرانِ ما هم دارد و با قدمتی افزونتر. انقلاب یا جنگ یا مصیبتهای آفریده شده در نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگیی ایران، کدام دگرگونی ژرف و بالنده را در آثار آفرینشی ما، به وجود آورده است؟ (البته شاید بشود با اغماض بسیار نشانههایی از آن را تا حدودی در چند رمان از نویسندگان نسل سوم، آن هم با وام بسیار از بیگانه دید یا در بعضی از شعر شاعران نسل سوم که بحث پیرامون آن از حوصلهی این گفتار بیرون است.) میدانم دوران مکاتب و نگرشهای بسته (ایسمها) سپری شده و مدرنیته در نفس خود انکار خود را دارد، اما به جز چند استثنا، حتا بارقهها یا جرقههایی از آن در درون و برون آثار هنری ایران دیده نمیشود و آن چه هست و هست بازتاب عینی وقایع است. این انقلاب هنری- ادبی کی در ایران اتفاق میافتد و چه بستری لازم دارد، حکمی برای آن ندارم، اما یقین دارم اگر ما امروز کوششی برای هموار کردن بستر آن نداشته باشیم، فردا روزی هم این اتفاق نمیافتد و هرگونه بروزی از این دست هم، بیریشه، اخته، الکن و نابسامان میماند.
در همین راستا است که چنانچه همه میدانیم آفرینشگران، به ویژه شاعران، در پرتو چرایییِ آثار خود خط سوم را میآفرینند. خطی که حاصل آن تفسیر و تأویلهای گوناگونی دارد و توأم است با همزمانی و همزبانی مخاطب در هر زمان و هر مکان. از این رو، تنها تعدادی از شعرهای نیما و فروغ فرخزاد از دوران پیش از انقلاب و جنگ، و تعدادی از شعرهای شاملو، رؤیایی، براهنی، بهبهانی از شاعران نسل اول و دوم بعد از انقلاب و جنگ، تا حدودی به چرایییِ خود و شاعر پاسخ دادهاند و جایگاه ویژهای یافتهاند. به گمان من در شعر اینان، چه آن جا که از طریق آرایش بیرونی، یعنی صنعتگری، مخاطب خود را به وجه درونی اثر میکشند و چه آن جا که، این هر دو را استادانه در هم تنیدهاند، خط سوم وجود دارد. شعر اینان، به چرایییِ وجود خود و یا شاعر و یا خواننده پاسخ میدهد. حال این پاسخ تا چه اندازه رسا، مفهوم و قابل درک است، این در گرو آگاهیها و دانش مخاطب شعر آنان، در زمان بعد از قرائت شعر است.
جمشید برزگر هم با انتشار مجموع شعر «روزنامه تعطیل» ضمن بیان آنچه مخاطبهای شعر از آن باخبرند و تازگی ندارد، جان تازهای که همان خط سوم است بر کالبد بی جان برخی از رویدادهای سالهای پیش دمیده است. یعنی نمیشود با همان یافتههای پیشین به خوانش شعرهای برزگر نشست، زیرا خوانش شعرها بار دیگر هول و تکانهای مهیب روزهای گذشته را چنان زنده میکند که اگر خواننده هنرمند باشد، یا نباشد ولی از آنچه بر هنر رفته چشم پوشیده بوده است، خیس عرق میشود و جهان را تاریک میبیند.
انتشار شعر و اشاره به حادثههای نهچندان کهنهی تاریخ نکبتبار روزهای گذشته در جمهوری اسلامی ایران برایم اتفاق، اتفاقی شگفت میمانست. اتفاقها هم همیشه حامل حرفاند. که اگر هم نباشند (که در خصوص شعرهای کتاب «روزنامه تعطیل» هستند) ما به عادت خود، حرفهایمان را به اتفاق میگیریم.
