شخصیت، زبانِ داستان
وظیفهای که داستان کنیزو بهعهده دارد، این است که زندگی را از طریق رجوع به مرگ، نشان میدهد: در اولین جملهی داستان خبر مرگ کنیزو اعلام میشود؛ حادثهای که قبلن اتفاق افتاده و بیرون از بستر داستان قرار دارد. حالا باید دید این خلاء حادثه را داستان چگونه برای ما توجیه میکند؟
زندگی کنیزو خود حادثهای است که در سرتاسر داستان پخش می شود. در اینجا، حادثه نه به شکل قراردادی آن که به معنی زندگی وجود دارد. این خلاء را نویسنده به شکل بسیار نهفته و با عبور از کنار کلیشههای معمول داستانی با خلاقیت در شخصیت، زبان داستان، حرکتِ شانهبهشانهی آدمهای متضاد، موضوع و زمان به ما نشان میدهد.
۱- شخصیت، زبانِ داستان
کنیزو، مریم، مادر، سپور و آدمهای دور میدان، مادربزرگ، پدر و…مستقیم و غیر مستقیم در داستان حضور دارند. اما تنها کنیزو و مریم هستند که بیشترین رفتار و گفتار را در داستان بهعهده میگیرند. از طرفی ظاهرن چنین بهنظر میرسد که باید شخصیت اصلی داستان، کنیزو باشد، اما بهدلیلی که مریم بیشترین حضور داستانی را دارد و از طریق شخصیت او، کنیزو کامل میشود، مریم شخصیت اصلی داستان میشود. بهجز مریم و معلم بقیهی آدمهای داستان انگشت اتهام را به سمت کنیزو که یک روسپی است دراز میکنند؛ اما نویسنده با دید عمیق و جامعهشناسانهی خود در شخصیتسازی، میآید و از چشم مریم به کنیزو مینگرد و از طریق او، شخصیت کنیزو را میسازد. این عمل چه امتیازی برای کنیزو دارد؟
برای رسیدن به جواب، به مریم توجه میکنیم: نوجوانی است که درس میخواند. نگاه او به زندگی پاک و معصوم است. مونس او در ده آهوی مادربزرگ بوده و در شهر، گاه برخوردهایی با کنیزوی مهربان دارد. بهطور کل مریم در داستان شخصیتی مثبت و قابلپذیرش است. این شخصیت (مریم) در داستان، فیلتری میشود تا از طریق او به کنیزو نگاه کنیم. درنتیجه وقتی این دو شخصیت، موازی هم حرکت میکنند و ما از طریق فیلتر (مریم) به کنیزو نگاه میکنیم، نهتنها او را پلشت ارزیابی نخواهیم کرد که رفتهرفته برایمان تطهیر میشود. داستان از طریق شخصیت مریم وظیفهی دیگری را هم برعهده میگیرد و آن، این است که در برابر دید عموم ایستادگی میکند و ما را به این واقعیت میرساند که بقیهی آدمها هم در این آلودگی شریکاند؛ حتا مادر که زنی باتجربه و از طبقهی خود کنیزو و با او همجنس است. بهجای آنکه واقعی بیندیشد، بهدلیل عامی بودن، کنیزو را سرزنش میکند. ما، تنها همدلی مریم و معلمش با کنیزو را میبینیم؛ و همین دو هستند که با دانش و خرد سروکار دارند.
۲- زمان، مؤلفهی اصلی یک داستان
زمان یکی از مؤلفههای اصلی در ساختمان هر داستان است. تجزیه و تحلیل آن، در شناخت ما از آن داستان، ارزش ویژهای خواهد داشت.
زمان در داستان کنیزو، «ترکیبی» است؛ ترکیبی از دو زمان.
الف- زمان تقویمی داستان یا زمان بیرونی
ب- زمان تداعی یا زمان درونی و ذهنی
آنچه در زمان تقویمی داستان کنیزو میگذرد، (حال و یا گذشتهی نزدیک به حال) نسبت به زمان درونی آن اندک است. زمان تقویمی این داستان از نقطهای شروع میشود که خبر مرگ کنیزو اعلام میشود و تا جایی پیش میرود که کنیزو را رفتگر جمع میکند. در صورتیکه زمان درونی، بیشترین زمان داستانی را بهعهده دارد، در این میان کنیزو، مریم، مادر، پدر، آدمهای میدان، روستا، مادربزرگ، شهر، بَمبَکها،کوچه و…برای ما ساخته میشود. این دو زمان بر روی هم یک زمان حلقوی را میسازد. شروع هر دو زمان تقریبن
از اول داستان است. هرجاکه زمان اول قطع میشود، زمان دوم خلاء آن را پر میکند و سرانجام تقریبن در یک نقطه بههم میرسند. میتوانیم بگوییم که زمان اول داستان کنیزو، زمان مرگ و زمان دوم آن، زمان زندگی است.
۳- شکل موضوعی
درونمایهی داستان کنیزو، مرگ و زندگی است. از مرگ به سمت زندگی میرویم و از زندگی به طرف مرگ. گفتهی فوق به صورت مؤلفهی حلقوی موضوعی خواهد بود.
باید توجه داشته باشیم که شکل زمانی و موضوعی از نظر آغاز و پایان حالت حلقوی پیدا میکند.
- شکل موازی
مؤلفههایی مثل زمان، موضوع و شخصیت را اگر از جنبهی حرکت و خط سیر آنها در داستان کنیزو دنبال کنیم، خواهیم دید که تقریبن تمام آنها، موازی و با هم در داستان وجود دارند و شانهبهشانهی هم حرکت میکنند.
الف- زمان حال ← ← ←
گذشته ← ← ←
ب- موضوع مرگ ← ← ←
زندگی ← ← ←
پ- شخصیت مریم ← ← ←
کنیزو ← ← ←
ت- یک سونگری خوب: کنیزو- مریم- مادربزرگ- معلم- آهو
بد: مادر- پدر- آدمهای میدان- بَمَبکها
شخصیتها که بر اساس صفت خوب و بد موازی حرکت میکنند، میروند تا تقریبن به قهرمان و ضد آن تبدیل شوند، اما این مورد در داستان آنقدر پنهان است که به چشم نمیآید.