چرا تکیه بر حرف میکنم؟ چون این روزها آنچه در شعرهای منتشر شده غایب است، حرف است که کمبود کمی نیست. در دفتر شعر «روزنامه تعطیل» چیز نگفته شدهای نیامده است؛ شرح رویدادها را به صورت نثر در نوشتههای فرج سرکوهی، زندهیاد منصور کوشان، سپانلو و … خواندهایم و رسانهها هم شکل سانسور شدهاش را منتشر کردهاند، اما آنچه در این دفتر شعر آمده، گفتن عریان چیزهایی است که در پسپشت خود پنهان ماندهاند. همین ویژگی است که برزگر را در ذهن خواننده، دشواری ساده یا سادهای دشوار جلوه میدهد. شاعری که خود را در تاریکی شفاف میخواهد. برزگر گاه در مرز “محسوس” و “نامحسوس” مدارا میکند. گاه هم بهکلی از مرز “محسوس” میگذرد و به “نامحسوس” میماند. در این معنا شعرهای این دفتر در مرز دیده و نادیده؛ از رئال تا سوررئال سیال هستند.
در شعر «بعد از تیتر» برزگر که هم شاعر است و هم روزنامهنگار، ویژگیهای روزنامهنگاری را وارد شعر میکند که پیش از این کمتر دیده شده است. به کارگیری (کی، کِی، کجا، چه، چرا و چگونه که معروفاند به ۵W and 1H*) از فنهای روزنامهنگاری است برای نوشتن تیتر و پاراگراف نخست مقاله که به آن «لید» میگویند و بهطور معمول نباید از پانزده تا بیست کلمه فرا برود، اما مراد من از طرح این شعر ویژگی روزنامهنگاری برزگر نیست؛ در این شعر هول و ترسی که شرایط خاص بر تن هنرمند مینشاند را نشانه رفتهام:
بعد از جدال تیترها
هر حرف
ردّ تمام تو را میجوید
(پس اشارتی است
در این بازی بیهوده:
کی و کجا و کی
چه و چرا و چگونه)
نه، اما نه
از این عناصر خبری در نمیآید
پس نوشتم
باران نجاتمان میدهد
تیتر معلوم شد و روزنامه به چاپخانه رفت
اما
اینجا خیابانِ شب است و هوای رعشه
انگار برای هنرمند روزنامهنگار ابزار کار نوشتن خبر، نمیتواند کارساز باشد؛ به همین خاطر هم از خیر (کی، کِی، کجا، چه، چرا و چگونه) میگذرد و هنرمندانه مینویسد: «باران نجاتمان میدهد» و در پایان اضافه میکند «اینجا، خیابان شب است و هوای رعشه»
به باورم همین دو بخش پایانی است که منشور شکل یافتهی بالا؛ زبان، تخیل، ساخت، را در هم میپیچد تا معماری شعر تکمیل شود. آخر شعر معماری میخواهد و باید چون معماری (یک معمار) به هستی خود نگاه کند. نگاه برزگر به گذشته حکایت سادهی هول است که پسامدش گود است و گودال و بهتر بگویم؛ دال است و مدلول. بناهای تاریخی هم به دلیل معماریشان پایداری میکنند و میمانند و به ماندگاری خود در طول زمان مینگرند. بنابراین شعر باید به زمان نگاه کند، چیزی که امروز در ساختن شعر بسیار فراموشاش میکنیم. برزگر اما با آوردن “تیتر معلوم شد و روزنامه به چاپخانه رفت”، گذشته را امروزمان میکند که هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و امیدمان به باران است تا در خیابان شب و هوای رعشه نجاتمان دهد.
با این پنداشت است که میخواهم بگویم زمانی که دفتر شعری از شاعری را به دست می گیریم، همانگونه که شاعر در زمان سرایش یا ساخت شعر، همهی آگاهیها و گرفتههایش از گذشته را فراموش میکند یا کنار میگذارد، لازم است ما هم بهعنوان خواننده، آگاهیهای از پیشِ ذهن و احساسمان را، کنار بگذاریم و بکوشیم چون یک صفحهی بیغلوغش با آن روبهرو شویم.
اگر قرار است میان اثر و مخاطب دیالکتیکی به وجود آید، زمانی اتفاق میافتد که نخست اثر را، بدون پیش آگاهیها، دریافته باشیم و آن گاه که ما را به کنشی واداشت، به برآیند آن بیندیشیم. رابطهی اثر و مخاطب، رابطهای توأمان است. کنش اثر در مخاطب همان قدر تأثیر دارد که کنش مخاطب در اثر. چرا که آثار هنری، جامد، مرده و یا یک بُعدی نیستند که گمان کنیم در حالت آفرینش خود باقی ماندهاند و نمیتوانند در زمان، با مخاطب رابطهی همزمانی ایجاد کنند. واکنش مخاطب از کنش اثر، تأثیر خود را از کنش مخاطب بر اثر میگیرد. رابطهی اثر و مخاطب، رابطهای بسته است. شکیلترین آن، بدیهی است که حالت دایرهای دارد. جوهر اثر در مرکز دایره میایستد و شعاعها، بر مبنای تواناییی اثر و دریافتهای مخاطب، محیطی فراهم میآورند که نهایت همان دایرهی اثر در زمان بیانتها است. این اتفاق بدیهی است که در شکلهای دیگر هندسی نیز به وجود میآید و شکل شکیل دیگر آن، به زعم من، مثلث است. در شکل مثلثی، جوهرهی اثر، از مرکز مثلث به رأس مثلث انتقال پیدا میکند و همراه با مخاطب، به ضرورت در یکی از رأسها قرار میگیرد. حال ممکن است این مثلث دارای اضلاع مساوی باشد، که کیفیت جوهر اثر در رأس یکسان میماند، گاه به شکلهای دیگر در میآید و رأسها از ویژهگیی متفاوتی برخوردار میشوند. در چنین صورتی است که مخاطب اغلب با برداشتهای گاه متضاد و یا دور از هم، با اثری روبهرو میشود. شعر «ترانه بخوان تو با لبانِ دوخته» را بدون نام بردن نام شاعر و کتاب، به چند نفر دادم تا بخوانند و برداشتشان را بگویند. شنیدن فهم هر یک از آنها شگفتانگیز بود؛ باوجود آنکه رویدادها ساده و آشکار هستند، هیچکدام برداشت شبیه به هم نداشتند. یعنی مخاطبها با برداشتهای دور از هم و حتا گاه متضاد با شعر مواجه شدند. یعنی جوهر شعر چه در مرکز دایره باشد یا در مرکز مثلث، خود را به طور یکسان در شعاع دایره یا ضلعهای مثلث نمایش نمیدهد.
بگو بگو که خورشید
کدام وقت
به سمت خوابِ خودش خیز برداشت
که صبح میهن من
نماز شام میخوانند؟
مگر ترانه بخوانی
تو با زبان بریده
تو با لبان دوخته
تو با سرنگِ هوا
که باغ مقتل صور است و شهر، مدفنِ شاعر
که میهنام زندان.
بیا و ببین
نه قاضی مرتضوی
نه این محرمعلی خان دست بردار است
نه آن پزشک احمدی
و نه فرشتهی شمشیر کش.
بیا و نگو که گفتنی مانده است
برایِ نگفتن
حروف بسیارند
کدام اتفاق پیش از این نیفتاده بود
کنار صندوق رأی و صورتِ بینام
و این همه خورشید کوتاه؟
نقطهی مرکزی این شعر سانسور است که در طول تاریخ مردم ایران را چون سایه دنبال کرده است، اما بیش از صد سال و بویژه پس از انقلاب مشروطه، هماره ایرانیان برای کسب عدالت و آزادی و دموکراسی در پیکار بودهاند. سانسور در مرکز و هنرمند، سانسورچی و نوع برخورد با هنرمند سه ضلع مثلثی هستند که سانسور را به چالش کشیدهاند؛ عارف و مختاری برای رفع سانسور و محرمعلی خان و قاضی مرتضوی برای بقای آن در جنگاند. سانسور اگر نباشد، صندوق رأی هم به غارت نمیرود و خورشید هم به بلندای قامت خویش بر کلام خواهد درخشید.
شاید پرسش شود که تازگی شعر مزبور چیست؟ میگویمشان:
تعریفهایی که تا امروز از شعر شده است، در عین حال که همه میتوانند در مورد اثری مصداق داشته باشند، هر لحظه ممکن است با شعر ناگفتهای دگرگون شوند. بدیهی است که این دگرگونی نمیتواند توأم با نفی تعریفهای پیشین باشد و اغلب، آثار نو یا مدرن، آنها را کاملتر یا منسجمتر میکنند. از آنجا که برای دست یافتن به اثر هنری، عنصر احساس و عاطفه، نقش بهسزایی دارد و از طرف دیگر، به تعداد انسانهای روی زمین و یا مخاطبهای هر اثر احساس و عاطفه وجود دارد، میتوان پذیرفت که به تعداد مخاطبهای هر اثر، ممکن است انواع آثار هنری وجود داشته باشد.
تا زمانی که انسان برای بیان احساساتش در لحظههای نادر، ناگزیر به بیان این جمله است که: «به زیبایی شعر میماند» هر چیز میتواند هم شعر باشد و هم نباشد. پس آن چه به نوشتهای، ویژهگیی شعری میدهد، بدیهی است که نه وزن و قافیه یا عروض میتواند باشد و نه آهنگ کلام و پیچیدهگی آن و نه توأم بودن عاطفه و اندیشهای، که به کلام ساده یا تعریف مشخص در نمیآید و برای بیان آن ناگزیر به تأویل و تفسیر هستیم و یا تکرار آن به همان شکل دستیافتهاش.
برای پایان دادن به این جستار نگاهی میکنم به شعر “زنجیره” که به باورم یکی از درخشانترینهای این دفتر شعر است:
چندبار میان این کلماتِ تهی میگردی
آیا نمیبینی؟
این روزها
یک عده با چاقو
انشاء مینویسند
تا ما
هر روز
در یک مراسم تکراری
با جنازههایمان برویم
سطرهایِ سر بریده را رها کنیم
بعد،
جایی نرویم و خانه نمانیم
چیزی نخریم
حرفی نزنیم
اصلا
با سایههامان قرار نگذاریم
تا ناگهان
غیبمان نزند
یا قلبمان
پیامِ ایست نگیرد
با چاقو
انشای تازهای ننویسند
یا طناب
روبانِ قرمزی دور گلو نشود.
پس
در واژهها دنبال کیستی؟
امروز
باید یک تسلیت تازه را
امضا کنی و فردا
خطی شوی
تا دور
تا بیابان
تا گور
شعر «زنجیره» چنان تازه است که باید بر اساس آن تعریف شعر رئالیسم فارسی را تغییر داد. حرف این شعر زمان سادگی و بدیهی بودناش حرف شعر است. یعنی حرف مردم عادی نیست. در کوچهپس کوچههای این شعر برزگر هستی خویش را از شعر میگیرد. هستی شعر که نوشتن فکر میکند؛ شاعر برای فکر کردن شعر مینویسد. نوشتن هم انگار تا دور، تا بیابان و تا گور ادامه خواهد داشت و سر ایستادن ندارد.
شعر «زنجیره» آتش به جان خواننده میزند، او را جادو میکند تا چه بخواهد و چه نخواهد، با شعر و شاعر تا گودال گور در بیابانی دور برود. مخاطب دفتر شعر «روزنامه تعطیل» با خواندن شعرها، آتش بهپا میکند؛ آتشی که “متن” و “من” مخاطب و “او”ی شاعر را در حلقهی شعلههایش گرفتار میکند. یعنی شعرها با خواندن اگر نسوزند، “من” خواننده با خواندن گرم نمیشود. متنی چنین است که کلمه در آن جادو میکند. در این معنا کلمه، در تنهایی به درد هیچ میخورد. کلمه تنها سرپوشی است بر فکر شاعر. پس کلمههای جادویی با شاعر در ارتباطاند و تنها نیستند که نمیتوانند حرفی از “من” شاعر یا حرفی را از “من” شاعر پنهان کند.
بخشی از شعر «درخواست» که امضای درخواستکننده هست هم ویژگیهای یاد شده را دارد که برای ختم کلام میآورم:
امضا
کسی که در میان شما زندانی است
پرندگانِ رها در خودش دارد
و چندبار دیگر هم نوشته بود
بهار اینجا نیست.
*توضیح:
لید، در اصل همان چند جمله نخست پس از عنوان خبر است که هدایتگر خواننده به درون خبر میباشد.
یکی از وظایف اصلی لید، یورش به خواننده و غافلگیر کردن اوست، لید میتواند به یک یا چند پرسش مربوط به عناصر خبر (کی، چه، کِی، کجا، چرا و چگونه) پاسخ داده و حالتهای فوری، هیجان و ضرورت را به مخاطب خود منتقل کند. در انگلیسی برای نوشتن لید و جلب خواننده از عبارت ۵W1H استفاده می شود که مخفف: What, When, Where, Who, Why and How میباشند.